میخوام سه سال پشت سر همین وقت و تاریخ را کنار هم بذارم
باید بفهمم در این سالهای رفته چه تغییراتی کردم؟
خیلی مهمه، فقط
امیدوارم این چند سال را به خودم بدهکار از آب در نیام
بریم به امید تو ای خدا که امسال واقعا و صادقانه نمیدونم هستی یا نه؟
امید که اگه هستی منو به بزرگی خودت ببخشی
ولی ترجیح میدم، آویزون تردید باشم
ولی از خودم نپرسم، از ترس بیبی و بلایای هفت رنگ
باورت دارم؟
یا نه همچین تو خونم که هیچ زیر جلدمی؟
سلام
سلام به پنج شنبههای رفته
هفته به هفته ، ماه به ماه و سال به سال
سلام به همه پنج شنبههای این زندگی و اگر قبل و بعدی هم هست
سلام به پنجشنبههای همة زندگیهای پشت سر و پیش رو
سلام به پنج شنبههای، سال کهنه و سلام به پنج شنبههای سال نو
سلام به پنج شنبههای کودکی که زیباترین اوقات عمرمان بودند
سلام به پنج شنبههایی که روز و شب عشق بودند و ما پر از دلهرة هیجان
سلام به عمر رفته و سلام به عمر نرفته
سلام به آخرین پنج شنبةاین سال که امیدوارم به خیر و سلامتی دیگه چنین سالهایی تکرار نشه
سلام به همه اون ها که پنج شنبه وارد زندگیم شدند یا پنج شنبه رفتند
سلام به همة پنج شنبههایی که درش خندیدم و رقصیدم، شاد بودم، تازه بودم مثل گل
سلام به اون پنجشنبههایی که تنبیه میشدم و از تیوی محروم
و خداحافظ پنج شنبههای پشت سر و سلام به پنج شنبههای پیش رو
و سلام به زندگی با عطر خوش عشق و رضایت
پشت سر هیچ
راستش دروغ چرا پشت سر سال هیچ خوبی نبود
گو اینکه پر از رحمت بود
اما بیشترش زحمت بود
نه دوستی و نه عشقی رسید و نه محبتی در عوض پرداخته شد
جوابی از هیچ دادهای نگرفتیم و از دادن های بیربط خسته شدیم
عشق که همچنان دور دست ماند و ما همچنان تشنهایم
شروع کردم با حسابهای سال گذشته تصفیه
از بیماری خستهام
بیماری و دردسر بس
از دوستیهای یک سویه و بیجواب
خستهام
از عشق خواهی های بیحساب و جواب خستهام
از تنهایی عاطفی و بیجواب
خستهام
ما همینطوری هم حضور شما را در زندگی باور داریم
نمیخواد بیشتر به زحمت اثباتش کنی
از وابستگیها که بریدیم و به تنهایی هم دل نسپردیم که آروم بگیریم
این فعلا بخش اول حسابهای سال پشت سر که سخت خستهام کرد
و دیگه قصد تجربه یا تکرارش را ندارم
دیگر بس
کاشکی تموم شه
بدن چیه؟ تا مغزم کش میآد . یهجور مرگ مغزی شدم که هنوز چون گرمم حالیم نیست
دوشبه که از هشت قرص، لالا
راستش من دیگه حوصلهام از خودم سر رفته و از این تهیای بیانتها بیزارم
از این همه نگاه دوخته به در، گوش چسبیده به دیوار
از خودم شاکیام. مردم راست میگن که: کرم از خود درخته. فکر نکن تو کسی رو نمیخوای با این اخلاق سگت، کسی پیدا نمیشه تو رو بخواد
آخر ساله بذار کمی اعتراف کنیم بلکه در سال کهنه جا بمونه. صبح ده بار از مردم پرسیدم: امروز چند شنبه است؟
یعنی کی عیده؟
نه به جان عزیزت، آلزایمر نگرفتم. اما ذهنم اومدن عید رو ایگنور میکنه
بغضی در تمام وجودم پخش شده که داره خفهام میکنه
بهخدا مردم بسکه دردهایی رو قورت دادم که اینجا از ترس ایمان به انسان خدا بازی صداشم در نیاوردم. اما میخوام با خودم رو راست باشم
نمیشه همه آدمها عیب داشته باشن و من بیعیب
دو روز دیگه عیده، نصف سال رو سگ دو زدم که حالا هیچکس رو نداشته باشم
خدایا هیچوقت هیچکس رو محتاج من نکن که بیاد و مثل یابو بره؛ من کشش ندارم. خب اینم یکی دیگه از معایبم
همین که لج کردم و میخوام از خونه در نیام هم یکی دیگه از حماقتهای منه که دنیا رو به خودش کوفت کرده
از خودم خستهام. انقدر که دلت رو بزنه. از این انسان خدا بازی. از این عشق بازی در ناکجا
از این صبح و شامهای تکراری و یکنواخت
از نوشتن بیش از همه خستهام و بدتر از اون از کاری را نیمه رها کردن
از اینکه هی میترسم پیش خودم کم بیارم
از اینکه تصویر تکراری هر روزی رو ببینم که رو به زواله