وقتی گیر می کنی, اون زیر میرا
زیر یه عالم سوال
یه عالم هم نه یکی ش کافیه
وقتی یه سوال توی ذهنت رشد می کنه
ریشه می ده و تمام سرت رو پر می کنه
دیگه مغزت رو بجوی هم راه نمیده و جواب نمیآد
مثل امشب من که
بسکه فکر کرده بودم مغزم ورم کرده بود و اکسیژن میخواست
بیاراده انگار که یه جوابی از پشت در صدام میکرد
قصد کردم
قصد کردم و از جا کندم
بیربط کیسهی نیمهخالی زباله رو برداشتم
پلهها رو یکی یکی رفتم پایین
پایین، پایین، پایین تا همکف
سرم رو گرفتم و بالا رو نگاه کردم
منظورم به آسمونه
بعد هم کیسه رو در سطل سرکوچه انداختم و برگشتم بالا
یکی، یکی، یکی پلهها رو رفتم بالا
از یهجایی که انگاری، پنداری ارتباط قطع و وصل شد
جواب مستقیم وارد مغزم شد
خیلی ساده و دم دستی بود
ولی بقدری این ذهن بدجنس بیخ گوشم ور زده بود
نمی دیدمش
خندیدم و با عجله اون یکطبقهی مونده را هم اومدم بالا
به همین سادگی
یه وقتایی بود اون قدیما، دنبال مفهوم بهشت میگشتم
از کوچه تا رختخواب این واژه در ذهنم بالا و پایین میرفت
یه روز مرد میوه فروشی
از پی، زیر و رو کردن میوههای توی جعبه یه چی گفت
که یهویی دو زاریم افتاد
گفت: من واسه جلب توجه حانمها، میوه قشنگا رو روی جعبه میچینم
سی چیه که شما عادت دارید
اول، همه رو زیر و رو کنید
تا یه چیزی از اون زیرا بکشید بیرون
و به دلتون بچشبه
سختی نکشید باورتون نمیشه داری میوهی خوبی میخری؟
همونجا زدم روی پیشونیم
راست میگفت
منم درگیر همین بودم که شما یهجای فرموده بودی
من بهشت را چنان به آدم نزدیک خلق کردم که، کافیه فقط دست دراز کنه
و من که از سر و پا گذشته دیگه سر به تاق میکوبیدم
این واژگان چهقدر نامفهوم بود
دردسر جاییست که ما هی این شاهکلیدها رو فراموش میکنیم و
روی سرسرهی عادت، سر میخوریم راحت
و با سر میافتیم همون چند قدم قبلی که هنوز به وجودش پی نبرده بودیم
خیلی چیزای زندگی همینطوری میآد و میره
چون ما نگهش نمیداریم
شاید اگر بعد از هر مکاشفهی جدید
مثل وقتای بچگی
از روی هر مکاشف یکصفحه بنویسیم
یادمون بمونه و هی دورباره و سهباره دچار چهکنم، چه کنم نشیم
خلاصه که اگه از روی همه اونایی که هر از چندی از وسط بازار مکارهی
محلهی بد ابلیس میپره بیرون و مثل مکاشفهی امشب از روی هر کدوم، چند بار مینوشتم
شاید بخشی از رنجهام تا حالا از بین رفته بود و
به سروسامونی رسیده بودم