۱۳۹۰ آبان ۱۲, پنجشنبه

ابدیتی پایدار





خدا می‌دونه ساعت چنده؟
من نمی‌دونم چون ساعت سیستم من، همیشه ساز خودش رو می‌زنه
نه با گرینویچ کار داره نه با اوقات شرعی و غربی
ولی می‌دونم خوابم نمی‌بره و حسی مشکوک بهم می‌گه، چیزهایی کم دارم
چیزها که نه یک چیز خیلی اساسی کم دارم
حس بودن
چون قلبم به هیچ شوقی گرم نیست
چشمم به راهی منتظر نیست
و یادی در روانم جاری نمی‌شه که وجودم را گرمی بخشه
فقط خدا کنه فردا در غسال خانه چشم باز نکنم که حتما مرده شور بی‌چاره
سکته خواهد کرد
من یک چیز مهم کم دارم و از کمبودش تنم یخ کرده
روزی نامش بود، عشق
همان حسی که جایش  با بغل خوابی و هرزه گردی عوض شده
و من تنها می‌مانم تا ابد
ابدیتی پایدار

کوله‌باری به‌نام، جهنم




الان باید یا چلک بودم، یا ولایت
نیستم چون روی پیشانی امسال نوشته شده بود، بازسازی
از اول سال یک قلم مو به دستم و در تهران و چلک به کار حمالی و درست همان‌وقتی که سند آزادی به دستم رسید که می‌تونم راهی بشم
باز یک سطل رنگ راهم را بست
این‌بار سرکار علیه پریا بود که دوباره به فصل کوچ رسیده و بازمی‌گشت
یعنی این بچه، اون‌جای یه گوشه بند شدن نداره
از این‌جا فراری به یه‌جای دیگه و از جای دیگه، فراری به این‌جا
به عبارتی احوالات قدیم خودم رو داره که دمی یه گوشه بند نبودم
از تهران به چلک باز به تهران و از تهران به کرج و یا مسیرهای دیگر
کلافه و آسیمه سر به جاده می‌زدم می‌رسیدم ملارد ، خانه‌ی دوست فنجانی قهوه و گپی دوستانه و
نرسیده باطری خالی می‌شد و برمی‌گشتم خونه
کلی طول کشید تا فهمیدم این جهنمی که ازش فرار می‌کنم بر پشت خودم حمل می‌کنم
کیسه‌ای پر از آت و آشغال که بعد، هزار سال تازه تابستون امسال
در اقامت چلک، با انجام مرور خالی‌ش کردم و بین همه‌اش فقط خودم و خواسته‌های ناشکیبای خودم را دیدم که دائم از همه گله‌مند و بیقراری می‌کرد
ما که در تجربه به این نقطه رسیدیم و مراسم کلید به کلید
و از جایی که هر سه دفعه اسباب کشی مساوی‌ست با خسارت یک آتش‌سوزی
خدا به داد پریا برسه که کی می‌خواد به باور من برسه
حالام شما دعا کنید آسمان آفتابی و جاده هموار و اسباب کشی فردا به‌خیر و سلامت تمام بشه
بلکه ما نه از باب رمیدن که از سر لذت زیست در طبیعت  هفته‌ی دیگه راهی جاده بشم

طپیدن یا تپیدن





راستش رو بگم، بی رودروایسی
دلم لک زده برای یه نموره تپیدن. همان که جناب دهخدا که ایشان هم اگر همان زمان مانند اینک ما به فیلترینگ برمی‌خورد، دیگر دهخدایی نبود فرموده:
طپیدن . [ طَ دَ ] (مص ) اصلش تپیدن است ، و یک مصدر بیش ندارد در اصل بمعنی گرم شدن است ، چون کمال گرمی رابیقراری لازم است ، لهذا مجازاً بمعنی غلطیدن می آید. (آنندراج ). || تلواسه کردن . اضطراب . اضطراب داشتن . مضطرب گشتن . بی آرامی کردن .

این می‌دونی یعنی چی؟
یعنی نبود جریان زندگی
یعنی رسیدن به پیری و آردها را الک کردن و الک را آویختن
ولی نه من هنوز احساس پیری دارم
نه الکی آویختم
و نه اصولا الکی داشتم که جایی آوایخته شده باشه
خلاصه که وای به حال دلی که برای کسی نلرزه
به شوقی به آینه ننگره
شاید امید از این پسران زیرک حضرت پدر، آدم بریدم که از هیچ یک صدق و صفا ندیدیم
به‌قول رندی می‌گفت:
این زن لاکردار یه چیزیه که اگه خوب از آب در بیاد، دلت می‌خواد تا دو سه‌تاش رو بگیری
اگر بد از آب دراومد که باز ، دلت می‌خواد ان‌قدر بگیری تا بالاخره یکی‌ش خوبه باشه
ولی ............. حالا چه باید کرد؟
دلم تپیدن‌های گرم عاشقانه می‌خواد
نه از نوع اسارت و سربازی اجباری
که از سر خلوص و عاطفه و عشق و بی‌قراری
از همونا که از صبح تا شب گل پر پر کنم بگم، می‌خواد؟ نمی‌خواد
می‌آد؟ نمی‌آد؟
من و دوست داره؟ نداره
خب چیه ؟ مگه فقط بچه‌ها می‌تونن عاشق بشن
مام بله
تازه اینم که چیزی نیست. شنیدم، عشق یعنی عشق پیری که ..... سر به رسوایی زند


 


از ر - اعتمادی تا جیش بوس لالا



در همان آغازین نگارش کتاب بهابل،  باب شاگردی قلم‌زنی با آقای ر-اعتمادی آشنا شدم،
یه روزی گفت: من اگر سه ماه در زندگی عاشق نباشم. می‌میرم
می‌میرم چون حس و جوشش نوشتن نخواهم داشت و من اگر ننویسم، می‌میرم
دروغ چرا؟ زیرکان در دل به ایشان خندیدم و با خودم گفتم: 
ماشالله...... در مرز هشتاد سالگی هنوز به عشق وابسته بودن، یعنی جوانی و چندتا غیبت زیرجولکی هم پیش خودم از ایشان کردم که بهتره این‌جا ذکر نشه
حالا و من
از قدیم گفتن، چاه نکن بهر کسی و اول خودت دیگر کسی
روزها از پی هم می‌رود و صفحه‌ی گندم خاک می‌خورد
حالا می‌دونم نه که از نوشتن رفته باشم یا از عادت گزارشگری خودم دست شسته باشم
ولی اون حسی که منو به جوشش قلم وامی‌داشت حضور نداره
یا کسی رو ندارم بهش گزارش کنم
یا چیز جالبی برای گزارش نمی‌بینم
یا
جوششی درونم نیست که به قلم رو بیارم تا اندکی به تعادل و آرامش برسم
یه‌وقتی ما بودیم و حدیث جدا سری از نیمه‌ی کیهانی
وقتی هم ما بودیم و اشتیاق ذات الهی و گفتن با او
و گاه هم از زمانه گله‌ای و از دوست دردلی
حالا به نظرت من مردم؟ یا زنده‌ام هنوز؟
شاید هم زیر سر فیلترینگ باشه؟

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...