از صدای شر شر آب، خونهی همسایه که داشت ایوان خانه را میشست
فهمیدم بهار در راه است
باید با تمام تلخ و شیرینی، با همه اضطراب و دلهرهای که در چشمها مثل کفتر چایی بیوقته لونه کرده
آستین بالا زد و برای رفتن زمستان سرد و تاریک به استقبال بهار رفت
همیشه با خونه تکانی حال منم عوض میشه
یه حس نو شدن و درخشش به روحم میشینه
البته مثل سالهای گذشته در ایوان درختچهها و گلدانی قطار نیست
اما گلها در قلب جوانه خواهند زد
باید با تلخی و سیاهی دنیا جنگید
نه با توپ و تانک و اسلحه. باید انفرادی قدم برداشت که ما کانون ادراک زمین هستیم
باید تک نفری این کانون را به سمت حال خوب هل داد
جز این چه میشه کرد؟
نباید با بازیهای این ابلیس ذلیل مرده رفت و وا داد
تنها حقیقت حتمی اینه که ما خواهیم مرد
پس باید در اینک که هستیم سهم خود را از دنیا بگیریم