ما که امسال را به نام رضایت قلبی مفتخر کردیم
گو اینکه شروع خوبی داشت
بر خلاف سالهای گذشته به سبک تراکتور خونه تکاندیم و به عید دیدنی رفتیم و به دیدنمان آمدند
سه روز اول که خلاصه حسابی خوشمون گذشت
روز چهارم هم راهی شمال شدم
البته اینبار برخلاف گذشته که دیگران با ما قرار میگذاشتند
امسال بر حسب فیلمهایی که در سال گذشته کپچر گرفتم خودم خانوادهی پسر خالهی عزیز رو انتخاب و دعوت کردم
صبح زود راهی شدیم، جاده آفتابی و امن و خلوت و ساعت دو هم رسیدیم چلک
اندکی تاخیر داشتیم که به دلیل ترافیک بین شهری بود
یعنی از نور تا علمده و ... صلاحالدین کلا
حسابی شهر شلوغ بود خلاصه
همینطور یه چند روزی بهمون خوش گذشته بود که از تهران تلفن زده شد
میدونی من همیشه خواب میبینم، تا شمال میرم و هنوز ننشسته، خانم والده با یک پیغام برم میگردونه تهران
که البته سابقه داره
اما این دفعه تلفن مزخرفی بود که حال جمیع ما را کرد اندرون پیت
یک تصادف ساده و احمقانه اون هم جلوی در خونه باعث شد که پسر خواهرم الان شش روزه در کماست
از جایی که به انواع امور معجزات معنقد و دیدم ما شدیم یک گروه و باقی گروه دیگه
اوه یادم رفت بگم که پنج شنبه شتابان برگشتیم تهران
القصه که از ما معجزه در راه است و از دیگران خیر عزرائیل است که میتازد
امروز بالاخره نزدیکای ظهر خبر دادند، مادرش رو برای اهدا راضی و آماده کنید
فکر کن
کدوم مادری میتونه برای پسر بیست و شش سالهاش چنین آمادگی داشته باشه که
یکباره همه چیز دگرگون شد
ساعت سه گفتند: ضربان قلب تغییر کرده. مردمک به نور واکنش نشون میده و ورم مغز داره از بین میره
از همه بهتر اینکه به نیشگونهای نرس واکنش نشون میده
و من باز به یاد ابیات شمس میافتم که بارها در زندگیام درخشیدن پیدا کرده
در من بشارتی هست و در عجبم از این مردمان
که بی این بشارت شادند
من خدا رو باور دارم و معجزهاش رو دیدم
برای انتظار معجزه مجبوریم رفتار غیر عادی داشته باشیم
از جمله خندیدن و انتظار کشیدن، بزک کردن و با لباس شاد به بیمارستان رفتن و ممنوع ساختن هر گونه گریه و زاری بر حسب ناامیدی
خلاصه که خداوندا این بار هم معجزهات را شامل حال این خانواده بفرما
آمین
گو اینکه شروع خوبی داشت
بر خلاف سالهای گذشته به سبک تراکتور خونه تکاندیم و به عید دیدنی رفتیم و به دیدنمان آمدند
سه روز اول که خلاصه حسابی خوشمون گذشت
روز چهارم هم راهی شمال شدم
البته اینبار برخلاف گذشته که دیگران با ما قرار میگذاشتند
امسال بر حسب فیلمهایی که در سال گذشته کپچر گرفتم خودم خانوادهی پسر خالهی عزیز رو انتخاب و دعوت کردم
صبح زود راهی شدیم، جاده آفتابی و امن و خلوت و ساعت دو هم رسیدیم چلک
اندکی تاخیر داشتیم که به دلیل ترافیک بین شهری بود
یعنی از نور تا علمده و ... صلاحالدین کلا
حسابی شهر شلوغ بود خلاصه
همینطور یه چند روزی بهمون خوش گذشته بود که از تهران تلفن زده شد
میدونی من همیشه خواب میبینم، تا شمال میرم و هنوز ننشسته، خانم والده با یک پیغام برم میگردونه تهران
که البته سابقه داره
اما این دفعه تلفن مزخرفی بود که حال جمیع ما را کرد اندرون پیت
یک تصادف ساده و احمقانه اون هم جلوی در خونه باعث شد که پسر خواهرم الان شش روزه در کماست
از جایی که به انواع امور معجزات معنقد و دیدم ما شدیم یک گروه و باقی گروه دیگه
اوه یادم رفت بگم که پنج شنبه شتابان برگشتیم تهران
القصه که از ما معجزه در راه است و از دیگران خیر عزرائیل است که میتازد
امروز بالاخره نزدیکای ظهر خبر دادند، مادرش رو برای اهدا راضی و آماده کنید
فکر کن
کدوم مادری میتونه برای پسر بیست و شش سالهاش چنین آمادگی داشته باشه که
یکباره همه چیز دگرگون شد
ساعت سه گفتند: ضربان قلب تغییر کرده. مردمک به نور واکنش نشون میده و ورم مغز داره از بین میره
از همه بهتر اینکه به نیشگونهای نرس واکنش نشون میده
و من باز به یاد ابیات شمس میافتم که بارها در زندگیام درخشیدن پیدا کرده
در من بشارتی هست و در عجبم از این مردمان
که بی این بشارت شادند
من خدا رو باور دارم و معجزهاش رو دیدم
برای انتظار معجزه مجبوریم رفتار غیر عادی داشته باشیم
از جمله خندیدن و انتظار کشیدن، بزک کردن و با لباس شاد به بیمارستان رفتن و ممنوع ساختن هر گونه گریه و زاری بر حسب ناامیدی
خلاصه که خداوندا این بار هم معجزهات را شامل حال این خانواده بفرما
آمین