یه عصر خوب بهاری
از همونا که منو به یاد بچگی میاندازه و عصرهای خونهی ویلایی نارمک
با کاجهای قد برافراشته و انواع گلها
عصر بچگی تا بلوغم که معطر به محمدی صورتی بود یاسهای زرد، باغچه
وسط درخت توری نشستن و صفای باغچه
همون روزایی که بلد نبودم از کسی یا حتا از همین دنیا بترسم
به هر حال که هر روز زندگی کلی امید داشتیم به آیندهای که فردایی در بزرگی بود
نه که همه قرار بود معجزه کنیم!!
خلاصه که فصل بهار حال بهتری دارم
شاید چون
خاطرات بهتر و بیشتری دارم
حتا در بزرگی
شاید این انرژی خوب بهار باشه که زندگیم رو معطر و خوش رنگ کرده؟
خلاصه که منم و یک لیوان احمد عطری، یک ایوان پر از گل
و ریتمی خوشآیند و رویایی
عصر تو هم پر از زیبایی