۱۳۹۱ فروردین ۱۹, شنبه

یه عصر خوب بهاری







یه عصر خوب بهاری
از همونا که منو به یاد بچگی می‌اندازه و عصرهای خونه‌ی ویلایی نارمک
با کاج‌های قد برافراشته و انواع گل‌ها
عصر بچگی تا بلوغم که معطر به محمدی صورتی بود یاس‌های زرد، باغچه
وسط درخت توری نشستن و صفای باغچه
همون روزایی که بلد نبودم از کسی یا حتا از همین دنیا بترسم
به هر حال که هر روز زندگی کلی امید داشتیم به آینده‌ای که فردایی در بزرگی بود
نه که همه قرار بود معجزه کنیم!!
خلاصه که فصل بهار حال بهتری دارم 
شاید چون
خاطرات بهتر و بیشتری دارم
حتا در بزرگی
شاید این انرژی خوب بهار باشه که زندگی‌م رو معطر و خوش رنگ کرده؟
خلاصه که منم و یک لیوان احمد عطری، یک ایوان پر از گل
و ریتمی خوش‌آیند و رویایی
عصر تو هم پر از زیبایی


۱۳۹۱ فروردین ۱۸, جمعه

یک جمعه‌ی دیگه



یک جمعه‌ی دیگه اومده و داره می‌ره
یک جمعه‌ی دیگه منو به خاطرات کودکی دعوت کرد
یک جمعه‌ی دیگه به یادم آورد این جهان جاودانه نیست
همان‌طور که بی‌بی جهان رفت
 همان‌طور که پدر سفری بی بازگشت داشت
یک جمعه‌ی دیگه، بهم می‌گه: 
زندگی بی‌عشق، خالی‌ست
یک جمعه‌ی دیگه، کنار گوشم گفت:
 این زندگی هنوز هم سهم تواست
یک جمعه‌ی دیگه، دلم خواست یک خروار دوست پیدا کنم
یک جمعه‌ی دیگه به یاد آورد به کسی اعتماد نکنم
یک جمعه‌ی دیگه در آینه دیدم که زنم
یک جمعه‌ی دیگه هوس کردم قفل‌ها را بشکنم
خلاصه که دوباره این صفحه بی مجوز ورود شد
ورود نامحرمان ممنوع

۱۳۹۱ فروردین ۱۳, یکشنبه

من ......... می دونم

بعضی‌ها چه‌قدر راحت می‌تونن، یه جورایی باشن!!!
الله اکبر. پناهم به تو
برادر، امیررضا و جناب برادر من و عیال مربوطه‌اش، شدن یک گروه دم زن که دائم می‌گن: من می‌دونم
این خوب نمی‌شه
من می دونم، این نمی‌شه، اون نمی‌شه
توی دلم از برادرم و عیالش می‌پرسم:
هوی اخوی..... اگه بچه خودت روی اون تخت بود، اجازه می‌دادی از یک فرسخی‌ش کسی دم مرگ  براش بزنه
که شما متجدین، منطق دو دوتا چهارتا می‌زنید؟
اصلا انسانید ؟
یا که نه؟ ما حالی‌مون نیست؟
 چند سال پیش به دلایل زمینی با خواهرم قطع رابطه کردم
ازش دلخور بودم تا دلت بخواد
با این‌حال حتا نمی‌تونم تصور کنم خواهرم چنین غمی را تجربه کنه
توی برادر چه‌طور می‌تونی به این راحتی وابدی و منتظر مرگش باشی؟
خلاصه که خدا مواد معدنی بعضیا رو از 
رو برداشته وبرخی از سنگ
چه‌طور می‌شه به این راحتی به برد از جنگ زندگی با وجود امکانات الهی و روحی این جانشینان خداوند بر زمین
 تردید داشت و باز هم در این جهان بی‌خدا مسرور زندگی کرد؟
چه‌طور می‌شه بی باور خدا زندگی کرد.
من اگه یه روز به چنین چیزی پی ببرم، از وحشت بی‌کسی‌ام در این کائنات
خودم را خواهم کشت

پشت شما درآمدن

عجیب‌تر از زندگی را  نیافریدی
همیشه از وقایع عظیم ترس دارم. از جمله، 
جنگ، زلزله، تصادف، ........... اما
همیشه هم از جایی می‌خوریم که انتظارش رو ندارم
شاید برای همین بهتره به جای صرف انرژی در آینده یا گذشته، همه توان‌م  رو بر اکنون بذارم چون هیچ پیدا نیست
فردا که شد چه پیش رو داریم؟
شدم یه علامت سوال وسیع و بی در و پیکر
مثلا، امیر رضا و مادرش شهلا
یا نه 
من و پریا
شاید هم این دو سوراخ پر از نقطه ضعف به نام ما
در آیات  گفتی، من به نزدیک‌ترین چیز به شما،  شما رو صید می‌کنم
یه عمر فکردیم که منظور شما از این چیز چیه؟
تا مصائب گذشته یک به یک تجربه شد
نزدیک تر از من به من نقاط ضعف‌هامه
یعنی هی شما ما رو از سوراخ پریا گزیدی و ما هم بر کاغذ آزمون شما هی مشق کردیم و مشق تحویل دادیم

همیشه می‌ترسیدم که اگه من نباشم، یه بلایی سر پریا بیاد
 و هر بار طوری این‌ها رخ داد که من کوچکتریم مداخله‌ای نمی‌تونستم در اون‌ها داشته باشم
ولی شما به جای همه‌ی دنیا بودی
بلایایی نه در جاده، نه در بم، نه در جنگ 
در همین نزدیکی. 
یا امیر رضا و جلوی در خونه‌اش
تا کی باید به شما امتحان ایمان پایدار پس بدیم؟
امروز بعد از ظهر متوجه احوالم بودی؟ 
یا دیشب که ترس برم داشته بود ، نکنه شما معجزه دریغ کنی و بشیم مصخره اقوام
یا نه که هوس کنی معجزه نکنی 
تا بلکه اون چند تار باور شما هم از دل برخی که باورت ندارند به کل کنده بشه؟
می‌دونی همه‌اش می‌ترسیدم روزی بشه که مردم تو چشمم خیره نگاه کنند و در دل یا زیر لب بگن
عجب زنی‌که احمقی. هنوز منتظره خدا و معجزه ببینه!!!!!
 آخه نه که به وقت تنگ معمولا من و پریا تنها بودیم. ملت چه می‌دونن پریا از چی رها شده 
یا من که چرا و چطوری هنوز زنده‌ام!!!!
خلاصه که امروز کلی از قوم دل‌جویی کردیم ، حالا نه که هر چی ما بگیم. 
هر چی خدا بخواد 
و مام که می‌دونیم خدا دلیلی نداره برای این‌که سلامتی و شفای بنده‌اش را  نخواد. 
پس شما هم دل کوچیکی نکنید دستی دستی این پسرک رو اهدا اعضا کنید.
خلاصه که چه‌قدر سخت پشت شما درآمدن. 
چون هر لحظه مهوس یه چیزی می‌شی که ما عمرا انتظارش رو داشته بوده باشیم
خلاصه  که حضرت خدا. 
این روی من و دل من و کف دست بی مو
به درگاه شما که ما رو دریاب و آبروی خودت و من و اونایی که چشم به شما دارند را مبر




سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...