۱۳۹۱ آذر ۱۱, شنبه

قائده‌ی بازی




این قالب‌های خوب و بدی؛ همین قوائد بازی من یکی رو سرویس کرد
یک هفته است می خوام برم پلیس +10 برای پیگیری تمدید گواهینامه‌ام . از شهریور تقاضا دادم تا هنوز که ازش خبری نیست و ده‌بار تا دفتر مربوطه رفتم و یا نرسیده یا..... 
اون قدیما یه روز مهر نبود یه روز کلید ، رئیس نبود، دوات نبود و ... فلونی، اوم م م م خودت باید بدونی.. اوم م م م
روزگار این مملکت اون بود حالام که رسیدیم به شبکه و سیستم می‌شه امروز و هزاران بار دیگه‌ای که این جمله در طول عمرم شنیده و خواهد شد
سیستم قطعه. شبکه وصل نیست. سیستم خرابه راه، سیستم راه نمی‌ده
خدا به‌خیر کنه عاقبت‌هامون رو در عصری که اختیارات این ابر ابزار در زندگی‌هامان بیشتر بشه





برگردیم سر داستان خودم
طی یک هفته گذشته هزار کار رو سرهم کردم که در یک روز و با خرید آرم طرح همگی با هم انجام بشه
از جمله مراجعه به 10 و ... تمام کارها خورده خورده طی هفته‌ی گذشته انجام شد و فقط مونده بود به این 10 مذکور
و شک نکن تمام این هفته که رفت ذهنم درگیر بود به این موضوع و پرهیز من از هر حرکتی
امروز دیگه در یک عملیات قهرمانانه رفتم و شنیدم که خانم جان یک هفته است سیستم ما به شهرک آزمایش قطع و نمی‌شه هیچ جوابی به کسی داد. تا هفته آینده.
یک شماره نوشت پشت رسیدم و گفت: هفته‌ی دیگه زنگ بزن تلفنی بگم کجا بری یا بیای این‌جا
یعنی من هر روز هفته‌ی گذشته هم رفته بودم همین جواب را می‌گرفتم که امروز گرفتم
برای همینه باید اول صبح قورباغه زشته رو قورت داد تا باقی روز را زندگی کنیم
یعنی اگر همون هفته اولین روز رفته بودم و این‌ها را شنیده بودم
یک هفته‌ی تمام با خودم درگیر نبودم برای رفتن به محیطی که صرف اسمش " پلیس +10 " منو از حرکت بازمی‌داره و ناخواسته تمام هفته انرژیم به سمت 10 نمی‌رفت و حرام نمی‌شد


اف‌اف رو زده هول هولی سلام و علیک و راه می داد احال پرسی هم می‌کرد که بگه:
جا  نیست و ماشین را سرکوچه پارک کرده. 
رفتم پایین می‌بینم مردی عجولانه از سرکوچه برام دست تکان می‌ده
همین‌طور که به سمتش می‌رفتم فکر کردم و بهش گفتم:
پدر آمرزیده من برای این‌که تا این‌جا پیاده نیام یک هفته است علافم
بنا باشه تا این‌جا بیام که خب بعدش هم سوار یک تاکسی می‌شدم و برای این یه‌ذره راه تاکسی‌سرویس خبر نمی‌کردم
ولی درونم می‌دونست این هم خودم به سر خودم آوردم، بس‌که یک هفته بهش فکر کردم و انجامش ندادم
یک هفته درگیر بهانه‌ی وسیله‌ی رفتن بودم برای فاصله‌ای به این کوتاهی از بهار شمالی تا هفت تیر
یعنی فقط چند کوچه فاصله 
در واقع من در تله‌ی انرژی خونه گیر افتادم
دلم نمی‌خواد جایی برم و تنها نقطه‌ای که بهم احساس آرامش می‌ده، همین‌جاست
حتا نه چلک، فقط همین خونه‌ی پدری که خاکش سخت دامن گیر شده

خلاصه وقتی بعد از شنیدن خبر خوش خرابی سیستم به خونه برمی‌گشتیم راننده‌ی مزبور بی‌مقدمه گفت:
خانم ... شما خیلی فکر می‌کنی. در عرض چند دقیقه به قدر چند روز من فکر کردی، سخت نگیر راحت‌تر زندگی کن
بلافاصله با خودم گفتم
خب اگر سرعت فکری من و تو مثل هم بود کی می‌خواست تمام ثانیه‌های شبانه روز از آفرینش تا پایان را هی بتکونه، هی بتکونه بل‌که از توش یه چی دراد تا بتونم مثل آدم زندگی کنم
شاید اگر روزی به جوابی عظیم رسیدم مغزم تعطیل و خودم به آرامش برسم
ولی به هر حال حق با راننده‌ای بود که در چند دقیقه تونست ذهن شلوغ منو بخونه
من آرامش ندارم و او داره
این بهشت است نه بیشتر

 


۱۳۹۱ آذر ۱۰, جمعه

شور ریزان




مفهوم خیلی چیزها عوض شده بود و بی‌اطلاع از همه این‌ها هم‌چنان در پی مفاهیم باستانی بودم
از جمله عشق و دلدادگی یا شور انداختن و جمعه
باور کن که هیچ کدام از دیگری کم‌بها تر نیست و به قائده همگی برایم ارزش‌مندند
اما ذهن من در گذشته‌ای معلوم حبس شده
در آرزوهای نوجوانی، در خاطراتی کهنه چنان‌که افتد و دانی
با تجربه‌ی اخیری که نشانم داد متعلق به هیچ جفت و جفت‌بازی نیستم
دریافتم من هنوز دنبال الگوهایی هستم که دیگه در زندگی‌ام کاربردی نداره
تابود جمعه بود و عطر خانواده و یاد سفره‌ی سپید بی‌بی و من سعی داشتم هر هفته جمعه‌ای زرین‌تر از پیشی بسازم 
بساط ناهار ظهر جمعه، شیرینی پختن عصر جمعه و موسیقی روز جمعه
با رفتن پریا هیچ‌یک بی‌رنگ یا فراموش نشدند
جمعه هنوز دوست داشتنی و زیباست
این چندمین جمعه‌ی بعد از رفتن پریاست ؟ نمی دونم
ولی من هر جمعه هم‌چنان شیرینی پختم، باغبانی کردم و جمعه را رسم کردم
امروز هم که به یمن خرید دیروز از صبح مراسم شور ریزان داشتم
دبه‌های منتظر شور روی میز آشپزخونه داره فحشم می ده که:
تا کی بناست ما رو بخوری؟
و من که به سنت پدری دستم به چیز کم نمی‌ره، متحیر ذل زدم به دبه‌های شور
یا تکه‌های به که قراره مربا بشه
با این حساب تقدس جمعه به خودش برمی‌گرده نه به بی‌بی‌جهان
جمعه برای من نه روز آمدن کسی‌ست و نه روز رفتن
اما جمعه‌است و دوست داشتنی


۱۳۹۱ آذر ۶, دوشنبه

یه





چه می‌کنه این، یه
سعی کردم پست قبلی رو با یک" یه"، شروع نکنم 
مصارف بسیار و کار راه انداز" یه "باعث درگیری دهنی من و" یه " با هم شده
فکر کردم بنویسم: یک عصر پاییزی
خوشم نیومد مثل خبر روزنامه‌ای بود
فکر کردم، این‌جور شروع کنم
عصری‌ست پاییزی. مثل انشا زمان بچگی شد ولی نوشتم
از هر طرف که رفتم راه نمی‌داد و ننوشتم،  یه عصر پاییزی
این‌جا که می‌تونم بگم؟

آره؛  یه عصر پاییزی و توپ باحال
که هم‌چی شباهتی هم به زمستون و دیگر فصل‌ها نداره
منم و این پنجره و یه لیوان چای تازه دم، احمد عطری


می‌بینی؟ در آزادی حتا منظر دیدم هم فرق می‌کنه
اما از ترس انگ بی‌سوادی گاه بهتر می‌بینم، حساب شده و شمرده بنویسم
که مبادا آدم‌هایی که هیچ‌گاه در زندگی نخواهم دیدشان، قضاوتم کنند
یه چیزهایی غلط ولی کلی راه انداز می‌شه
از جمله، یه

خنده خنده خنده



 عصری‌ست نه پاییزی، نه زمستانی
اما بهت قول می‌دم بهاری و تابستانی هم نیست
نه اون‌قدر سرد که یخ کنی و نه چنان ملس که دلت بخواد بیشتر به تماشای پاییز بمانی
در نتیجه باید پشت  شیشه‌ها مستقر بمانی
چون زیبایی بی‌نظیر پاییز ماندنی نیست
 این تصاویر  موزیک پس زمینه  نیاز داره
و موزیک عصر امروز من که 
با سرعت دقایقش سپری می‌شه و از حساب زندگی حذف
این می‌تونه باشه


  دانلود ترانه خنده خنده خنده، با صدای هانیه(هانی) نیرو

 

 

عشق را عشق است




در واقع عشق ، سرریز آدرنالین خون است
نیاز به عشق، نیاز به ترشح آدرنالین و نوعی نعشگی‌ست
یه‌جور حال خوش که تو رو مدتی از خودت دور نگه‌می‌داره
ذهنت درگیر یکی دیگه است
وجودت لبریز شوق یکی دیگه است
خلاصی از شر ذهن خودت و
رو کردن به جهان یکی دیگه است
جهانی که تو درش فعال و پر رنگی
هستی
و انگیزه می‌شی
زندگی زیباتر و تو درش کلی هیجان داری

طپیدن‌های بی‌وقفه‌




لاکردارعشق مرضی‌ست که با خودش غش ، دل ضعفه و نیاز می‌آره
ولی این علائم همیشگی نیست که ابدی بمونه و تو هم‌چنان عاشق باشی
وابسته‌ی ذهن و شوق کشف و شهود
تا وقتی ناشناسه، همه چیزش خوب و عاشقانه می‌شه
واز مرز شناخت تا دل بریدن
می‌مونه اطلاعاتی که لحظه به لحظه  به روز می‌شه
تهش از عشق خبری نیست و مجبوری بگردی دنبال بعدی
این که بد نیست
تو فقط عاشق عشقی
نه چسبیدن و آقای شوهر داشتن
نه معتاد انرژی یکی غیر از خودت بودن
نه عادت
عشق یعنی طپیدن‌های بی‌وقفه‌ی دل برای کسی غیر از خودت
بالا رفتن فشارت
گل انداختن گونه‌هات
 با شنیدن نام دیگری

زن خراب همسایه



یه چیزایی هست که به هر کی بگی بهت چشم غره می‌ره، مثلا
دلم عشق می‌خواد
یه عشق درست و پیمون که با صدای پاهاش دلت بلرزه
و حتا فکر بهش، به آتیشت بکشه
وقتی به هرکی می‌گم، 
عشق ویروسی موقتی‌ست خودش می‌آد و خودش هم می‌ره هم ، چپ چپ نگام می‌کنه
زود می‌ره تو قضاوت که:
مگه تا حالا چه‌قدر اومده و رفته؟
و اگه بگم: اوه تا دلت بخواد
چشماش چپ و چول می‌شه و یه جوری نگام می‌کنه که انگار
هرزه‌ام
خب اگه شما عشق را با بغل خوابی قاطی کردین تقصیر امثال من چیه که بی عشق موندیم؟
گرنه عشق خشک و خالی که فسادی درش نیست
بدیه عشق به اینه که همیشگی نیست که تو تا ابد عاشق کسی بمونی
و در نتیجه می‌شی، زن خراب همسایه



۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه

باقی‌ش به‌ما چه؟



به میمنت و مبارکی این تعطیلات داره نفس‌های آخرش رو می‌کشه


مردم از تعطیلی
هیچ سالی مثل امسال تهران خلوت نبود
یعنی تجربه‌ی من این رو می‌گه
قدیما یادمه خیلی کسی دوست نداشت 10 و 9 محرم سفر بره و ترجیح می‌دادن در ایام سوگواری این‌جا باشند
اما امسال خیلی به چشمم اومد
این رو به چه معنی کنم، تعطیلات چند روزه؟
یکی دوسال پیش هم این اتفاق افتاده بود، اما امسال یه‌طور دیگه‌ای بود
و فقط به یمن سیستم‌های صوتی و ادوات مدرن موسیقی، تا دلت بخواد صدا بود
به‌قول غضنفر، هیکلی چخدی غیرتی یخدی
تنها کار مهم این چند روزم پخت دو نوع شیرینی و بافتنی و از این چیزها بود
به علاوه یه‌خروار گیر سه پیچی که به دو مذهب شیعه و سنی دادم
چون نمی‌فهمم چه اهمیتی داره کی خدا رو از کدام منظر دوست داره و سردر خونه‌اش اسم کدام خدا نوشته؟
مهم انسانیت و خدا و خود شناسی؛ به هر زبانی. باقی‌ش به‌ما چه؟
کلی هم فیلم دیدم
گو این‌که روزهای دیگه‌ام کار فوق العاده‌ای ندارم و باز در حال ول زنی‌ام
ولی در بیرون زندگی جریان داره و ذهن من در این اتاق‌ها پرسه نمی‌زنه و به همه چیز کار داره
تا ساعت‌ها برای خودش دستمایه بسازه
و
صدای نفس‌های زندگی در فضا جاری‌ست
الان و دیروز و جهان به‌نوعی برایم از حرکت ایستاده بود

.

بت پرستی می‌کنی؟



سال‌های بسیاری‌ست که پشت چشم حضرت والده در این ایام برای‌مان نازک می‌شود
به‌قراری امسال نازک‌تر از هر سال و کار به پیغام و پس پیغام هم رسیده
اما شکر که نه خشمی درم هست و نه خواست، اثبات خودم به دیگران
ولی از جایی که این راذلت و شرارت خاص از کودکی درم هست
آی یه چی به جونم افتاده امسال یه حالی از ایشان بگیرم، 
بل‌که دست از سرمان که برداشت که هیچ، یه‌جورایی هم طلبکار اهل بیت شدیم
خدا رو چه دیدی؟
این‌ها همین‌طور خداترس و خدا شناس شدن و بد نیست یک‌بار هم که شده من این تازیانه را به زبانم دهم
پاشنه‌ها رو وربکشم و برم تو چار چوب در خونه‌اش نعره بزنم که:
آی ایهالناس بی‌خدا
تا کی با جهل و کفر آبروی اسلام را خواهید برد؟
تا کی از نفهمی و بیسوادی باید هر روز یکی برگرده‌تان باشد
ای جماعت کور دل بی‌خدا
این نبود پیام خدا
این نبود اسلام که شما رنگ و بزکش کردید
همه‌ی شمایان بی‌خدا و بت پرستید
بعد یکی دو قدم برم داخل خونه و توی چشمش ذل بزنم و :
مگه نگفته از روحم در شما دمیدم؟
مگه نگفته نزد هیچ‌کس صغیر نیستید الا من؟
مگه نخواسته دست از بیرون از خود بردارید
سجده نکنید و فقط من را بپرستید؟
مگر نه این که از آغاز و حضرت پدر آدم قربانی فقط خاص ایشان بود؟
شدید قابیل؟
به‌نام چه کس برسر و سینه می‌کوبید؟
به‌نام چه کسی غیر از نام خدا قربانی می‌کنید؟ حسین مخلوق او؟ وای برشما کفار.
حکایت گوساله‌ی سامری هم‌چنان برجا و ما به اسرائیل نظر می‌کنیم
گوساله‌ای بیرون از تو نیست، در خود بنگر که همه‌ آن‌ها در توست
و بعد دستم را ببرم جلو و همین‌طور که نرم و لطیف با یقه پیراهن حضرت مادر بازی می‌کنم
خیره بشم توی چشمش که:
بت پرستی می‌کنی؟ این عزاست؟
عزای چه کسی؟  کسی که شهید شد؟
حالا به‌چه دلیلش به ما مربوط نیست. از دیدگاه شما چه شد؟
مگر نه که در سوره آل عمران صریحا و اکیدا گفته که حال شهدا باماست؟
برای کی چنین شیون و فریاد می‌کنید‌، آن‌هم پس از هزار و چهارصد سال؟
دین ما دین عزا و مویه ماتم است یا انسان خدایی؟
شکر که من بعد از نهی و تکذیب خدای شما و مدت‌ها لادینی خودم مسلمان شدم
اسلامی که درک فردی من از پیام قرآن است نه آن‌که هزار و اندی تحریف شد و به خورد مشتی آدم  راحت طلبی داده شد که حال اراده و قصد یا خویش باوری ندارند؟ همان‌ها که از عصر هخامنشی تا کنون امور دنیا و آخرت‌شان به عهده شاه و موبد اعظم بود؟
این است مسلمانی؟ افسوس از عمری که در جهل طی شد
معلومه که اگر حسین پرستی نکنید نمی‌توانید سایه و جانشینی برای خدای قادر فرض کنید
پس ای لادین‌های کافر، به کجا چنین شتابان؟
این است اسلام‌تان؟
بعد هم خیلی مودبانه دو قدم آمده را برگردم و بیام بالا خونه‌ی خودم و باور کنم از این پس این پشت چشم والده‌ی مان تاب برنخواهد داشت


بابا به‌جای این همه گشاد بازی، یک‌بار و بی‌تعصب این کتاب پیام‌آور آزادی را به زبان خودتان بی پرانتز و تحریف بخوانید
ببینید این خدای بیچاره چی گفت اون زمان و شما کجا ایستاده‌اید؟

اما از جایی که یک مسلمانم، به خودم اجازه نمی‌دم انگشت اشاره‌ام دیگری را نشانه بره و سکوت می‌کنم
 

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...