الو کسی خونه نیست؟
هیچکی اون بالا نیست جواب آدمو بده یعنی؟
دارم یواش یواشی میترسم دیگه. چقده هی شبا صدات کنم و نشنوی؟
تازه اونام که میگن جای تو اومدن تا پدرمون رو فعلنی درارن هم که، صدامون رو نمیشنون
تو خودت گفتی بعضیا از دوستاتن و میتونن به جای تو پدرمون رو درارن؟
خودت گفتی اون آقاهه به جای شما نشسته؟
تو مگه تو اون کتابت نگفته بودی که ما فقط یه رئیس داریم اونم فقط شمایی؟
هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان؟
نگفته بودی از روحت فوت کردی تومون تا تو رو دوست داشته باشیم و فقط از تو که توی خودمون هم هستی کمک بخوایم؟
پس ایی آقاهه که میگه به جای تو نشسته کیه؟
نگفتی یه خدا بیشتر نداریم؟
نگفتی روحت رو فوت کردی توی ما تا خودمون بلد بشیم چهطوری آدم خوبی باشیم؟
پس اینا که میگن از دوستان شمان و سایه شما و اینا، کیسن؟
یعنی دیگه نمیخواد واسهات نماز بخونیم؟
یعنی دیگه نباهس شما رو صدا بزنیم؟
خب ایی آقاهه که از تو بدتره
میگه نه کسی حرف بزنه، نه بگه چرا؟ نه بخنده نه عاشق بشه و نه هیچی
تو که اصلا پیدا نیستی و تازه خودتم همهی همهی دنیا رو ساختی اینقده به ما بشین بتمرگ نمیکنی
که ایی آقاهه میکنه
پس ایی تکلیف من چیه؟
دیگه به جای شما باهاس واسته ایی آقاهه نماز بخونم؟
آخه ایی کیمیان که میگه تو توی همه مون هستی
پس دیگه چرا باهاس از یه آقای دیگه اجازه بگیریم؟ هااااان؟
نکنه خودت دیگه حوصله نداری مواظبمون باشی؟ هااااان؟
ایی آقاهه که میگه اصنم با پسرای همساده نه بازی کنیم نه بخندیم و نه شاد باشیم
خب پس چرا ما رو مخسره کردی
از اول میگفتی تو فقط یکی نیستی و این همه سایه داری که حرفان خودتم گوش نمیدن
که مام از رو دستاشون نگاه کنیم
و هیچی به کاران شما کار نداشته باشیم
فقط یه چیزی
دیشب تا صبح نخوابیدم از این فکر که بیایم اون بالا و نه بالایی باشه
نه شمایی
اگه بودی که همه آدما از الکی از جای تو حرف نمیزدن بگن سایهات و اینا
اونا باهاس بیشتر از ما از شما میترسیدن که میگن شما رو میشناسن و اینا، یا ما که فقطی حرفان یکی دیگه رو باور کردیم که شما هستی؟؟
وقتی اونا نمیترسن
حتمنی واجبه که فقط ما بنده های کوچولوت ازت بترسیم؟
یا که راس راستی پوست همه رو اون روزی بناست بکنی؟
نمیشه یه ذره من عاشقی کنم؟
نمیشه یه ذره پابرهنه روی چمنها بدوم؟
نمیشه یه نخود بخندم
یه هوا موهام رو باد بدم
بعدشم نترسم اون روزی بناست پدرمون رو دراری، مثل دوستات؟