۱۳۹۲ آبان ۲۵, شنبه

قصدی عاشقانه



تو بگو ویاری هم‌چون زن حامله
آی مهوس شدم،
عاشق بشم از نوع خفن. 

از همونا که همه‌اش حسرت دوری و اشک و زاری‌ست
بعد جونم برات بگه: 
 یه غروبی سوزناک 

بچه‌ها گوشا رو بگیرن، 
برادرا چشما

من باشم و نور ملایم، 
گرمای شومینه،
 عرق سگی و ماست خیار
باقی دل‌شون نخواد
اوه چیپس یادم رفت
اون‌موقع هم که شیطنت می‌کردم به عشق مزه‌اش بود
چیپس وماست.
 گرنه سلیقه‌ی شخصی‌م،  جین بود
از موضوع پرت نشیم
آره داشتیم چی می‌گفتیم؟
من باشم و عشق و عرق و 
زکی مورن
 بگریم چنان زار که 

دلم خنک شه
 از این همه بی‌عشقی


ما قصدش رو فرستادیم
باقی‌ش دست کائنات


 

جد بزرگوار آدم




  زیر بار نمی‌رم
یعنی نه که لج کرده باشم، عقلم بیش از این نمی‌کشه
کلی هم زحمت کشیدم یه‌جوری این فکر رو در ذهنم جا بدم
راه نمی‌ده خب چه کنم؟ لابد اینم بازبرمی‌گرده به ضعف در آی‌کیو؟
به عقلم نمی‌کشه سی چی برخی میمون‌ها آدم شدن و باقی نه؟
دروغ می‌گم؟
این‌که از خاک و آب گندیده و ...... به‌وجود اومدیم. برمنکرش لعنت قرآن هم همین رو می‌گه
نگفته یک مرتبه زن و مردی از وسط بهشت سربرآوردن
اما این‌که در سلسله مراتب رشد و تکامل از ماهی به میمون و بعد به آدم بدل شدیم، ..............................
اصلا به ذهنم راه نمی‌ده مگر این‌که در اکنون نسل میمون از جهان ورافتاده بود
اگر بنا به تکامل بود، باید کل نژاد میمون دگرگون می‌شد
چرا هنوز این همه میمون هست؟
چرا ما مثل اون‌ها به‌جای پا دست نداریم و ............ اینا که نمی‌زاره بپذیرم ما از نسل میمونیم
همین از دیشب قلمبه شده بود سر حلقم که ما نمی‌تونیم از نسل ایشان باشیم
حالا که گفتم از ذهنم رفت و می‌تونم با خیال راحت برم به کارگاه 
آقا بی‌کاری بلای جونه
بي‌کاری راه می‌ده به ذهن علاف و  احادیث ندیده نشنیده

۱۳۹۲ آبان ۲۴, جمعه

آغاز جهنم ذهنی




دیشب همین که بین خواب و بیدار پرسه می‌زدم و ذهنم درگیر سیب حوا بود به کشفی تازه رسیدم
چندی پیش دوستی پرسید: آدم و حوا بالغ به‌وجود آمدن یا مراتب رشد بوده و .......... من موندم تو حیرت
که این چی داره می‌گه؟
چرا خودم تابه‌حال بهش فکر نکرده بودم
راستی داستان چیه؟ اینا کی و چه‌طور و ....................؟
تا دیشب که در پیچ اول تخت بهش رسیدم 
تا چندی پیش ما بودیم و سیب یا گندمی تلخ که زندگی را به سیاهی کشید
بعد هم یه روز فتوا دادیم که ذهن نصبی بیگانه و ........ کذا کذا 
اما دیشب
چه اصراریه که ما برای همه چیز داستانی غریب بسازیم
نتیجه:
این دو تمثیلی بیش از زندگی زمینی ما نبودند
تولد در بهشت آسایش ....... تا رسیدن به بلوغ ، فهم تفاوت‌ها و ...................... آغاز جهنم ذهنی
و از بهشت افتادیم بیرون
واقعه‌ای که میلیون‌ها سال در حال تکرار است و ما چسبیدیم به روز اول و داستان آفرینش که اول تخم مرغ بود یا مرغ؟
در نتیجه از دیشب حدیث ذهن و نصب بیگانه را به فراموشی سپردم و داستان آدم را تنها داستانی تجریدی یافتم
حالا ماییم و این بهشتی که   بلد نیستیم امورات خودمون رو درش حل و فصل کنیم 
هم‌چنان منتظر منجی بیرون از خودیم
این‌جا بهشت است و من از همان‌جا با شما سخن می‌گم
هنر داری بسم الله؛ زندگی را بهشتی بساز
نداری؟
بشین تا همان داستان عهد عتیق و قیامت و اینا از راه برسه بل‌که دمی زندگی کردی
بیرون زتو نیست آن‌چه در عالم هست
در خود بنگر هر آن‌چه خواهی درتوست
برم سر نقاشیم که لذتی در زندگی بهتر از این نیست
چون، از روز ازل این‌کاره بودم
هر کس یه کاره‌ای به این جهان پا می‌زاره و باید کارش رو پیدا کنه
ما از سر تقلید،  دنبال هم راه افتادیم













حسرت سازی


از بچگی من بودم و حسرت سازی که صداش از خونه‌ی همسایه بغلی می‌امد « سنه‌ی کشف پیانو »
ما بودیم و پدر اشرف الحجاج  و ممنوعیت ورود ساز به خانه
بعد از سفر پدر ساز خودش رو رسوند وسط خونه
سی همین می‌گم:
 بزارین بچه‌ها هر چی دل‌شون می‌خواد بشن.
 فکر کن اگر سفر پدر به درازا می‌کشید و احیانا بنده به دست ایشان راهی خونه‌ی بخت شده بودم. الان پریا در اتریش نبود
به همین سادگی
پدر رفت ، ساز آمد، من یاد گرفتم، برادر جان هم یادگرفت، اما هیچ یک از ما آن‌چان عاشقش نبود که مثل پریا آب و دونه رو ول کنه بزنه به کوه و دره 
من نقاش بودم. 
نادر استعداد غریبی در ذائقه داره که بی‌شک می‌تونست یکی از سرآشپزهای معروف جهانی بشه
ولی پریا در وین بورسیه موسیقی شده
در حالی که قانون پدر بود،‌ من و نادر  پزشکی یا وکالت بخونیم   
حالا فکر کن چه چیزها که به خونه‌ی ما راه پیدا نکرد و اگر کرده بود خدا می‌دونه چه قابلیت‌های دیگه می‌تونست در خانواده کشف بشه
همه‌ی ما دچار همین اوضاع و نبود امکاناتیم
خوش‌بحال اونی که وسط یه جزیره از نوک یک لک‌لک افتاده پایین و خودش خودش را بر حس ذات تعریف می‌کنه
نه دیکته‌های بیگانه



چندتا شنبه




چندتا شنبه اومد و رفت؟
چندتا شنبه ازش بیزار بودم؟
چندتا شنبه است که از شنبه شدن خوشحالم
قدیما ما بودیم و شنبه و نقش شاگرد مدرسه
از غروب جمعه ماتم به دل‌مون می‌نشست تا بشه، صبح شنبه
شنبه‌های پر دردسر
کل هفته رو بی‌خیال همه‌ی هفته برای من یک شنبه داشت و یک پنج‌شنبه
کل هفته منتظر 5 شنبه می‌نشستم که جمعه‌‌اش حزن شنبه از دماغم درآد
بچه‌ی درس خون نبودم ، چهار چوب پذیر هم نبودم. در کلاس بند نمی‌شدم، زیرا ذهنم همیشه بیرون از کلاس بود
مثل همین حالا که هر بار قصد دارم جدی کار کنم، ذهنم دنبال همه چیز می‌ره الا کار
در نتیجه مدیونی اگه فکر کنی یک‌بار در کل سال‌های مدرسه یک عدد 20 ناقابل گرفته باشم
تو بگو حسرت
نه نه حسرت. واقعا برام مهم نبود گرنه ان‌قدر مغرور بودم که بخوام تغییرش بدم
دوستش نداشتم
به همین سادگی
اما از وقتی خودم استادم، شنبه‌ها رو تعطیل  و برای خودم جشن می‌گیرم
سه شنبه، چهارشنبه، پنج شنبه و جمعه شاگرد دارم، شنبه‌ها رو تعطیل کردم که کسی آرزو منفی برام نفرسته که کلاس تعطیل بشه
خلاصه که بالاخره به هر ضرب و زور شنبه‌ها رو در تقویم خودم روز تعطیل و خودم را از بندی هزار ساله رهیدم


زندگی بعدی



یادم باشه، 
اگر بنا شد دوباره به دنیا بیام،
 وسط دهاتی چیزی باشه و از اون مدل‌ها که سن پایین شوهرش می‌دن تا پیری هم جون می‌کنه برای آقا و اولاد خونه
ولی تهش راضیه
تهش تنها نیست
شیک بازی و دون خوآن بازی و جاده و کوه و کمر هم نداره
اصلا عقلش به بیشتر از روستا قد نده
شیر بز بدوشم و ازش ماست درست کنم
در مزرعه سبزی کاری و پخت نان در تنور خونه
باور کن اجداد ما خوشحال بودن، بی این‌که باد به گوش‌شون از اجداد بزرگوار داروین گفته باشه
گاهی فکر می‌کنم، 
طفلی شانتال افتاده یه‌جا که کسی حوصله نداره ازش سگ لوس خونگی بسازه
به‌جاش شده، استاد فلانی که هر چی می‌خواد با نگاهی رویا نه
مراقبه گون با تو وارد تله پاتی می‌شه و تو وظیفه داری بفهمی الان چی می‌خواد
مدیونی اگه فکر کنی، بلده وقتی کاری داره صدا کنه
خب این شد روزگار سگ خونه؟
بگیر برو تا خانوم خونه
که از بچگی کله‌اش بوی قورمه سبزی می‌داد

۱۳۹۲ آبان ۲۳, پنجشنبه

ورای لا اله الا الله



هرسال محرم بقچه‌ی مخصوص بی‌بی‌  باز می‌شد تا دستمال شاهد را در بیاره. 
همان دستمالی که به باور بی‌بی بناست روز قیامت در محضر الهی شهادت به عشق حسین بده و اشک‌هایی که بی‌بی‌ برای شهادت او خاندانش ریخته 
 دستمال همراه سفر آخرت بی‌بی بود
گاهی فکر می‌کنم:


خدا کنه واقعا عشق به خاندان پیامبر جایگزین انجام وظیفه‌ی انسان خدایی، اسلام باشه 
 بنا بود بشیم « آزاده ، انسان کامل، نایب او بر زمین . بی شیتیل و زیر میزی و ... اینا » 
 نشدیم  که هیچ گم هم شدیم
انسان دردمند و نیازمندی که از وقت تولد به گوشش وابستگی خوانده می‌شه 
وابسته به بیرون از خود
بیرون از حیطه‌ی روح الهی
خارج از پیغام اسلام
ورای لا اله الا الله

خدا کنه  بعد از مرگ پنچر نشیم که چی فکر می‌کردیم، چی شد!


۱۳۹۲ آبان ۲۲, چهارشنبه

ايمپلنت عشق




اين بارون لاكردار مي‌مونه به سيگار
وقت خوشي مي‌چسبه تا ........ 
گوش كن
البته اگر بيداري
صداي بارون نم‌نم پاييز عاشق كش تهرون رو مي‌شنوي؟
داشتم مي‌رفتم به سمت اتاق خفتن كه ضرب آهنگ لمس كانال كولر به دست بارون
بي‌اراده راهم رو به سمت اين‌جا كج كرد
يعني مي‌شه بارون پاييزي بياد، نم‌نم و تو اين فرصت بي‌نظير رو از دست بدي و بري بخوابي؟
من كه نه
كفران نعمت هرگز
وقتی مردم تا ابدیت برای  خفتن وقت هست
زندگی را عشق است
اما برگرديم به سيگار بعد از چاي 
شنيدم بارون به گوش كانال مي‌خونه نم‌نم
هواي عاشق كش نامرد
گفتم: سي چي؟
گفت: سي مرگ عشق
ديگه بارونم پاش نمي‌كشه اين‌ورا پيداش بشه
يه وقتي بارون بود و قدم‌هاي عاشقانه و حرف‌هاي پر مهر
حالا بارون است و فحش خواهر و مادر 
پس چي؟
بارون 
بي‌عشقولانه؟
یا عشقولانه‌ی بی بارون؟



باز افتاديم ياد چيزايي كه يه عمر ديگه دندون تجربه‌اش رو كنديم.
 ايمپلنت هم كاشتيم
   جواب نداد
   دوباره كنديم
   ما مونديم و گالينا بلانكا



 

کاسه‌های نذری



واقعا كه از اين مردم ايران


يه توك پا رفتم توي محل خريد دو ساعت طول كشيد. ترافيك تا دلت بخواد. سي غذاي نذري
پس چي شد اون بيعت با  لا اله الا الله
يا فقط يكي‌ست و اوست و امور عالم رجوع به اراده‌اش داره و يا
بسم الله،  دخيل‌ها حاضر. پيش به‌سوري بت‌خانه
يعني اصولا از اولش از ايي حكايت توصل به هر چه غير او سر در نياوردم
يا ما با اسلام حال كرديم كه بر مبناي روح الهي‌ست و انسان نايبش
يا نه ديگه بريم تو صف منتظران منجي بيرون   آدم

یعنی او مشکلی داشته که غیر خدا براش حل کرده؟

یا،‌ چی؟

این وحشتناکه که ما هر سال هفتاد و دو تن رو از خاک بیرون می‌اریم. به جنگ می‌فرستیم، دربه‌در می‌کنیم و در آخر شهادت و اسارت
چه دردیه که ما به چنین تصویری با چنین شدتی هر سال انرژی بدیم؟
اگه فاتحه و خیرات به رفتگان می‌رسه، پس اینام می‌رسه یانه؟
در امریکای لاتین هم این مراسم را برای یهودا یار خائن برپا می‌کنند
زمان شاه هم یه چیزی مرسوم بود به نام، عمر کشون
خب من نمی‌فهمم این یعنی چی؟
نه تنها این‌ها
حتا سوزاندن تصاویر رهبران دیگر ممالک


بعد بریم سر این کاسه‌ی نذری
که خیرش بده فکر کن اتوبان مدرس جنوب به شمال ترافیک سنگین، سی کاسه نذری
چه ماشینایی
خدا بیشتر بهشون بده. ولی واقعا معجزی که این غذای به نام غیر خدا معجزی هم داره؟
بچه که بودم آره نه دروغ چرا؟
تا همین چهارسال پارسالا، محال بود تاسوعا و عاشورا سهمیه‌ام نیاد دم در خونه
و وای از باری که نرسیده بود و کلی آشفته شدم که، امام با من قهر کرده



امام کیلو چنده؟
بی‌چاره اولاد رسول که اسباب دست ایرانی جماعت شدن

اوضاعی بود
چشم در می‌آرن سی یک کاسه نذری
داره با سرعت چهل تا می‌ره، یهو از دور صف نذری می‌بینه، 
محکم می‌زنه رو ترمز، بغل دستی هنوز خودرو متوقف نشده پریده بیرون که غذای نذری بگیره



والله که خوب دینیه 
یکی همیشه حاضر و آمده هست تا به رتق و فتق امورات زمینی ما برسه
کسی که به وقت مرگ،  سر به خواست الهی سپرد و رفت


خدایا تقصیر خودت بود که وحی نفرستادی دور ولایت ایران را قلم بگیرند برای مکتب اسلام
ما تا بوده همین بودیم
خدا و شاه و میهن
زمان هخامنشی هم کنار شاد موبد اعظم قرار داشت
همیشه یکی بوده که بین ما و عالم پرودگار واسته گری کنه و ............ اوم
فلونی
خودت باید بدونی
مهر توی اتاق، اتاق درش کلیده، کلید دست رئیسه و ............... اوووووووووووووم
السون ولسون
- چی قربان؟
-اوووم . پول چایی ابله



۱۳۹۲ آبان ۲۰, دوشنبه

خیلی هنرمندی




اگه بناست همه چیز خوب باشه و همه هلو پلو، کی دیگه از این دنیا دل می‌کند؟
پی بردم همه‌ی لذت زندگی در لحظاتی‌ست که با تمام وجود قصدی دارم و براش در تلاشم
این ایام حالم بسیار خوبه
می‌خواد قصد سلوک یا قصد خاکی
انسانی
ها پس چی؟
ما آدم به دنیا اومدیم و با همین ابزار خاکی و روح الهی می‌تونیم چرخه رو در جهت نیک بود خود بچرخونیم
اگه نه، خودمون باختیم
اگر دیگران توانستند، تو هم می‌تونی و من نیز هم
من‌که به‌طور معمول همیشه هرچه را با تمام قصدم خواستم، به دست آوردم
و انی که از چنگ گریخت، همانی بود که براش زحمت زیادی نکشیدم
یا باور شدنش در ذهنم نبود و .....  اونی که با همه وجو خواستم، شده
یعنی من ایجادش کردم
همون‌طور که مواقعی که تو خواستی،‌کردی
کافیه خودمون رو باور داشته باشیم
باقی بهانه‌هایی‌ست از سر کوتاهی


سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...