وااااااااي خدا جونم چه جمعهاي
شنيدي يكي در واگن خاموش سردخانهي ترن از سرما منجمد شد و مرد؟
شك نكن يك نسبتي با من داشت
ديروز همينطور گذري و در حالي كه كيسههاي خريد اسباب شيريني پزي جمعه را جابهجا ميكردم از تيوي شنيدم كه:
آوارگان سوزي و ... بعد هم سرماي بيسابقهاي كه در صد سال اخير سابقه نداشته و .....
حالا بماند كه تا وقت خواب خودم رو كشبم از يك كانال ديگه بشنوم داستان سرماي بيسابقه چيه؟
بينتيجه
البته خيلي هم بينتيجه هم كه نه، نميدونم اگر وسط تابستون بنا بود دمای خونه رو تا این حد پایین بیارییم به چند کولر گازی نیاز خواهد بود؟
عملکرد ذهن فوقالعاده و حیرت انگیزه
باور کن
بهخدا راست میگم
خودم دیشبم تا صبح نیمه منجمد گذر کردم
بعد از خبر چنان سرمایی به جونم افتاد که تا وقت خواب از کنار شومینه تکون نخوردم و کاش به همینجا ختم میشد
کلی رختخواب خرکش کردم به اتاق پریا که تنها اتاق خونه با بخاری گازیست
باقی با رادیاتورها باید ساخت
اگه فکر کنی همین منه منجمد باز میتونست جسم نیمه جونش رو روی تخت پریا بندازه سخت در اشتباهی
از روزی که رفته دلم نمیآد در اتاقش را باز کنم
چه به خوابیدن روی تختی که بیشک هنوز بوی تنش رو میده یا اتاقی سرشار از انرژیهای پریا
مانند بدبختها جا انداختم زمین و همونجا خوابیدم
ولی چه خوابی
شاید بیمار شدیم و حالیمون نباشه؟ هاااااا؟
چون با وجود بخاری روشن و .... لحاف و .... تا خود صبح لرزیدم
مثل بچگی که کافی بود درس نخونده باشم، به قید دو فوریت آرزوی بیماری و من در بستر رو به موت میشدم
کافی بود یهجای ذهنم رخدادی ترسیم بشه
مانند سرمای بینظیر در صد سال اخیر
مطمئنم بیمار نیستم
اما چنان سرمایی در جانم نشسته که در تصورم جا نمیشه