سكوت كوچههاي خاكي كه
گاه با صداي الاغ سفيد حاج اكبر دريده ميشد كه فرياد ميزد:
آي نمكي... نون خشكي
یا آب فروش محلی
يا هياهوي شوق يك گل
در هنگام بازي
يا
عطر قورمه سبزي خورده شده و صداي شستن ديگهاي مسي
كنار حياط خونه
ماندههاي خاكستر در اجاق كنار باغچه
حتا گلدان گل كاغذي بيبي، یا شمعدانیهای
كنار پنجره
ماهيهاي قرمز و سياه حوض آبي
عطر اسپندي كه در محل از اين خانه به آن خانه سر میکشید
تخت چوبي زير درخت مو
در يك عصر خوش تابستان
و آجرهاي نمزده
يا آسمان فيروزهاي را
همهي زيباييهاي رفته و جا مانده را چهطور رسم كنم كه بر سپيدي بومم جاوادنه گردند؟
آيا باز مرا شاد خواهند ساخت؟
هرگز
من كودك و دنيا آسماني فيروزهاي و يك دست داشت
که خطي بر خود نداشت
نه اكنون
ميان اين همه هياهو و باورهاي زشت از اطراف دنيايمان؟
فقط یک متن جمعه و یادوارهی بیبی بود
لطفا نه جدی بگیرید
و نه به من
گرنه این جهان تا پایان برایم
هزاران قشنگ نادیده
راههای نرفتهی بسیار
و شوقهای نجستهی فراوان
مرا هبه خواهد کرد