اما بگیم از جمعههای بزرگی
حسابش از دستم در رفته . زیرا به خیلی چیزها بستگی داره
اول بگم از این چیز
که چه لذتی میبرم از بکار بردنش که تو گویی سیلی بر پهنهی زبان وارداتی عربی میزنه
هر جه کم آوردی کافیه بگی چیز، مطمئن باش اهل ایران همه میدونن باید در ذهن در جستجوی چه اقلام رنگارنگ و گوناگون بود
تهش هم میتونی دبه دراری و بزنی زیر هر چه گفتی
چیز هم شد لغت؟
باری برگردیم به جمعههای 7 میلیاردی
بله عزیز دل در بزرگسالی مانند خداوند جمعه هم با هر آدمی مفهومی متفاوت داره
بسته به اینکه، شاغلی؟ متاهل؟ مجرد؟ بیکار؟ خوشحال؟ ناراحت.................؟
همهی اینا میپره وسط تقویم آدم و تو نمیتونی به طور قطع بگی فردا چه کاره حسنی؟
تو میمونی و احوال حیرانی
یکیش هم حال امروز من
یعنی مو سپید کردم در این آسیاب دنیا در حد حدیث آفرینش
اگر قدیم بود الان همچنان در بستر خفته بودم. نه به دلیل خواب زیاد که بهخاطر زاناکسی که بیشک حب کرده بودم
چه معنی داره آدم شیش صبح بیدار بشه در حالی که کسی نیست براش سفرهی سفید صبحانه بندازی و با عطر خوش نان تازه هوا را روحانی کنی
یا نه
جلدی بپره حلیم بگیره. با هم بلرزیم و حلیم داغ بخوریم و بگیم عجب صبح خوبی
در نوع من همانی بود که گفتم
صبح جمعه و ماتم روزگار خوب بیبی
نمیدونم از چه ساعتی روند بیداری آغاز شد،
آنقدر پی بردم که ساعت 6 چای تازه دم عطری آماده و در انتظار بازگشت خورشید خانم بودم
اما
یک ساعت قبلتر
همانگاه که سراشیبی رختخواب با خودم دست به گریبان شده بودم که بخواب چی میخوای الین وقت شب
فکر کن
گمان میکردم همواره شب است، عزیز جان
بعد هم که ذهن نکبت بیتربیت میپره وسط رختخواب و تو رو برمیداره صاف میبره همونجا که نباید
در مورد امروز تو گویی مرور جز به جزء دزدی اخیر تا ..............اینکه چرا اصلا در سال 76 در چلک خونه ساختم
و اینجا تنها تویی و شناخت خود و ذهنی که معلوم نیست از کدام خراب شده پریده وسط زندگی آدم؟
و بهترین راه کندن از تخت و حضور اندیشهای نورانی تر از دزدی بود
یعنی همونجا که درگیری باید حتما و هرطور شده از ور ورش نجات پیدا کنی
روح یک برگهی سپید به دستت میده که اگر ببینی و بگیریش رفتی برای نیمه نهایی جام جهانی
بلکه هم فینال
امروز چنین شد
وسط بکش بکش بین من و ذهن چگونگی کار جدیدی که در دست دارم هویدا شد
یعنی دو روزه رنگ روی بوم میذارم و راضی نیستم
کار همونیه که اراده کردم، اما یه جاش میلنگید
دیگه گذشته از عمر عکاسی نقاشان گرام
قصد عکاسی نداشتم باید حرفی میزدم و حرف گفتنی میانهی درگیری من و بستر خودی نمایاند
شاید همون لحظه که با خودم میگفتم. نکبت بذار بخوابم چی از جونم میخوای و ..... کل کل تصویر کامل کار برابرم نشست و از جا کندم
سی همینه که اینگلیسیای بیپدر گفتند: همهی تخم مرغهات رو در یک سبد نذار
اگر کل تخممرغهام مال دنیا بود و . ... الان در بستر و به لطف زاناکس صبحگاهی که گاه از سر لوسی میخوردم که شب تموم نشه
همواره خواب بودم
الان اینجام تا آفتاب و نور روز کامل بشه بپرم وسط کارگاه و بگم
شزم
کل ماجرا همینجوریاست
کمین و شکار خود و تغییر احوالات به اختیار خود
نه تکاپو برای رسیدن به بعد هشت عرفان یا انرژی