بعضي از روزها چراغاش سبزه
درها همه باز، لبها به تبسم مزین و هیچ دست اندازی در مسیرت نیست
هر دری که بزنی بازه و نه،
معنایی نداره
بعضی روزها قرمز و به هر طرف که میری و به هر چه که دست میزنی،
تا اطلاع ثانوی در دسترس نمیباشد
همه چراغها قرمز و چاله چولههای مسیر، بسیار
یه روزهایی هم زرد
هیچ خبری نیست ولی تو یه چیت میشه
مثل امروز من
انگار موریانهها ریخته وسط ذهنم
تصاویر برفکی و صدای خش خش از گوشت دور نمیشه
انگار یه ولولهای درونت هست
صدایی انقدر دور که بهش نمیرسی تا مفهومی بشه، آشکار
سرم درد میکرد برای دعوا و دنبال بهونه بودم از صبح انقدری که بهخودم اومدم دیدم حین شستن دست و رو درگیر اینم برم یه زنگ بزنم به این هیئت مدیرهی بیعرضهی شهرک و یه حالی ازشون بگیرم
شک نکن که کردم و نگرفتم
یعنی تا پای اقدام هم رفتم
ولی دور از جون تسخیر که نشدم تا ته سوژه و وسط محلهی بد ابلیس برم
همون سه چهارتا احوال پرسی اول آتشفشان فروکش و به خنده گذشت
اما اگر اینکار در روز چراغ قرمز انجام بشه
مطمئن باش از تارزان هم وحشی تر میشم
این همون داستانیست که برخی به حضور غیر ارگانیکها در ذهن ربط میدن
و البته بر منکرش لعنت عمری خودم اینکاره بودم
این اخوی بنده که در طبقه بالای این عمارت پدری و بر فرق سر من سکونت داره
یک میز بیلیارد به چه عظمت کاشته رو سقف اتاق تیوی ما
گاهی شبها و چه ساعتها چند نفر یا خودش تنها دور این میز این ور و اونور میشن
و خودشون رو هلاک میکنن که کدام توپ رو بزنه که
بخوره به اونی که
بعد بره به ..... عمرا که فکر کرده باشی حتا تا الان چوبش را لمس کرده باشم
منظور، حرکت توپ اول به قصد رساندن توپ سه یا چهار به سبد کنار میز
حالا تو فکر کن امواج غولپیکر این کائنات با این عظمت و این همه سیاره و ستاره و ماهواره و طیاره و .... کمتر از امواج زپرتی موبایل و مکروویو هستند؟
اگه ونوس بره اونجای بهرام بعد بشینه روبروی مریخ که نزدیک زهل باشه و چیچی چیچیه فلان ممکنه احوال ما
بنفش
خکستری
قرمز و نیلی یا کبود و زرد بشه یا برعکسش
یا هزار دلیل دیگهای که قطعا انسانهای نخستین اینهمه فاز تو فاز درگیری نداشتن
چی میمونه از انسان امروز یعنی ما
که بخواهیم بچسبویم به ماورا؟