امروز هنگامی که با دکتر چونه میزدم و به زور از دهنش حرف میکشیدم
وقتی مجبور شدم به دلیل خرابی آسانسور،
چهار طبقه ساختمان پزشکان رو به سمت بالا طی کنم
وقتی مانند یه دختر بچهی لوس و بهونه گیر از نگاه تحسین آمیز دکتر که بیتردید خیلی از من بزرگتر بود
میتونستم سوء استفاده کنم و او با جون و دل به حرفام گوش میداد
وقتی با خوشی از ساختمان آمدم بیرون
یا هنگاهی که پشت ماشین گازش رو گرفته بودم به سمت خونه
تک به تک اینها رو به خوبی دیدم
دیدم که به هر ضرب و زور می خوام شرایط رو به میل خودم بچرخونم
یاد ایامی افتادم که هنوز یه پام بیمارستان بود، یک پا جاده هراز
هرگاه هر چیز در زندگیام ممنوع میشه
با رجوع به ذات جد بزرگوارم آدم، باید همون کار رو حتمن بکنم
هنوز معتقد بود که نباید با رنگ کار کنم، ولی مجوز داد:
بگرد ماسک خارجی قیلتر دار پیدا کن
حتما خارجی باشه که نه نفست تنگ بشه و نه بو ازش عبور کنه
وقتی میدیدم چهطور سعی داره یه راهی برام پیدا کنه، تا بتونم خوشحال باشم
فهمیدم
خب داستان به این سادگیها هم جدی نیست که نشه یه راه چاره براش پیدا کنم
و من دوباره نقاشی میکنم
حتا اگر شده با لباس مخصوص اتفای حریق