همینکه این نفس بالا میآد و من هستم
همینکه نه به جایی نرسیدم که بخوام بندش بیارم
زندگی رو دوست دارم، پس
ثانیهها میگذرند
براش میجنگم
حالا که هستم و زمان دارم، هر جا بند رفت؟
بند رفته دیگه
بهقول مجید:
ساعت زنگ زده دیگه زنگ نمیزنه.
چون زنگاش رو زده
خیلی چیزها در اطلاعاتم هست که میتونه در هر شرایطی، مودم رو عوض کنه
تا وقتی که اطلاعات هست، به زورم که شده، انگولکش میکنم
چرا که نه؟
باید خوب زندگی کرد
باید.
این هنر منه
کلی نشونه دارم که باهاش شاد میشم
همین مراسم غروب جمعه که با موسیقی خوب و یک قهوهی شامل تشریفات و
مراسم احترام به خود، رنگین کمونی و پشتش چراغونی میشه
چرا که نه؟
به من چه معادلهی زمین با آسمون جور بود یا نبود؟
به منچه زمین گرده یا تخت؟
من برای درک این لحظهي حالا اینجام