چندش رو نپرس
همینقدر ما را بس که یادم هست
در سال دوم راهنمایی یک روز، شاید بهاری! کل مدرسه تست آیکیو دادیم
ما
همون بچههای بدبختی که لب مرز به دنیا اومده بودیم
بین دو تحول فرهنگی عظیم از ساختار زیست بومی و سنتی به تجدد غربی اروپایی و دانش نو
که از بخت بلند ما تجددش رسیده بود ولی فهمش تزریقی نبود
از این رو ما فقط یک روز در اخبار خانم والده که به حضرت پدر گزارش میشد
شنیدیم گفته شد: دخترتون بالاترین درجه هوشی مدرسه رو داره.
نمیدونم طفلی خانموالده شاید گمان برده بود؛
از این تنبل از زیر درس درویی که تکالیف عیدش رو زنداییها نوبتی مینویسند بیش از تمشک طلایی برنمیآد و گمان برده بود منظورشان از آخر بوده
خلاصه که ما تاابد هم هیچی نشدیم، سی همین بود
که نه خودم و نه اهل بیت باور داشت قراره پخی از آب دربیام
اما یه چیزایی زودتر از خیلیها فهم کردم که اصلن مجاز نبود
چه به حرف متداول
و القصه که برگردیم به موضوع
قصههای من و پریا
دیروز دم غروب ما و بعد از ظهر اونها زنگ زده
اول مفش رومیکشه بالا و من با نگرانی میپرسم:
سرما خوردی؟ یا داری گریه میکنی؟
نه. کلی از در و دیوار و برف در حال بارش و سگی که هر روز یه داستانی داره و ..... گفت تا بگه:
- من با خودم درگیرم.
حس میکنم موسیقی عشقه منه. ولی اون چیزی نیست که بهخاطرش به دنیا اومدم
فکر میکنم خودم رو علاف کردم و .......
میگم:
احمق جون بین اون همه بچه قبول شدی با سلام و صلوات رفتی و خرج تحصیلتم دولت اتریش میده. فقط سی اینکه تو هوس کرده بودی بری وین درس بخونی؟
پریا به انرژی کف زدن و تشویق و ای قربونت برم مرسی و ...... بسیار وابستگی داره
هر از چندی کسری میآره و به این روز میافته
ولی تو فکر کن جرات دارم عین این جمله رو بهش بگم؟
میگم:
- دخترم شاه هم که بشی منه ذهنیت راحتت نمیذاره.
تهش رابین ویلیامز یا مایکل جکسون .... و دیگران که ته ثروت و شهرت خودکشون کردن.
درد تو از جاییست که ..... و این ذهن نابکار یاد گرفته مدام بکشت کوچه خلوت و بهقدری به گوشت بخونه که دوباره از چهار طبقه بپری پایین!!
اونوقت همین منی که با چهار تا بن بست و راه کج
زود فهمیدم موضوع سفر صرفن تجربهی بشری نیست که درک آدمیست
و کرکرهی لوس بازی رو کشیدم پایین و طاوس فروشی رو بستم
موندم حیرون که چرا اینها با این همه هوش
امکانات زمانی، تحصیل و سفر و ..... این همه بلا سرشون میآد و هنوز واندادن به ماجرا؟
که نیومدیم مشهور بشیم، پول درست کنیم یا .... خدا خودش همه رو داره و بلده
اون ابزار نیاز داشت
که بتونه تجربهی تنی کنه
کی بیشتر از تو خر کیف میشه لحظهای که روی صحنه هستی؟
کی مثل تو حال میکنه با نواختنهای مداوم؟
نشونهی برای چی اومدی، غیر از اینها چی میتونه باشه؟
اونی که یادت رفته و براش باید ماتم بگیری
ملاقات با خودته
خود حقیقیت
همون خودی که در اوج اجرا در تو لذت میبره و خلاقه
کی تک به تک یادمون میافته برای چی اومدیم؟
بلکه دقیقه نود بریم دنبالش