گو اینگه همه دست و بالم زخم و زیلی شده
ولی جدی این دست و بال از کجا وارد فرهنگ ما شد؟
دست یا بال؟
یادی از بهشت موعود نیست؟
حالا
القصه که تا عصر به باغبونی گذشت و کلی حال آفتاب رو بردم
از قدیم بیبی میگفت: کار امروز به فردا مفکن
وقتی با صدای بارون بیدار شدم و از ترس سرما برگشتم زیر لحاف
فهم کردم که دیروز به موقع جمبیدم
اینکه چهار تا گلدون بود، چه چیزها که همینطور به فردا حوالت شد و برای همیشه در فردای نیامده باقی ماند
چند روز پیش رفیقی تعریف میکرد که چهطور شب قبل از مرگ پدرش
چه حالهای که نداده بود و نمیدونست ایام آخره
از چلو کبای معروقی که به خودش سپرده بود فلان روز میبرمش و فرصت نشد هیچگاه بره
و میگفت
شب قبل باقالی پلو داشتیم، براش گوشت انداختن با همون لهجهی غلیظ کرمانشاهی گفت:
وی، ایی دیگه چی بود؟ از او پر چربیهاش بده گلوم وا شه رولهام
منم دادم بهش و خوشحالم حسرت یه تیکه گوشت چرب به دلش نموند
مکثی کردم و گفتم:
به عبارتی با دست خودت کشتیش نه؟
چه بسا اگر اون تیکه دنبه رو نخورده بود هنوز زنده بود؟
بیچاره رفت توی کما. نهکه واقعن موجب مرگ پدر شده باشه؟ گفت:
کاش بهجاش برده بودمش چلوکبابی
خلاصه که هیچگاه نمیدونیم چی پیش رو داریم
کاش یه جور زندگی کنیم که هیچ فردای ناتمامی در منظر دید مرگ باقی نباشه