برزخ یعنی، بلاتکلیفی من و رنگ
تا دیشب همینطور مبهوت و مات در خونه سرگردون بودم
برزخ یعنی دستات میخواد کار کنه
و تو ندونی کدوم کار؟
همیشه من و نقاشی در همین شرایط بودیم
یا طرح هست و باید سرآسیمه به خرید بوم برم
یا بوم خریدم و پشیمون شدم و نمیدونم چهککاری رو باید شروع کنم
یعنی اصولن و اصالتن میمونم به آدم کارمندی که عادت کرده صبح به صبح کارت بزنه
باید صبح که بیدار میشم یکراست برم سرکارم
وقت نوشتن هم همین میشم
یا نمینویسم یا وقتی بنویسم دیگه خواب و خوراک ندارم چون داستان همینطور در خواب و بیداری در سرم رژه میره
اما در مورد نقاشی اینطور آزادی عمل ندارم
باید نقاشی کنم و گاه نمیدونم چی؟
و این مواقع کلافه میشم
مثل دیروز و پریروز که کلی طرح در سرم بود و دستم به هیچیک نمیرفت
نقاشی رو نمیشه مانند نوشتن بشینی و خودش بیاد
باید بدونی قراره چهکار کنی؟
و دیشب نزدیکیهای نیمه بود که طرح پرید برابر چشمم
بومهای بزرگ رو گذاشتم پایین
دیگه اینکه خانم والده بیدار هست یا نه که باید میرفتم و از پایین بوم مورد نظر رو برمیداشتم
از شانس بلندم چراغهای منزل مادری روشن بود و دیگه نفهمیدم کی رفتم و کی برگشتم
همینقدر بس که صبح که بیدار شدم
اتود کامل بود و فقط باید برم سراغ رنگ گذاری
و این چنین زندگی شیرین میشود
اسمشهم شده،
من تنها فرزند بیکار پدر هستم که هرگز برای کسی کار نکردم