یعنی که باید بزرگ بشیم یا نه؟
باید تغییر کنیم و به سمت تعالی بریم یا چی؟
این سریال داستان زندگی هوپ برای من یکی بسیار ارزشمند شده
زیرا
وقتی به زندگی یک آدم لوده و بیمسئولیت نگاه میکنم بیاونکه به مدار زندگی من خطش بنشینه
بیتردید کلی خواهم خندید
این آقای پدر بزرگ هوپ که از بلاهت کپی برابر اصل پدر پریاست
من رو به اشتباهاتی رهنمون میکنه که گاه از خودم شرم میکنم
ولی قدیمیها بیربط نمیگفتند
کبوتر با کبوتر باز با باز
تربیت من هیچ ربطی به تربیت او نداشت
خط مشی خانوادههامون هم هیچ ستخیتی با هم نداشتن
اصولن او از یک جهان و من از جهانی دیگه بودم
زندگی من نه شوخی بردار بود و نه به لودگی راه می داد
من همیشه و در هر لحظه حتا هنوز
باید مراقب این میبودم که دختر کی هستم و مبادا خراشی از من به نام ایشان وارد بشه
و کل هوم اصول خانوادگی و فرهنگی و... هیچ ربطی با هم نداشت
و با این که در ابتدا تصور کرده بودم عاش شدم و از عشق
سر به بیابان گذاشتم و یواشکی و ... در نهایت همهاش کشک بود
زیرا
من کوچکترین گذشتی در برابر این عشق نداشتم
نمیپسندیدمش و از بابتش خجل هم بودم، گاه
و از جایی که همون هفتهی اول ازدواج فهمیدم عشق یعنی طپیدن قلب آدمها برای مال دنیا
بی کوچکترین رحم و شفقتی شدم بلای جون آقا
یعنی دائم خونش در شیشه بود که
این چه حرفی بود؟
این چه شوخی احمقانهای بود؟
چرا آبروی من رو بردی؟
تو بی کلاس و احمقی
مگه تو نبودی که عاشق موسیقی کلاسیک بود؟ هااااااااااااان؟ بودی یا نه؟
« البته تا میشد خودش رو شبیه من کرده بود تا برسم به دفتر عقد و ازدواج»
القصه
من مدام در مقایسه بودم، دایم نمیخواستم، شاکی بودم و حساب و کتاب تمامی خطاها رو حتا چند برابر داشتم
در حالی که اگر او با یکی مثل خودش و من با یکی مثل خودم وصلت کرده بودیم
نه او مدام تحقیر میشد
نه من
و من هم مدام نگران آبروی جد و آبادیم نبودم و معنی هیچیک از این شخصیتها من نمیشد
ازش حساب میکشیدم، خونش در شیشه بود و .... زیرا احساس طلبکاری و فریب داشتم
زیرا میخواست من رو شکل خودش کنه
و این جنگ تا ابد ادامه دار خواهد بود حتا بین دو دختری که از ما پدید آمد
تضاد شخصیتی