به اینجاهای سال که میرسیدیم، تازه نبوغم شکوفا میشد و هزارتا کار نکرده
در سرم بالا و پایین میکرد و باید حتمن تا مهر نشده
انجامشون بدم
و واقعن هم ، فقط در اون ایام شکوفایی غریبی داشتم
جس کسی که میدونه بناست بمیره و دلش میخواد، تا میشه
یهکارهایی بکنه
دیگه تفکر دربارهی ساخت شمعدان از میوههای سرو نقرهای تا
نقاشی و خیمهشب بازی
جنس جور
حالا فکر میکنم،
سی این بود که همیشه در کارهایی که نباید یا نمیشه و .. یا یا یا
سر بزرگی داشتم.
به زبان شیرین لری میشه: سره خور
چرا اینهمه از درس و مشق بیزار بودم؟
تنها کلاسهای مورد علاقهام که درش بهترین نمرات رو میگرفتم
نقاشی بود و انشا
بعد بانو والدهام توقع داشت وکیل بشم و حضرت پدر، طبیب