۱۳۸۵ خرداد ۱۵, دوشنبه

بت



کلامي نيست
جز اندوه تلخ آدمي در لحظه ء , نبود ايمان
ايمان به خود , ايمان به خدا
روزي انسان خدا را ساخت كه در لحظات اين چنيني تنها بود
احساس عدم حضور يك حامي يك تكيه گاه
حسي كه به خداي كوچك گفت
« ناتوان و دردمندي . تو , هيچي نيستي »
به برون چنگ بزن , خواهي يافت . كمك آنجا است
انسان پرسید
« كجاست كه نمي بينم ؟
مکر پاسخ داد
« ا« دور، دور . بالاتر از ابرها و سياهي ها
انسان باور كرد و آرام شد
دوباره به فكر افتاد و پرسيد
« پس اين خدا كو كه نمي بينم ؟ »
چشم كه خواهر مكر بود از او نشان مي خواست .
به سرعت بتي ساخت وبه سجده شد
بت نه حرف مي زد، نه حركت داشت
دوباره انسان لرزید . از خانه برون شد، چند گام آن سو تر مردي را دید
به گدا پول مي داد
با انسان مواجه شد
نيازهايش را او بيش از خداي ناديده پاسخ گو بود .
پس به سوي او شتافت
و
من به سوي عشق كه، روغن چراغ
معبد تن من است


سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...