۱۳۸۵ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

عشق من، سلام





نبود عشق خبر از عدم حیات عشق نمی‌ده؟
سلام به عشق که خون جاری در رگهای منه و سلام به دلیل همه خلاقیت‌هایی که فعلا خشکیده
امروز که روز عشقه و خداهم که با عاشقیت نرو نیست. اگر الان نیست نه این‌که هیچ‌وقت نبوده. منم مثل همیشه سپاسگذاره بودن‌ها می‌شم
آهای سلام همه پسرهایی که در نوجوانی بانگاهتون تنم رو لرزوندین
سلام به همه اونها که ازخجالت نگاه نکردند که بلرزم
سلام به همه اونها که قدم به قدم عشق را به من آموختن
سلام به همه اونها که به اشتباه گمان کردم ، دوستشون دارم یا دوستم دارند
سلام به همه اونها که به‌خاطرشون صد بار کنار پنجره رفتم
سلام به اونها که پشت پنجره منتظر موندن و من نفهمیدم
سلام به اونهایی که گمان می‌کردم، دوستشون دارم. فکر می‌کردم دوستم دارند
سلام به عشق اول بچگی و سلام به عشق آخر دیروزم
سلام به همه اون حقه بازهایی که دوستم نداشتن و الکی ادای عاشق‌ها رو درآوردن و خر خودشون بودن
سلام به همه اونها که با تن لرزه منتظر شنیدن صداشون بودم و سلام به همه اونها که غافلگیرم کردن
سلام به همه عشق‌های این زندگیم
سلام به هر کسی در تمام زندگی های قبلی و بعدی دلم رو لرزوندن و خواهند لرزانید
سلام به اونها که وارد جهان هم نشدیم ولی ممکن بود دیوانه وار عاشق هم بشیم
سلام به همه اونها که می‌دونم دوستم داشتن، من دوستشون داشتم
سلام به همه اونها که نمی‌دونم دوستم داشتن و یا من هرگز نفهمیدم دوستم داشتندسلام به عشق آخر این زندگیم که نمی‌دونم کیست و سلام به همه اوج و پرواز عاشقانه
سلام به اونی که اگر پیداش شده بود من اینچنین درگیر آموختن عشق نمی‌موندم
سلام به نیمه گمشده‌ای که شاید باید همیشه گم شده باشه
سلام به نفر بعدی که قراره عاشقش بشم و الان نیست
سلام به اونها که اولیش نبودن و آخری هم نشدند
سلام به هر کی که در دلش عشقه و سلام به اونها که مثل من یاد می‌گیرند عشق چیست؟
و سلام به خودم که عشق را خوب می‌شناسم

۱۳۸۵ بهمن ۲۳, دوشنبه

معجزه


چه کنیم دیگه؟

کاش همه چیز را می‌شد از مرکز خرید تهییه کرد. دوروزه زوری دارم به خودم روحیه می‌دم. از صبح جلوی آینه می‌ایستم و زور می‌زنم بلکه یه‌کم نیشم باز بشه
ولی یکی نیست به این دکتر جون محترم بگه« اگه نشستی تا معجزه کنم و روحیه‌ام ناخودآگاه برجسته بشه؟ باید برم دنبال یه دونه از این عصا سفیدها» حتی یکی نیست بپرسه: جناب آقای دکتر خان، یا شما در مریخ ساکن هستی یا دلت الکی خوشه

هرچی زور میزنم نه تنها روحیه بهتر نمی‌شه. بلکه یاد همه نداشته‌ها هم افتادم. با این حساب اوضاع هر لحظه خرابتر می‌شود و من از جراحی دورتر. فکر کن! بقدری ضعف کردم که در اوج ناامیدی فکر کردم. ما که دیگه داریم می‌میریم. بذار یکی از این آقای شوهر ها رو برداریم. بالاخره یکی باشه تو مسجد، وایسته دم درمردانه

ببین دکتر جون چه روحیه‌ای ساختی برام؟

همه رو ول کن این به‌قول گلی این « ولنتاک» رو کجای دلم بذارم که رسید و به‌قول قدیمی‌ها ما هنوز هیچی؟

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...