۱۳۸۷ آبان ۲, پنجشنبه

سحرگاهان


خیلی طبیعی‌ست که دلم بخواد بنویسم. اما می‌ترسم
می‌ترسم از بغض موزی پنهانی که تمام قفسة سینه‌ام پخش و گاه بالا می‌آد و قورتش می‌دم
اصلا دلم نمی‌خواد بدونم چمه. چون من فقط به قدر ذهنم می‌دونم که مثل این هارد نازنین انباشته از اطلاعات و تاریخچة سیاه و سفید، شخصی کهنه و نا گرفتة موزة بابله
این بغض می‌تونه فقط یه حس دلتنگی زنونه باشه. اما چون چیزی برای دلتنگ شدن نیست. حکم فرق می‌کنه
دل‌تنگی مشکوک می‌زنه. شاید یه جور هراس باشه
خب لعنت به این دل، تنگ که نذاشت چارخط بنویسم و پا برهنه تو حرفام نیاد
چه می‌شه کرد این وقت شب؟
یه دوره کامل سه آنتن را ورق زدم. تی‌وی‌های دولتی رو کتک زدم، بس‌که مزخرف بود
ببین. آه! مچم و گرفتم
افتاده رو دور غر زدن
کارتون گالیور یه شخصیت دوست داشتنی داشت که هیچ وقت اسمش یاد نیست. یکی از لی‌لی‌پوتی‌ها که از باب همه چیز آیة یاس می‌خوند. من می‌دونم....... نمی‌شه. گیر می‌افتیم و الی‌آخر جنس جور و دست به نقد
الان منم یه چیزی نیم‌بند، اونم
بعد از تی‌وی خنثی؛ راه رفتم. خونه رو بارها قدم زدم. سیگار کشیدم. حوصلة موزیکم ندارم. اصلا حوصله خودمم ندارم. اما آخرش حالم خوبه و می‌دونم چیزیم نیست الی مکر ابلیس
مکر ذهن
اون منو غمگین دوست داره
من پایین می‌رم
خاطرات بسیار رو می‌کنه، پایین تر می‌رم. انقدر پایین که همه انرژیم پخش زمین می‌شه و ابلیس می‌بلعه
استخفرالله. ساعت از سه گذشته و فکر کنم فقط ادبا و دانشمندا بیدار باشن. الهی شکر که بزرگی منش اون‌ها مانع می‌شه فکر کنن، من چت کردم
البته همین‌که با دکترفاستوس مقایسه نمی‌شم جای شکر خواهد داشت و مراتب قدردانی متعاقبا اعلام خواهد شد
تو یه زن به سن من نشون بده، الان این‌طور مغزش ارور بده و بی‌وقفه لاتاالات سمبل کنه
همشهری‌های گرام چشم‌شون رو برای این پست بگیرن و راز داری کنند و خبر به آبا و اجداد ما نرسه، قربون همه‌تون فقط مونده ابوی گرام امشب دل‌نازکی کنه و من دچار آق والدین بشم
راستی داستان این آق چیه؟
من که هر چی فکر می‌کنم به نظرم آشنا هم نمی‌آد چه به مفهوم. می‌آیم از یکی هم بپرسیم، اد، می‌زنه و یارو فکر می‌کنه، خودت سوژه‌ای و ...... دا ری را دیریم رام
خلاصه که تا صبح هم بنویسم این لاکردار مثل بی‌بی طلا که روزی یک بلوز می‌بافت، برام داره سوژه ببافه و من بی‌وقفه و بی‌ربط بنویسم
بجوم
بگم
غرغره کنم و
زودتر پیر و
از بین برم
در شرط بندی خداوند با ابلیس، سر انسان ابله، سیب خور
یکی به نفع ابلیس
اون‌وقت می‌گن شرط بندی حرامه
خب واقعا اینم شد زندگی؟

۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

نازی

الله اکبر
پناه می‌برم به خداوند بی منت و پر محبت
چی می‌شه گفت؟
بی‌شک هر لحظة هستی بر مدار مهر





عکس جنین 21 هفته ای به نام ساموئل الکساندر که در داخل رحم مادر احتیاج به عمل جراحی پیدا کرد و اگر از رحم خارج می شد ممکن نبود زنده بماند.
دکتر برنر جراح این عمل بزرگ بودند و جنین را در داخل رحم مورد جراحی قرار دادند.
در حین عمل جراحی جنین دست کوچکش را از شکافی که دکتر ایجاد کرده بود بیرون آورد و انگشت پزشک معالجش را فشرد و عکاس این صحنه ناباورانه را در تاریخ ثبت کرد.
دست پسرک کوچکی که برای حس قدرشناسی از رحم بیرون آمد و انگشت دکتر را به خاطر تشکر، فشرد.

۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

وداع




خیلی احمقانه‌ست که در بودن و حیات به ممات فکر کنیم
حقیقت فقط اینک‌ست که جاری‌ست. پیش رو یک سوال نه خیلی بزرگ، چیزی شبیه به الان
به‌قول قدما، از کوزه همان تراود که در اوست
به یک مراسم رفتم
مراسم وداع. بعد از مدت‌ها خودم را جای میزبان دیدم و دخترها نقش اولی‌ها
نه تنها این مراسم را دوست ندارم. بلکه وصیت کردم.
صحنة آخر باقی مانده را بدن یه آمبولانسی زحمتش رو بکشه ببره تفرش کنار ابوی گرام
خب از این یخ تر؟
تازه اگر راه داشت خرج پیک بادپا از آمبولانس هم کمتره. مبادا فردا ورثه ناراضی باشن
اما
همه اینا تمام؟
برام مهمه فکر نکنم ساده تر از یک سفر غیبتم عادی و پذیرفته بشه. اون‌موقع می‌فهمم همه عمرم را دادم به تباهی رفت
شیون زاری و سیاه که، نه. اما دو قطره اشک
اینا به قصد و اراده و سوییچ و هندل نیست
ماکروسافت هم هنوز برنامه‌ای رو نکرده برای ایگنور عواطف
حداقل برابر مدعوین یاوه‌گوی سراپا تقصیر ، شهادت سال‌های مادری، سهمم نیست؟
یعنی، اصلا زندگی نکردم؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۷ مهر ۲۸, یکشنبه

سایونارا




یادم نیست جز اوایل بعد از جنگ که جنس کره‌ای مد شد ما جای دیگه‌ای اسم این کره‌ای ها را شنیده بودیم
معلوم نیست دولت فخیمه چی از اینا خریده که چک‌شون پاس نشده و صدا و سیما هم جای طلب ، انبار فیلم کره را مصادره کرده
صبح و ظهر و شب بعد از غذا، فیلم کره‌ای
به‌خاطر اوشین نصفی از بچه‌های اون دوره چشم بادومی شدن، از جمله پریای من
سلام به نسل بعدی چشم بادومی ها
الان دیگه انقدر که با رده‌های اجتماعی. تاریخ و فرهنگ کره آشنا شدم، با دیار خودم نیستم
یادش بخیر، زمان جنگ می‌دید دم مغازه نوشته
مسواک با دفترچه بسیج یه جارو هم روش

باجی



خدا را شکر که از بچگی .... یه‌جا نشستن نداشتم و هنوز فیلم‌هایی هست که بعد از هزار سال ندیدم و با دیدنشون باب تفکرات نوینی آغاز بشه
آره. جونم برات بگه. ظهری دیدیم زیادی خسته شدیم، دکون و تعطیل کردیم و تو پنج‌دری پای جعبة جادو لمیدیم
اسم فیلم... نمی‌دونم
سال ساخت، هزار و سیصد و درشکه
برو به عهدی که بانو دلکش، نقش زلیخا بازی می‌کرد و از عشق این ماه‌وش نیکو کردار، کار به چاقو و جنایت هم می‌رسید
ال‌قصه موضوع جالب امروز یه چیز دیگه است
خانم شهین که همون وقت هم کلی برای خودش مامان شهین بود، در کنار آقای وثوقی که انگاری پشت لبش تازه سبز شده روی درشکه نشسته بود و دلبری می‌کرد
با یک حساب سر انگشتی، دیدم که عجب سکتة ناقصی زدن نسل قبل
نسلی که از حاشیه و زاویه به بهار خواب و بالکنی هجرت کرده و تی‌وی می‌بیند
زن‌ها بی‌عفت و چارقد ندارن. برای مردها لوندی و کرشمه‌ شتری رو می‌کنند
فکر کن زن ایرانی به فاصلة چند سال این‌طور متحول شد
خب عزیزم ما جمیعا آب نمی‌دیدیم گرنه همچنان ابو عطا می‌خوندیم
یعنی چه بمب متحرکی زیر اون پوشه و چادرها پنهان بود و چه پتانسیل بالایی داشت، قوی تر از چگالی عشق
چی شد یهو مامانا سر برهنه شدن، در جهت رشد و خودکفایی اقتصادی مملکت، بالا و پایین پریدن ودستمال حریر تبلیغ می‌کردن
همان زن‌ها که پشت در، انگشت به لپ فرو می‌بردند تا نامحرم صداشون رو نشنوه
هنوز سر حجاب چونه می‌زنن و اسمش شده حجاب
ذهی خیال باطل

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...