تمام برگهای خاطرات پشت سر را در روبانی پیچیدم و به آب دادم. آب برای روشنایی
روشنایی در مسیر تمام آنها که با من در ساختن این خاطرات مشارکت داشتند
خاطرات سرد، تلخ، سیاه، سفید، عشقولانه. خلاصه که هر چه به دستم رسید
با قدردانی و سپاس از همه آنها که یادم دادند. تنها هستم و باید فقط ، فقط دست روی زانوی خودم بذارم
با قدردانی فراوان از همه آنها که نشانم دادن، بیرون از من خبری نیست و مفاهیم هستی از تجربه و ادراک من آغاز شده
با سپاس از پدرم که هر چند زود رفت ولی، امکان شدن را بهمن داد. امکان بودن و امکان رشد
با قدردانی از آنها که حرمت عشق لکه دار نکردند و من تنها موندم تا خودم را ببینم
و با تشکر از همة هزارههای پیشین و پسینی که به وقت خلقتم برای شناخت هستی اراده کرد
با قدردانی از تو که شوق اینجا رسیدنی
با تشکر از تو که شریک تنهایی منی
با تشکر از تنهایی که اجازه داد، هستی را ببینم
و با تشکر از خدای درون که میشنوه
دیگه تنهایی، بس
روشنایی در مسیر تمام آنها که با من در ساختن این خاطرات مشارکت داشتند
خاطرات سرد، تلخ، سیاه، سفید، عشقولانه. خلاصه که هر چه به دستم رسید
با قدردانی و سپاس از همه آنها که یادم دادند. تنها هستم و باید فقط ، فقط دست روی زانوی خودم بذارم
با قدردانی فراوان از همه آنها که نشانم دادن، بیرون از من خبری نیست و مفاهیم هستی از تجربه و ادراک من آغاز شده
با سپاس از پدرم که هر چند زود رفت ولی، امکان شدن را بهمن داد. امکان بودن و امکان رشد
با قدردانی از آنها که حرمت عشق لکه دار نکردند و من تنها موندم تا خودم را ببینم
و با تشکر از همة هزارههای پیشین و پسینی که به وقت خلقتم برای شناخت هستی اراده کرد
با قدردانی از تو که شوق اینجا رسیدنی
با تشکر از تو که شریک تنهایی منی
با تشکر از تنهایی که اجازه داد، هستی را ببینم
و با تشکر از خدای درون که میشنوه
دیگه تنهایی، بس
پس بازم سلااااااااااااااااااااام:):):)
پاسخحذف