از قصد هم نگذریم
روزی که راه افتادم قصد کردم روز میلادم حتما تنها و اینجا باشم
میدونستم کسی به یادش نیست و من هم که سالهاست انتظار از در یاد کسی بودن شستم
یعنی خودم خواستم که اینطور باشد و نامش شد، قصد ساحری
خزیدن به انزوا و دوری از سرنوشت محکوم بشری
کندن از وابستگیها، تعلقات، ننر بازی و منه بیچارهی مرسوم و برید هر انتظاری از غیر خودم
خودمم که جخت حیرون
مثلا قراره از تاریخچهی شخصی و کهنهی زندگی بگذریم و نمیدونم چرا وسطش آویزون یک روز تولد موندم؟
اومدم که نباشم
ولی آمارش را دارم که جز حضرت مادر و دوست شفیقم زهرا هیچ کس بهیادش نبود
خب اگه تهرون بودم لابد بیشتر شاکی میشدم که چرا کسی، من را یادش نبوده؟
این همان نقطهای بود که بعد از رسیدن بهش از جامعه کندم
ولی باید بفهمم با جامعه قهر کردم؟
بهکل امید بریدم؟
یا ازش دل کندم؟
خب اگر کندی که این ننه من غریبمت چیست؟
موضوع اینه که هنوز خودتم نمیدونم کدوم وری هستی
فکر میکنی میدونی، اما درش مستقر نیستی
هنوز ازش به تمام نکندی؟
یا چی؟
اگه مثل همهای؟ زندگیت رو بکن. دوباره عشقولانه و لب لب من لب لب تو باقالی به چند من؟
اگه فرهادی شیرینت کو؟
اگه مجنونی، لیلیت کجاست؟
اگه نه؟ مثل آدم به قصدت بچسب و از تمام قرار دادهای بیربط اجتماعی بکن و فقط روی آزادی روحت از این بشر مفنگی زپرتی بودن بکن
از این منه بیچارهای که هیچگاه خوشحال نمیشه
آرامش نداره و ...... اینا
باز خوبه تو فقط صبح که چشم باز میکنی خل میشی
برگردی که شبانه روز خلی؟