یک چیزی سر جای خودش نیست
بیخودی هم در دلت نخند که از برای تنهاییست. زیرا که نیست تفاوت فقط در یک فریب بزرگ است
اگر هماکنون متاهل بودم هم باز داشتم برای فرار از سقف شوهر نقشه میکشیدم
در ازدواج ما حل میشیم. از خود میبریم و او میشیم
همین که تا چشم باز میکنی باید بهفکر باشی که باید جخت بپری به مطبخ و چای ناشتایی بزاری رو اجاق تا آخرین لحظهای که چشم میبندی برای خواب خودت نیستی، بهقدر در پی سرویس دادن و دیگری شدی که برای قدری خلوت با خودت دنبال راه فرار باشی
فقط در عوالم عشق است که پای رفتنم نیست و صبح نمیفهمم یاد او بیدارم کرده یا اولین فکرم او بوده؟
اینهم علاجی موقتیست
تا هنگامیست که دغدغه به رابطه راه نیافته باشه
از مرز دلهره تا رفتن من تنها یک گام باقیست
همیشه رفتم که یارو نره
یعنی باز تهش فرار کردم
کاش میشد به رفراندوم گذاشت و فهمید، آیا همهی اهل جهان اینطورند
دایم به فرار
حتا از وسط بهشت زیبا؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر