۱۳۹۲ شهریور ۲۳, شنبه

از من تا کجا؟


به قصد رهایی از تهران کندم
یکی از همون حال‌های قدیمی که وقتی از خودم و نشانه‌ها و اشاره‌ها دل بریدم و به چه‌کنم افتادم، در من بوده و هم‌چنان هم باقی‌ست
  موضوع تازه‌ای نیست و اصولا داستانی نیست مگر، منه من
نه تنها آینه‌ها که ساعت‌ها هم جمع کردم 
من را با حساب و کتاب زمانه چه کار؟
زیرا که در هر لحظه‌ی اکنون حال غریبی دارم،چه نیاز به چرتکه و وقت نگه‌داشتن
دلیلی نداره بدونم چند روزه این‌جام و تا کی قراره بمونم ؟ 
به‌جز ساعات اولیه‌ی صبح که تا چشم باز می‌کنم به فکر فرارم، به کجا؟ نمی‌دونم
این حال غریب را تهران هم دارم. برخی روزها تا چشم باز می‌کنم دلم می‌خواد فرار کنم
از خودم ؟
شاید
بیشتر به‌نظر می‌آد این درست‌ترین گزینه باشه
حالا این‌که در حین زمان خواب چه برم می‌گذره که تا چشم باز می‌کنم، دلم فرار می‌خواد
باز خدا پدرش را بیامرزهکه وقتی اینجام یه تهرانی هست که فکر کنم، می‌خوام برم اون‌جا
این  اخیرا وقتی که تهران بودم تا چشم باز می‌کردم، نای فرار و جاده را نداشتم می‌رفتم تو کار خودکشی
و شاید بی‌ربط نباشد این‌که ناوال می‌گه: ذهن ما مدفون شده در زیر ذهن بیگانه است
بیگانه‌ی غارتگری که مهرش خودکشی، یاس، ناامیدی، هراس، اندوه و ...... جنس جور
الان نشستم این‌جا، نگاهم دور می‌زنه و در جستجوی چرایی این‌جاست؟
خاک‌به سرم خب همین‌طوری آدم سیب را خورد
حتا در بهشت هم یک چیز دیگه می‌خواست
من اکنون در تجربه‌ی بهشتم، همین حالا، همین این‌جا
زیبایی از سرم می‌ره و درش شناورم، صدای زیبای پرندگان و جنگل و آرامش خیال
مشکلی ندارم، الهی شکر
ولی وسط همین بهشت تا چشم باز می‌کنم، دنبال راه فرار و جیم فنگم و بعد گیر می‌دیم به آدم که چنی ضایع بود و قدر بهشتی که درش بود را ندانست و آواره‌مون کرد
اگر اون بهشت هم مثل همین بهشت بوده که تصویر دیگری از براش نداریم
تکلیف پیداست که هیچ‌گاه قدر هیچ داشته‌ای را ندانیم و همیشه دنبال راه فرار باشیم
ولی این فرار از من به کجاست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...