۱۳۸۶ اسفند ۹, پنجشنبه

نخلستان عشق


راستش رو بخواهی همشهری، ما همیشه وقتی طلبة خرما هستیم که بالای درخته و دست‌مون بهش نمی‌رسه
خرمای پایین و توی ظرف و در سینی آماده خیلی حال نمی‌ده
از این رو است که من هنوز بانو رو ندیدم. یا ایشان گرفتار و یا من در حال ددر یا
بانو نیومده سرش شلوغ شد. منم که تازه دوباره مجرد شدم و باید دنبال کارهای آخر سال و بستن دفاتر سه کاری سال پشت سر
از سه بگم که کاش می‌شد عدد تازه‌ای جایگزینش کرد که زیادی تابلو شده و تا سه می‌شه، همه خبر می‌شن
شاید از این پس بگم، دو کردم. لااقل فقط خودی‌ها می‌فهمن که من سه کردم
خلاصه که خاصیت عشق این است که تو دور بمانی و عاشق. نزدیک ملال آرد و دوری
شاید منم برای همین هنوز دل نکندم؟ البته که من فقط شیفتة دور از دست رس ها هستم ولی خب نمی‌شه که خرما همیشه اون بالا بمونه
به لب نرسه که شیرینیش درک بشه و باز خرما بمونه؟
خب البته حق با ماست که چشممون چهارتا و دندمون نرم تقریبا گروهی مازوخیز داریم و از خودآزاری لذت می‌بریم
وگرنه عشق را نمی‌ساختیم که معنایی جز هجر و فراق و ذلت نداره
مثل عشقی که حافظ که هرگز نفهمید سر بپوشاند یا راز برملا سازد
که عاشقم من

جمعه با عطر سیب

یه جمعة بهاری باشه و تو دلت همة اون چیزهایی را بخواد که امکان پذیر نیست. مثل عطر روغن حیوانی به مناسبت ناهار روز تعطیل
زنگ در خونه که ر‌به‌ر زده بشه و مهمان بیاد
اوه. یادم رفت بگم، به میمنت و مبارکی اهل بیت همه برگشتن سر خونه و زندگی خودشون و من یک هفته‌ای می‌شه که دوباره تنها شدم
حالا نه اینکه دلم بخواد صبح تا شب این خونه پر و خالی بشه. که این مدت کلی از کار عقب افتادم و مجبورم از صبح زود بیدارشم برای اتمام کار
آره داشتیم چی‌می‌گفتیم؟ بخون
دلم پدر رو می‌خواد که همیشه عطر سیب لبنان می‌داد و یک عشق که معطر به خود عشق بود نه از این عشق‌های ژنریک که یا طرف می‌خواد دو درت کنه. یا انقدر بی‌دست و پاست که دلت می‌خواد محکم بکوبی تو سرش
صدای خنده و بازی بچه‌ها و من هی بگم: ورپریده بشین. آتیش نسوزون
سبدهای چوبی که در حیاط به صف در انتظار آبکشی برنج با عطر دودی. یا سماور بزرگ بی‌بی‌جهان که روزهای جمعه روشن بود
اون‌موقع‌ها همشهری ها به این کار نداشتن تو آدمی یا نه و من این را بیشتر دوست داشتم تا حالا که ر‌به‌ر زنگ می‌زنن برای حمایت از نماینده‌های جدید و من با چشم‌های گرد فقط گوش می‌کنم و درآخر می‌پرسم. حالا این انتخابات برای چیه؟ ریاست جمهوری؟ و طرف چنان حرف روی لبش بماسه که گمان کنه اشتباه گرفته و من از ته دل می‌خندم
آخه اخوی منو چه به سیاست؟ شکر که تا امروز در هیچ انتخاباتی شرکت نکردم
خب قربونت برم. این‌کارها یعنی تصمیم گیری برای سرنوشت جمعی و من‌که اصلا نمی‌دونم این جمع قراره چه سرنوشتی رو دوست داشته باشه؟
من از تفرش فقط یک مزار پدر می‌شناسم و یک خاطرات کودکی
چطور ممکنه کسی تصور کنه من حتی شعور سیاسی داشته باشم؟
پناه می‌برم به خداوند جمعه‌ها و این جمعة من حوالت به ایشان که بس خالی و سرد است

۱۳۸۶ اسفند ۷, سه‌شنبه

بانو جان

دیشب درست وسط ترافیک خفن همت شریعتی بودم که همراهم زنگ زد
خبر به‌قدری عجیب بود که مغزم هنگ کرده بود. هی می‌پرسیدم: کی؟
کدوم مریم؟
و او فقط می‌گفتم: مریمم دیگه، مریم
و چه ها که نشود زین پس. کی فکر می‌کرد بانو جان تو پشت خط همین بغل باشی
برای من خود، اعجاز بود
و یادش بخیر که چقدر یاد ایامی کردیم که تو ایران نبودی و حسرت خوردیم. حالا دوباره منم و بانو و خدا. خدام که با این رفاقت گرمابه و گلستان ما نرو نیست. شبهای تا دیر وقت و شجریان با کلهر در بهار شمالی نه حسرت اینترنتی . زیر یک سقف
سه‌تار دوست‌داشتنی بانو و ر‌به‌ر چای و قهوه گاهی ترک و گاه فرنگی و دل من با بود تو سرخوش
خدایا به هر زبونی که تو بلدی و من نیستم، دمت گرم
ولی بانو جان دفعه پیش که آمدی کلی برایت حدیث داغ عاشقانه داشتم
شرم از من که این‌بار کیسة عشقم خالی است و تو باید بگویی

یاد، یاد دوست

بعضی کارها.
بعضی خاطرات حتی تکرارش کار رو خراب‌تر می‌کنه و تو بدتر به انزوا فرو خواهی رفت
بعضی خاطرات و تجربیات هست که تنها در جایگاه خودش ممکن می‌شه. با آدم خودش و هم‌جنس خودش
چیزهایی که ممکنه با یه آدم دیگه تو رو حتی غمگین هم بکنه
اینجاست که می‌تونم درک کنم که چطور ممکنه ماهی دچار حزن دلتنگی دریا بشه.
چطور من می‌تونم از بغض یک خاطره گلو درد بگیرم و دلم بخواد خودم رو با اولین وسیله ممکن به خونه برسونم تا بتونم بین راه اشک‌هایی را که ساعت‌ها پشت پلکم انتظار کشیده رها کنم تا سیل بشه
و این دست خاطرات همیشگی خواهد بود مگر دیگری بتونه بهترش را بتو نشون بده و تو از گذشته عبور کنی
وگرنه باید مثل الان من از پشت پنجرة دلتنگی به باران نم‌نم نگاه کنی و اصلا به‌روی خودت نیاری که چه‌طور و تا چه اندازه
دلت برای یک بغل پر مهر و گرم تنگه که، تو رو محکم درآغوش بگیره و تو به‌یاد بیاری که دنیا چقدر جای امن و زیبایی است

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...