۱۳۸۶ اسفند ۹, پنجشنبه

جمعه با عطر سیب

یه جمعة بهاری باشه و تو دلت همة اون چیزهایی را بخواد که امکان پذیر نیست. مثل عطر روغن حیوانی به مناسبت ناهار روز تعطیل
زنگ در خونه که ر‌به‌ر زده بشه و مهمان بیاد
اوه. یادم رفت بگم، به میمنت و مبارکی اهل بیت همه برگشتن سر خونه و زندگی خودشون و من یک هفته‌ای می‌شه که دوباره تنها شدم
حالا نه اینکه دلم بخواد صبح تا شب این خونه پر و خالی بشه. که این مدت کلی از کار عقب افتادم و مجبورم از صبح زود بیدارشم برای اتمام کار
آره داشتیم چی‌می‌گفتیم؟ بخون
دلم پدر رو می‌خواد که همیشه عطر سیب لبنان می‌داد و یک عشق که معطر به خود عشق بود نه از این عشق‌های ژنریک که یا طرف می‌خواد دو درت کنه. یا انقدر بی‌دست و پاست که دلت می‌خواد محکم بکوبی تو سرش
صدای خنده و بازی بچه‌ها و من هی بگم: ورپریده بشین. آتیش نسوزون
سبدهای چوبی که در حیاط به صف در انتظار آبکشی برنج با عطر دودی. یا سماور بزرگ بی‌بی‌جهان که روزهای جمعه روشن بود
اون‌موقع‌ها همشهری ها به این کار نداشتن تو آدمی یا نه و من این را بیشتر دوست داشتم تا حالا که ر‌به‌ر زنگ می‌زنن برای حمایت از نماینده‌های جدید و من با چشم‌های گرد فقط گوش می‌کنم و درآخر می‌پرسم. حالا این انتخابات برای چیه؟ ریاست جمهوری؟ و طرف چنان حرف روی لبش بماسه که گمان کنه اشتباه گرفته و من از ته دل می‌خندم
آخه اخوی منو چه به سیاست؟ شکر که تا امروز در هیچ انتخاباتی شرکت نکردم
خب قربونت برم. این‌کارها یعنی تصمیم گیری برای سرنوشت جمعی و من‌که اصلا نمی‌دونم این جمع قراره چه سرنوشتی رو دوست داشته باشه؟
من از تفرش فقط یک مزار پدر می‌شناسم و یک خاطرات کودکی
چطور ممکنه کسی تصور کنه من حتی شعور سیاسی داشته باشم؟
پناه می‌برم به خداوند جمعه‌ها و این جمعة من حوالت به ایشان که بس خالی و سرد است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...