خدا میدونه ما درونمون تا چه حد وحشت از دست دادنها داریم. چرا و چه جنسی را ول کن
چرا؟
از حادثة تصادفم هیچ مطلق را بهیاد ندارم، اما وحشت صدای مهیب برخورد همیشه در سلولهام تکرار میشه. خیلی دور خیلی نزدیک
این تعبیری روانشناختانه داره. اما وحشت ما از باب از دست دادن را به کدامین تعبیر نسبت دهیم؟
ریشهیابی هر تعبیری در این راستا بینتیجه خواهد بود که تنهایی انسان از آغاز با او عجین بوده. تنهایی خاص روح الهی که در جمع هم ما تنهاییم
او تنهاست
اوی درون
کودک من. گلی
باز خدا پدر گلی را بیامرزه که با اومدنش نصف بیشتر امراض از این دست منو شفا داده
گر غیر از این بود چه خاکی به سرم میریختم و خنده دار آنجایی است
که چقدر مشق بزرگی کردیم، زور زدیم و به خود فشار دادیم که با نیروی عظیم گریز از مرکز چنان از مرکزمون دور و از محدوهاش خارج بشیم
که حالا باید پوست مون ورقه ورقه در بیاد تا با جون کندن به درونی تر مرکز وجود برگردیم و دوباره از نو
کودک بشیم