۱۳۹۱ شهریور ۱۸, شنبه
۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه
هزاران هزار جمعه
بعد از هزاران جمعه، امروز برنامه و سنتی نداشتم
پریایی نبود و مراسم ناهار جمعه و فیلم دیدن بعد از ظهر و ............. همه از دستم ریخت
نمیدونستم باید چهکار کنم؟
مثل اوایل ازدواج که نمیدونستم و اهلی شدم
بعد از متارکه هم نمیدونستم چه کنم و باز اهلی شدم
برای مادر مجرد خوب و گلباقالی بودن هم نمیدونستم
و زوری و با توسری یاد گرفتم
یاد گرفتم در فرهنگ طبیعت مادر جانپناه از تمام بلایاست
خودش دیگه بیمعناست و حقی به زندگی نداره
حالا نهکه بگی از اول این مدلی شدم
اونم باز اهلی شده بودم
حالام باز یهجا گیر کردم که نمیدونم اونور پل چیه؟
بلدش بودم، از یادم رفته
دوباره باید شهرزادی نو تعریف کنم
۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه
انتظاری عاشقانه
بخش خلاق ما ذهن و عاشق خیالپردازی
اصولا خوراکش خیالات
یه موضوع پیدا کنه باهاش تا دین دنیا بره
تو هی برو برو برو برو ....................همینطور انرژی حرام کن به وهم
بعد هم چنان خودت گرفتار وهمت میشی که باورش کنی
و وای از وقتی که همهاش باطل بشه
دلت میخواد با سر بزنی به همهی خیالاتی که خرج کردی
همون خیالاتی که برای دقایق، ساعتها و گاه تا ماهها و سالها تو رو به زندگی امیدوار کرده
یه چی بود قدیما میگفتن، نونم به این روغن
طرف همسایهاش خرج میداد یک دبه روغن فرستاد در خونهاش
دبه رو گذاشت جلوش به جای خوردن قدری نان و روغن، نشست به خیال پردازی که:
اگه این دبه رو فردا در بازار بفروشم، باهاش پشم گوسفند میخرم و..........................تا رسید به جایی که تاجر متمولی شده بود که در خانهای ارباب زندگی میکرد
روزی که خواستگاری برای دخترش آمده بود، کار به یکه بدو
و یکه به دو به گلاویزی
پاش خورد به دبه و روغن ریخت
نه شکمش سیر بود نه میتونست از دبهی فنا شده بگذره
نشست به ماتم چیزی که از روز اول نداشت
کاری که ذهن مدام با ما میکنه
رفتن تا نوک قلهی لذت و موفقیت و سقوطی به ناگه سهمگین
اما پاری از خیالات بهقدری خوش گواره که دلت میخواد
همه عمر را به این خیالات
هبه کنی
۱۳۹۱ شهریور ۱۲, یکشنبه
اسم شب
اگه خیلی خوششانس باشیم، یک اسمهایی ... شاید هم نه
تنها یک اسم از زندگیت عبور میکنه که تا ابدیت رد پاش نورانی و پرانرژی در وجود آدم میمونه
بعد از هزار سال هم که دربارهشون میشنوی
دلت خالی میشه، میریزه.
قلبت تند تند توی سینه میکوبه
چنان که تو گویی هماینک در مرکز ماوقعه هستید
گاهی یادم میره چنین اسمی در زندگیم هست ،
یهو یه چی میشه
اون اسم رمز پر انرژی یادآوری میشه
اخباری، سلام رساندنی چیزهای خیلی خیلی ساده
که همگی عطر او را با خودش داره
و تو از اعماق وجودت از اون اسم سرشار میشی
اونموقعست که فقط میشه گفت:
همون بهتر که جدا شدیم، شاید تا حالا این اسم شب باطل هم شده بود
و چون این لذت گاهبه گاه را دوست دارم، ترجیح می دم همینطوری هر از چندی اینطور به هیجان بیام
تا آینکه آخر راه با خودم تکرار کنم:
همهاش قصهای بیش نبود
عشق
اشتراک در:
پستها (Atom)
سفری در خیال کیهانی ( تجربهای هولوگرام)
اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود، آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...