۱۳۸۷ فروردین ۱۰, شنبه

پسر آدم

آخی نازی، اگر مردانگیش به خطر نمی‌افتاد چه بسا گریه هم می‌کرد
والله به پیر به پیغمبر این بانوان گرام که می‌بینی و به‌قول شما مار ضحاک به دوش دارن، همه یه وقتی خواب‌های سیندرلایی می‌دیدن
باور داشتن می‌شه عاشق شد و مثل فیلم هندی بین سبزه‌ها دوید و سرود عاشقانه خواند
اما شما این بانوان گرام را سیاس کردید
شما یادشون دادید خودشون نباشن و فقط شما باشن
گو اینکه در تمام همان وقت به فکر ایام تلافی تمامی این‌هاست. اما خب بشر این چه کرمی است. مگه آرامش نمی‌خواهی؟
یادشون دادید احساسات‌شون رو بنا به مصلحت پنهان کنند یا زیادی بزرگ نمایی
شما یاد دادید مثل زندان‌بان‌ها دائم دنبال‌تون بو بکشند که مبادا یکی شما ها روبدزده
بقولی: مردها آرزو دارند اون‌قدر که همسران‌شون فکر می‌کنند و باور دارند. معشوقه داشتن
بهتون بخندیم. یابو برش می‌داره که، اوه!!!! دل طرف رو بردم
قیافه بگیریم که رو نداده باشیم. پشت‌تون رو می‌کنید که، انگار نوبرش رو آورده
خدایا پناه می‌برم از این اولاد آدم به بخودت

۱۳۸۷ فروردین ۹, جمعه

آقایان محترم


خلاصه که از هرچه بگذری سخن دوست خوش تر است
اشخاصی مثل بهلول یا .... کسانی که حماقت اختیاری را نقاب می‌کنند تا کمتر رنج‌ بکشند به مراتب خوشبخت تر از آن دسته کسانی هستند که دائم در پی توضح و در رنج اثبات خود هستند
کشف اول سال جدیدم در مورد قالب آقایان در ارتباط با سن آن‌هاست و عرق سردی به پشت من نشوند
مردها تا سی می‌خوان یک هویت اجتماعی دست و پا کنند
تا چهل مراتب پیمبری روطی می‌کنند تا به بی نیازی مراتب پنجاه می‌رسند
شخصیت‌ها محکم و سخت شکل گرفته و تو باید خیلی آدم خوش شانسی باشی که یک مدل همچنان نرم و دوست داشتنی به پستت بخوره
تازه
حاضر باشه به حرف یکی دیگه غیر از خودش گوش کنه
سخت، تلخ، مغرور و پر مدعا یا ذی‌ذی و بیچارهخلاصه که بانوان گرام تا کارتون به آقایان مرز پنجاه نرسیده بجمبید که ممکنه تنها بمونید
حالا من تا صبح اینجا روضه بخونم که چی می‌شد اگه همین حالا یک بغل، پر از محبت گرمت می‌کرد و بهت می‌فهموند که، هستی
و
دوست داشتنی هم هستی
سن بالا بره زمان به بیشتر از یک جمله قد نمی‌ده چون آرتروز آقا بالا زده
حالا از من گفتن بود خود دانی

آرزوها

یه خاله بهجت بود که اولش می‌گفت: من عروسی امیر و ببینم دیگه هیچی از خدا نمی‌خوام
بعد گفت: من بچه این امیرم ببینم دیگه هیچی از خدا نمی‌خوام
بچه امیر بزرگ شد گفت: من نوه امیر و ببینم دیگه هیچی از خدا نمی‌خوام
آخر امیر کفت: مامان حسابش رو داری چند ساله داری دبه می‌کنی و با عزرائیل چونه می‌زنی؟
منم یه نموره از این مدل آرزوها شاید یه وقت داشتم. . اما امروز وقتی داشتم مسیر فردیس به دهکده رو طی می‌کردم. هرچی زور زدم بلکه یه چیزی پیدا کنم که به‌خاطرش دلم بخواد بمونم. یا حتی بار دیگری برگردم. وجود نداشت
دیدم واقعا تا یه عشقی چیزی دوباره سر راه سبز نشده پا بندم کنه، بهترین موقع است که بیاد


هیچ

ای داد بیداد
روزگار همچنان بی‌عشق سپری می‌شه و من رمقی برای برداشتن حتی یک قدم پیش‌تر ندارم
راستش از این ماجرای عشق و پیچیدگی‌هایی که بخصوص برای سنین ما داره که داره همچین یه نموره نا امید می‌شم
هرکی که می‌بینم، یا دارم درش دیگری را جستجو می‌کنم یا موجودی خیالی را که شاید شبی در جنگلی رویاگونه دیده‌ام
خلاصه که این لطمة جبران ناپذیر به جامعة فرهنگی خودتون می‌خوره. وگرنه من که خودم رو هزار ساله متعلق به مردم می‌دونم
ولی دلم رنگ می‌خواد
طرح
شاید کمی نقاشی حالم را جا بیاره؟

اندر هشتی

اینم شده حکایت عاشقی و عشق الهی که تا اسمش می‌آد همه می‌چسبن به عشق الهی
وقتی هنوز زمینیش گیرمون نیومده چه حاجت به الهی؟
تا می‌گی ب بسم‌الله از فنچ تو قنداق تا پدربزرگ بالای صد سال می‌خوان بهت ثابت کنند همه عمر بر فنا دادی و معنای خداوند همه چیز می‌تواند باشد جز آنی که تو طرح کردی
فنچی حدود بیست سال داشت وسط حال خراب غروب تلخ این ایام بی‌خاصیت یقه‌ات رو می‌گیره که: بیا تو هم که هی دم از خدا می‌زنی باز حالت گرفته است و نمی‌تونی کاری برای خودت بکنی
البته که پسرک تا حدودی ، گفتم فقط تا حدودی، راست می‌گفت. اما من حرفی رو گفتم که سال‌ها پیش استادی به‌من گفت
همه دنیا یک‌طرف و دری هست که همه دنیا رو معنی می‌کنه. ممکنه در باز بشه و پشتش هیچی نباشه
و ممکن هم هست در باز بشه و طرف اون پشت نشسته و بگه
خب بگیرید این پدرسوخته رو حالیش کنید
یه جوری زندگی کن که اگه در باز شد و خدا واقعا اون پشت بود. خودت رو خراب نکنی

۱۳۸۷ فروردین ۵, دوشنبه

عادت کنیم

ما هی میریم و می‌ریم و میریم تا بتونیم شاید کسی رو پیدا کنیم که به‌قولی: آنی داشته باشه
ما هی دام پهن می‌کنیم. دام تهی می‌یابم. دوباره دام پهن می‌کنیم
مهمترین نکته اینه که ما فقط عادت به انتظار کردیم. ما عادت کردیم خودمون نباشیم
شاید خیلی‌ها اما کمتر منه من
ما گاه چنان عاشق‌وار هم‌رو دوست داریم که نمی‌دونیم اگر روزی نباشه، بی‌اون چطور زندگی کنیم
اما ما عادت می‌کنیم
به نبودن ها و رفتن‌ها، عادت می‌کنیم
پوست می‌ریزیم و درد می‌کشیم تا عادت کنیم، اما بالاخره عادت می‌کنیم
چنان عادت که گاه از کنار هم عبور می‌کنیم و هم رو نمی‌خواهیم که ببینیم
و این است تمامیه معنای عشق
ما عادت می‌کنیم حتی برای عید بهم تبریک نگوییم
چه خوب است که ما انقدر راحت در مسیر دور شدن از خود عادت می‌کنیم

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...