به میمنت و مبارکی کوه دماوند هم قراره یه روزی از صبح فوران کنه
من که فقط یک شهرزاد ساده هستم
دیروز که طبق معمول جمعههای اخیر شاگرد داشتم و باید با اونها سر و کله میزدم در حالیکه دلم نمیخواست ریخت یکیشون رو ببینم
چون منو به یاد پریا میانداختند و اینکه نیست و تازه دارم قدر بودنش را میفهمم
همیشه که جنگ و ستیز نبود
ما روزها، هفتهها، ماهها و سالهای بسیار خوبی با هم داشتیم
شاید تنها کسی که در این دنیا حقیقتا دوستم داشت، بهم فکر میکرد و مثل مرد خونه هر از گاهی با یه چیزی زیر بغل میامد خونه که در فلان خیابان یا ایستگاه مترو دیده بود و بهیاد من افتاده و خریده
اینها همان حرکات ریز و ظریف محبتیست که تا امروز هیچ کس
هیچ مرد و نامردی، هیچ یار و رفیق گرمابه و گلستانی
مادری، برادری، کس و کاری....... نداشت و پریا به من میداد را حتا بلد نبود
لاکردارا همه منو به چشم کارت بانک میدیدن و ما تا وقت مرگ هم نخواهیم فهمید بالاخره دوست داشتنی بودیم یا خیر؟
پیشانی من که چنین بوده تا حالا
به هر حال چهطور میشه تنها موجود دوست داشتنی زندگیت چندین کشور و ملت با تو فاصله داشته باشه
و تو برای آمدن عید شاد باشی؟
آخر عید امسال هنوز زنده باشم شانس آوردم
هر روز که میگذره حالم بدتر از روز قبل میشه و هر چه به عید نزدیکتر من پریشانتر میشه
و این همه تنها و تنها محصولیست از ،من
همونی که عاشق خودشه و دربهدره یکی پیدا بشه تا عاشقانه ستایشش کنه
بهش محبت کنه و هر روز از بابت اینکه او را داره سپاسگزار خدا باشه
ما همیشه درد خود خواهی داریم
نه بیشتر