قدیم ها که شاگرد مدرسهای بودیم از اول اسفند هر صبح آمار روزهای مانده به عید روی تخته سیاه کلاس نوشته میشد. با کم شدن فاصله ما هر روز دلیل بیشتری داشتیم برای خوشحالی بیشتر
این تاریخ ها هزار قصه ناگفته داشتند که تمام ساعت کلاس به ما آرامش میداد
آرامش حس حضور عید در خانه. بوی عود. گلهای لاله و سنبل. ظرف های میوه و شیرینی که عطر و بوی یک شب تولد را به خاطر میکشاند. بازی رنگ و نور در همهجا
ذوق سیزده روز بخور و بخواب. داشتن دلیل برای خنده. لباس نو و ذوق به رخ پری و زری کشیدن گلهای طوری لب یقهاش. کفشهای براق ورنی که ده دقیقه یه بار با پشت پا برقش میانداختیم
شادی گرفتن پولهای لای قرانی و صد بار شمردنشون وقت خواب. نیمه شب از دل درد از خواب بیدار بشی و به خودت و خدا صد بار قول بدی فردا دیگه لب به آجیل نمیزنی
حالا نمیدونم گذشتن روزها رو لازکه بشمارم؟
این تاریخ ها هزار قصه ناگفته داشتند که تمام ساعت کلاس به ما آرامش میداد
آرامش حس حضور عید در خانه. بوی عود. گلهای لاله و سنبل. ظرف های میوه و شیرینی که عطر و بوی یک شب تولد را به خاطر میکشاند. بازی رنگ و نور در همهجا
ذوق سیزده روز بخور و بخواب. داشتن دلیل برای خنده. لباس نو و ذوق به رخ پری و زری کشیدن گلهای طوری لب یقهاش. کفشهای براق ورنی که ده دقیقه یه بار با پشت پا برقش میانداختیم
شادی گرفتن پولهای لای قرانی و صد بار شمردنشون وقت خواب. نیمه شب از دل درد از خواب بیدار بشی و به خودت و خدا صد بار قول بدی فردا دیگه لب به آجیل نمیزنی
حالا نمیدونم گذشتن روزها رو لازکه بشمارم؟