منهم مانند تمام مادران دنيا، بهترين نمونهاي از مادري هستم كه در زندگي آموختم
از نكردههاي مادر تا كردههاي پسنديده يا نپسنديدهي ايشان و بخشي هم از
ژن پدري
اداهام تركيبي از هر دوست
مادرانههايم به نوعي و پدرانههايم كمر شكن
حضرت پدر خداوندگار بود و ... كذا كذا و ما اولاد بعد از او كه به هر ضرب و زور سعي داريم مانند او باشيم
و به قدرت پروردگار همه از دم مادران مجرد مانديم تا ته عمر
حال كه ما مخلوطي از هر دو بوديم و امكان نداشت مانند پدر خدايي كردن
و دردهاي بسيار كه در تنهايي گريبان خواهند گرفت
يه چي ميگن بيكلاسهاي بيشخصيت...
رسمن و عرفن و شخصن سرویس شدم
« کم دنبال غلط بگرد، دارم حرف میزنم. چهکار داری با ن عربی یا ن فارسی؟»
چیزی که در پی سالها رفتنها آموختم راه فراری خرکی بود
شرمندهی خوبان
یعنی شما حساب کن یکماه پیش از نشست هواپیما بر زمین تا دو روز مانده به پرواز مجددش موتور چند هزارم رو روشن کردم
فقط سی اینکه، انقدر، انقدر خسته بشم که با اوج گرفتنش بر فراز آسمان
از خستگی از هوش برم تا صبح فرداش و نفهمم
کی اومد؟
کی رفت؟
مادری به تعادل رسیده
چرا بچه رو ناراحت کنم؟
میدونم با رفتنش دلتنگ و ... میشم مثل بار قبل.
مجبورم مانند همانگاه بغضهای نا شکفته را قورت بدم
انتخاب کردم از درد خستگی بیهوش بشم تا وسطای این سفر نق بزنم که
اینم شد زندگی؟
چند بار قصد کردم برم دنبال متاهلی مجدد و این دختران حوا شیون بهپا کردن؟
حالا من موندم و شانتال و خانهای به وسعت سالن شهرداری
که تنها کارگاهش جایگاهم از صبح تا شامه
دیگه نیازمند آقای شوهر نبودم
اما ترس از روزهای تنهایی و پیری را میشناختم، زیرا حضور حضرت خانم والده در برابرم کافی بود که بدانم
این ره به کردستان است
خدا اون روز رو نیاره که مانند برخی مادران گرام تخم بذارم پای تیوی و بشم شکل اخبار شامگاهی
اما مام آدمیم و چی فکر میکردیم چی شد؟
باری گفتم:
- اگه میدونستم آخرش اینجوری میذاری میری که سال به سال نبینمت. محل به هیچ ادا و اصولت نمیدادم
گفت:
مگه بنا بود بندازیم ترشی؟
- نه فکر نمیکردم اینطور از صفحهی رادارم گم بشی
گو اینکه این رفتن و آمدنهای مداوم زندگی شد سکوی پرشم از ترس دردهایی که میشناسم
من خودم و زخمهایم را شناختم و در هر یک جوانهای تازه زدم
رفتن پریا باعث شد از ترس زخمها، در کارگاه را بازگشایم
عزیز جان
نیلوفرم
در مرداب خانه دارم
در لجن میآسایم و در مهتاب از نو زاده میشوم
دیگر بار