آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی برف پارو میکنیم

باقیش قابل شنیدن نبود، بر وزن همین آهنگ بود
« البته دیگه از مد افتاده و هر چه گوش میکنم صدایی به گوش نمیرسد، از دور دستها »
و بلافاصله شنیدن صدای زنگ خانه و رسیدن دایی جانها که در همان نزدیکی سکونت داشتند برای روبیدن برف از بام خواهر جان و البته حضرت بیبیجهان
آقا همه چیز یک رنگ و بوی دیگه...
داشت؟
نداشت؟
نداشت
برادر عزیز دلم همین حالا و برای چند صدمین بار در حال روبیدن برف از بام خانه است
البته که بام سقف خانهاش و من به یاد دارم از هر هنگام که در یادم هست، که حتا ایشان ساکن منزل مادری و خودش کوچک مرد کل خاندان پدری بود
این مهم پر مهر را شخصا به عهده گرفته و یادوارهی خاطرات خوب کودکی را بر باممان سنجاق میزند
زمانه و سال و ماه مهم نیست
مهم ماییم که با چنگ و دندون در داری هم تلاش میکنیم
حتا بعد از آن همه جنگ و ماجرا
ما در خاطر داریم که هیچ موجودی در جهان به قدر ما شبیه ما نیست
و درکمان برای هر که غیر ما دشوار خواهد بود
این همه معنی خانوادهی ایرانیست
همه همچنان در پیلهی امن خانوادهها جا داریم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر