فکر کردی قاشق سازی آسونه؟
لابد مشت میزنی گود میشه
دمش رو میکشی، دراز و میشه قاشق
با تائید ئ تاکیذ براین فورمول قدیمی،اگه تو سه خط داستانی امروز نوشتی، من هم دو خط نوشتم
میخوامها
نه که فکر کنی تنبلی میکنم
اما یه روزایی زوری هم بشو نیست
مثل امروز و همه سالهایی که قرار گذاشتم از شنبه درس میخونم
و این شنبه هرگز نرسید
خب کاش شما خودت میفهمیدی دچار چه مشکل نوظهوری شدم
صندلیم که انگار میخ داره. البته با استفاده از تبصره مادة تششعات دفاعی میتونه زیر سر غیر ارگانیک ها باشه؟
لابد یه چی ریختن روی صندلیم که من روش امروز بند نیستم
یا شایدم شخص ابلیس؟
میتونه زیر سر، لیلیت هم باشه
نه که کارم نیاد
هیچ نوع نوشتنم حتا وبلاگ نویسی هم نمیآد
شاید مریض شدم؟
چرا که نه اگه بدونی چه آدمها در روز فقط از عشق میمیرن
حالا نه از
بهخاطرش که آره؟
خب مثلا دق میکنن میمیرن چی؟
همون. یا سکته نازنین پارسال من؟
خلاصه که اییطوری بریم اصلا نمیرسیم
بهجاش کلی گلدن جابهجا کردم و به خونه ور رفتم
خب وقتی روی مود نن جونی از خواب بیدار میشم و ترجیح میدم مثل ژنراتور برق کار کنم
ولی کلی باهاش حال خوب پیدا کنم، چه اشکالی داره؟
همهاش زیر سر خانموالده است
یه جوری موتورم و تنظیم کرده که یه لحظه هم وای نسته
خودش از صبح تا شب در مقر فرماندهی پای تیوی نشسته و احوالات هستی رو زیرو رو میکنه
لاکردار از اخبار سیاسی بهش مربوطه تا هوا فضا و اولیا انبیا و ................. الی چیزی که به عشقولانه ختم بشه
در نتیجه همه جونم درد میکنه فقط که
به خودم بگم:
اگه کار نکردم نه که از تنبلی بوده
امروز روح سبزم رو بود،
باید بعضی گلدانهای بالکنی را نجات میدادم و پیش از سرماخوردگی میآمدند تو
منم اونهایی که وقتش شده بود را آوردم تو
حدس بزن که چه حالی کردم.
دولا بشم راست نمیشم
حالا تو میگی روح سبزم امروز بیچاره ام کرده؟
برای فرار از شرم، تنبلی روح سبزم برجسته شد؟
روح سبز مثل همیشه بهانه فرار از کار شد؟
یا نه همچی حسی پوستی حال میکردم به گلدونا برسم
انگار صدا میزدن، شهرزاد بیا بیا بیا و ما رو نجات بده
خب یک رابین هود هرگز وقت خواب
وجدان درد نداره
ولی واقعا چی درسته؟
باید هرطور حال میکنیم در لحظه تصمیم بگیریم و ادامه بدیم؟
یا
افتخارات و ............... اینا رو باید چسبید
مگه چهقدر از راه مونده؟
برم زندگی کنم؟
ها؟
حالا شاید اگر عاشق بشم، اینکار را کردم
برم نماز که دیر شد