۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

سبزه روز




فکر کردی قاشق سازی آسونه؟
لابد مشت می‌زنی گود می‌شه
دمش رو می‌کشی، دراز و می‌شه قاشق
با تائید ئ تاکیذ براین فورمول قدیمی،‌اگه تو سه خط داستانی امروز نوشتی، من هم دو خط نوشتم
می‌خوام‌ها
نه که فکر کنی تنبلی می‌کنم
اما یه روزایی زوری هم بشو نیست
مثل امروز و همه سال‌هایی که قرار گذاشتم از شنبه درس می‌خونم
و این شنبه هرگز نرسید
خب کاش شما خودت می‌فهمیدی دچار چه مشکل نوظهوری شدم
صندلی‌م که انگار میخ داره. البته با استفاده از تبصره مادة تششعات دفاعی می‌تونه زیر سر غیر ارگانیک ها باشه؟
لابد یه چی ریختن روی صندلی‌م که من روش امروز بند نیستم
یا شایدم شخص ابلیس؟
می‌تونه زیر سر، لیلیت هم باشه
نه که کارم نیاد
هیچ نوع نوشتنم حتا وبلاگ نویسی‌ هم نمی‌آد
شاید مریض شدم؟
چرا که نه اگه بدونی چه آدم‌ها در روز فقط از عشق می‌میرن
حالا نه از
به‌خاطرش که آره؟
خب مثلا دق می‌کنن می‌میرن چی؟

همون. یا سکته نازنین پارسال من؟
خلاصه که ایی‌طوری بریم اصلا نمی‌رسیم
به‌جاش کلی گلدن جابه‌جا کردم و به خونه ور رفتم
خب وقتی روی مود نن جونی از خواب بیدار می‌شم و ترجیح می‌دم مثل ژنراتور برق کار کنم
ولی کلی باهاش حال خوب پیدا کنم، چه اشکالی داره؟
همه‌اش زیر سر خانم‌والده است
یه جوری موتورم و تنظیم کرده که یه لحظه هم وای نسته
خودش از صبح تا شب در مقر فرماندهی پای تی‌وی نشسته و احوالات هستی رو زیرو رو می‌کنه
لاکردار از اخبار سیاسی بهش مربوطه تا هوا فضا و اولیا انبیا و ................. الی چیزی که به عشقولانه ختم بشه
در نتیجه همه جونم درد می‌کنه فقط که
به خودم بگم:
اگه کار نکردم نه که از تنبلی بوده
امروز روح سبزم رو بود،
باید بعضی گل‌دان‌های بالکنی را نجات می‌دادم و پیش از سرماخوردگی می‌آمدند تو
منم اون‌هایی که وقتش شده بود را آوردم تو
حدس بزن که چه حالی کردم.

دولا بشم راست نمی‌شم
حالا تو می‌گی روح سبزم امروز بیچاره ام کرده؟
برای فرار از شرم، تنبلی روح سبزم برجسته شد؟

روح سبز مثل همیشه بهانه فرار از کار شد؟
یا نه هم‌چی حسی پوستی حال می‌کردم به گل‌دونا برسم
انگار صدا می‌زدن، شهرزاد بیا بیا بیا و ما رو نجات بده
خب یک رابین هود هرگز وقت خواب
وجدان درد نداره

ولی واقعا چی درسته؟
باید هرطور حال می‌کنیم در لحظه تصمیم بگیریم و ادامه بدیم؟
یا
افتخارات و ............... اینا رو باید چسبید
مگه چه‌قدر از راه مونده؟
برم زندگی کنم؟
ها؟
حالا شاید اگر عاشق بشم، این‌کار را کردم
برم نماز که دیر شد

۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

ملافه‌هاي نمدار



كاش بودي و مثل كودكي ها به راه رفتن سوسك كنج ديوار
به سمت خانم جان
مي‌خنديديم و
گيره‌ ملافه‌هاي نمدار را باز مي كرديم
تا باد با خود ببرد و از ته دل ريسه بريم
هنوز دایی‌جان برف‌های بام را می‌روفت
و ما آدم برفی می‌ساختیم
كاش مي‌شد هنوز براي هوشنگ گربه چاق و خپل اختر خانم تله گذاشت و ترس از خدا نداشت
صداي هاشم خان را در مي آورديم .
به بهونه‌ي عيد
شش ماه شاد بوديم
از اسفند روي تخته سياه خط معكوس مي كشيديم
كاش براي ديدن هم بهانه‌اي دزدانه لازم نبود و مي‌شد
بي پروا ساعات ها در ظهر تابستان آب تني كرد
و خانم جان ياد جهنم نمي‌افتاد!
كاش هنوز حوض كودكي لاجوردي بود و انار
ترك بر‌نمي‌داشت
و بي‌پروا از درخت گردو بالا مي‌رفتيم.
با اذان ششناو
ياد خدا می‌افتادم كه در تفرش خانه داشت و لحظه‌اي تنهای‌مان نمي‌گذاشت
كاش هنوز نگاه مهربان پدر انتظار رشد مرا می‌کشید
درخت با ذوق
از خودش بالا مي‌رفت
و
من وتو تنها نبوديم
و بغض
راه گلو را نمي سوزاند
و شب هاي عاشورا
خواب شمر را ديديم كه
حسين او را كشت
كاش مي شد هنوز لابه لاي بيد مشك‌ها دزدانه از شزم حرف زد و تو سوپر من بودي
كاش همچنان مشكلات قد تو بود و من
تنها نمي‌ماندم چون تو را داشتم
و تو رستم شاهنامه‌ام می‌شدی
كاش هيچ وقت بزرگ نمي‌شديم و هنوز
گل‌ي و كثيف ولي با هم بودیم
كاش عقل داشتم و
به تلافي روزهاي بي تو
محكم در آغوش گرفته بودمت!!
زندگي رفت و باز هم كاش !

نمایندگی، بهار شمالی



نمی‌دونم کی و کجا ادعای نسبت و قوم و خویشی یا سر بند رفتن با خدا کردم؟
ولی بعضی گاهی میان و خیلی جدی یقه‌ام رو می‌گیرن که: هی
اگه راست می‌گی تو که قران پرستی بگو ببینم

مرغ اول بوده
یا تخم‌مرغ؟
اصلا چرا خدا به آدم گفت: سیب نخور
چیزایی که یه عمره ما خودمون از شما پرسیدیم
از ما می‌پرسن!!!
والله انقده که
واویلا و وا لیلی عشق داشتم و دارم
یادم نمی‌آد دغدغه‌های جنس شما گونه داشته بوده باشم؟

پس چرا بعضیا با من دعوا دارن و تو هر کجا دیر به دادشون می‌رسی میان یقه منو می‌گیرن؟
خب اگه نماینده پذیری و اینا هم داری
پورسانتش هم برسه

شمائي كه قران پرستيد



پس كه اينطوري گلي خانم
اما بگو شمائي كه قران پرستيد خداوند چرا اول زمين را افريد بعد ادم رو ؟؟
پس از اول هم ميدونست ادم ميره زمين ؟؟
يا اصلا بهشتي نبوده ؟؟
يه قسمت از زمين رو بهش داده بود و حوا هم كنار ادم گذاشت و گفت كه از سيب اين درخت مخوريد اما از هر چيزي كه هست در اين باغ بخوريد و لذت ببريد بدون رنج و درد و زحمتي و گرنه از رفاه خارج ميشيد
همه ميدونن سيب رو حوا به ادم داد
حالا ميدوني چرا زنا هميشه از مردا بيشتر درد دارن و ميكشن
بخاطر كاري هست كه مادر بزرگتون حوا كرد و خداوند خشم نخستينش رو به حوا داد
البته نفرين خداوند شامل حال ما هم شد و ما هم براي زنده ماندن بايد عرق جبين بريزيم
علامت سوالها رو جواب بدين

و من مجبور می‌شم برم پست پایین
وگرنه خودمم گردن درد می‌گیرم

آدم در هر شرایط آدمه




اولا
تو اجازه نداری چنین اتهام بزرگی به‌من بزنی
تنها قابل پرستش هستی، خداونده. که تازه او را هم نمی‌پرستم
باهاش لب تو لب حال می‌کنم
خدا پیش از آدم موجودات دیگری را هم برای زمین خلق کرد
تو فقط خبر آدم را شنیدی
توی همون قرآن اگر خونده بودی، همه اش هست
اول زمین به دست غیر ارگانیک ها افتاد
اما چون ساختار فیزیکی نداشتند ، خلقت حرام می‌شد
نسناس‌ها را آفرید
نسناس‌ها چیزی بین جن و انس بودند
انسان نسخة تکامل یافته تره هر دوی اون‌ها بود
گیر دادن به این‌که اگه راست می‌گی :
اول مرغ بوده یا تخم مرغ
صحیح نیست
باید براساس تفکر و آگاهی سوال مطرح کرد نه همین‌طور کتره‌ای مشتی سوالات متداول محافل روشن‌فکری را گفتن
خدا زمین را خلق کرد برای زیست مخلوقاتش
در کتاب‌هم گفته انسان تا موجوداتی که شما از وجود آن‌ها آگاه نیستید
بهشت و جهنم هم همین‌جا و در درون تو است
همین‌که انسان در رنج و عذابه یعنی جهنم
آدم تا پیش از خوردن سیب عاری از غریزه بوده
شهوت، طمع، پیری، عمر کوتاه
همه بعد از پدید آمدن ذهن در او اتفاق افتاد و شد جهنم
انسان دائم در رنجه.
چون نمی‌دونه برای چی اومده
دنبال آرزوهای دیگران راه افتاده
هر زمان بتونی به سکوت درونی، ذهنت برسی
در بهشت هستی
هرزمان که بتونی حرمت روح الهی درونت را پاس بداری
در بهشتی
او هم از آفریده‌اش آگاه بود.
آدم تا صد سال دیگه هم اون‌جا لب به سیب نمی‌زد
مخصوصا تحریکش کرد
به خوردن سیب
گفت نخور که حتما بخوره
این سیر رشد و تکامل در زمین را شکل می‌ده
واحدهای درسی لازم که باید پاسش کنیم
در قرآن ما دو شخصیت منفک به نام آدم‌و حوا نداریم
آدم‌وجفتش
آدم در هر شرایط آدمه
از روح خدا
همان خدایی که از نباتات تا انسان و دیگر موجودات را جفت آفریده
یس سوره 36 قرآن
در آیه 36 درباره جفت‌ها گفته شده
منزه است كسى كه تمام زوجها را آفريد، از آنچه زمين مى‏روياند، و از خودشان، و از آنچه نمى‏دانند! (36)
سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ 36
این اصل فیزیک
مثبت منفی
مونث، مذکر
شب ، روز
این دو هر چه که باشند مکمل دیگری هستند


ناآگاهانه برای کسی کُری نخون


حراج، تششعات دفاعی . شعور کیهانی ، فله‌ای و در هم


امروز با یکی از دوستان صحبت تلفنی داشتم که یه نشونة بزرگ
یهو زنگ زد
داشت با شور و تاب و برام از کلاس جدید انرژی بازی‌ش می‌ گفت
یکی از شاگردان همون کلاسی که این هفته به یمن قدوم مبارکم تبرکش کردم
ببین خدا و بازی‌هاش
یکی دیگه با یه زبون دیگه رفته روی مخ یه عده خانم هم‌کار که بیایید : تا من انرژی‌های " تششع‌دفاعی و شعور کیهانی‌تون " رو فعال کنم
برده به یک دفتر کار شخصی و براشون کلی کلاس گذاشته
یادش بخیر این دون‌خوان استاد چندهزار سالة ما و کل سالکین عصر کهن
و ذن، ریکی و ............... همه یه عمر سرکار بودن که فکر می‌کردن باید برای دریافت انرژی‌های کیهانی کلی کار کرد
انضباط شخصی، مرور، تنفس، سکوت، دیدن، احیا............. اوه یادم می‌افته چه پوستی ازم کنده شده و تازه آخرشم هیچی
اصلا لجم می‌گیره که چطور اینا به خودشون اجازه می‌دن این مردم نازنین را به سخرة
جهل خود و اجتماع در این مقوله بگیرند؟
به‌خدا به این سادگی‌های مضحکانه نیست.
اگه به کارما اعتقاد داری، پس بپذیر کاری کردی که تا خودت تجربه‌اش نکنی و تلخی‌ش به آگاهی‌ت افزوده نشده
از بارت کم نمی‌کنه
هیچ استادی نمی‌تونه بار خطاهای ما را با یک چرخش دست پاک کنه
یا با تو حرف بزنه به اون یکی انرژی بده
چه انرژی؟ از کجا؟ اگه این‌طوری ریخته و تو می‌تونستی با چرخش دست بگیری و منتقلش کنی
که همه الان چرخ و فلک بودیم
برای لمس حتا یک تار انرژی تو به‌قدر خداد ساعت مراقبه نیاز داری
بچه بازی نیست
شعور کیهانی را در مراقبه وصل بشو و دریافت کن
در سکوت درون
و تششعات دفاعی
تا وقتی ذهنت فکر می‌کنه تو در خطری و به گارد و سپر دفاعی نیاز داری
می‌شی جاذبة دردسر
مثل « پیپر فلای » کاغذ مگس در رستوران‌های بین راه


۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

مرگ‌های، سرای سالمندان



خب یه‌نموره ریخته‌ام بهم. نه شکر خدا خبری نشده
اما از بعضی اخبار خوشم نمی‌آد و نسبت به آینده نگرانم می‌کنه
البته گو این‌:ه عمرا چنین آیندة طول و درازی در پیش داشته باشم که بخوام از پکیج ویژة سالمندان برخوردار بشم
فقط گفتم بگم یه وقت خدا این یه قلم را اشتب متوجه نشه که واقعا ازش دل‌خور می‌شم
هر کسی از پدر مادر و یا هر موجودی که زیادی روی دستش مونده به دقت این پست را بخونه
یکی از آموزه‌های بزرگ مرگ برایم درک مفهوم، قصد رفتن یا ماندن بود
یعنی متوجه شدم تا لحظه‌ای که مرگ کلینیکی کامل واقع نشده، ذهن هنوز دست و پا می‌زنه
از خاطرات تا نقطه ضعف‌ها را برات به روز می‌کنه و نمایش می‌ده
تا روح بخواد بمونه. مثلا این تصاویر از بچه و مسئولیت‌ها شروع می‌شه تا نقطه ضعف عشق
بستگی به روح داره که چه‌قدر بخواد وا بده؟ بره یا برگرده
مال من که آخرش همین‌طوریا شد
یعنی روحم تصمیم گرفت مثل سلطان ارتجاع ، کش به جسم برگرده
حالا برگردیم به موضوع اصلی
اوایل سال بود که یکی از دوستان بالاخره خانوادگی تصمیم گرفتند پدر مبتلا به آلزایمر و چند مرض دیگر را به خانة سالمندان بسپرند
همون شب اول ورودش مرد
هم‌زمان دوست دیگری از پیش در استخارة همین مورد بود
پدر آلزایمر و مادر به ستوه آمده بود. بارها گفتم بهنام اگر ببریش سالمندان بی‌شک خواهد مرد
و بهنام هم که بی‌راه نمی‌گفت: مامان خسته است و افسردگی گرفته و از حضور پدر و پرستار با هم خسته شده
بالاخره اول هفته مرحوم پدر را با باری از وجدان زخم سپردن به سرای سالمندان
تا این لحظه هنوز علائم حیات هویدا بود.
اما از حساب و کتاب من به محض ورود مرحوم شد
تا دیروز ظهر یکبار رفت و برگشت
بهنام می‌ره دم گوشش می‌گه: وا بده. این‌جا جز عذاب خبری نیست
بذار تموم بشه راحت بشی
دوباره می‌ره به کما تا آخر شب که به رحمت خدا رفت
همه می‌دونستیم این اتفاق خواهد افتاد. بیش از همه بهنام و باقی بچه‌هاش
ولی با همه تلخی پذیرفتند و بردنش سرای سالمندان
این یعنی چی؟
یعنی ، خدایا این رو بگیرش که ما خسته شدیم؟
پدر برو که ما دیگه نمی‌کشیم ازت پرستاری کنیم؟
پدر بی‌خود عمری را صرف ول گشتن و راست راست خوردن و خوابیدن ما در دیارات فرنگ کردی
یا
پدر شرمنده
بیش از مقدور نیست؟
یا ، جناب سرای سالمندان لطفا ترتیب ایشون را هم بدید که شده زیادی به دست و پا؟
خدایا منو همین حالا بردار
اما این یک تجربه را در سهمیة الهی‌م نذار

۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

فرادرمانی



واما برای این‌که لال از دنیا نرفته باشم بگم از تجربة فرادرمانی
تششعات دفاعی و این چیزا
من یکی که احساس کردم خیلی به شعورم توهین شده با این شعور کیهانی
یعنی رفته بودیم یه سری استاد و ادراک کیهانی دریافت کنیم و ببینیم و بشناسیم
ولی با مشتی مردم بیچاره و دردمند مواجه شدم که تا چه حد تاوان ظلمات جهل‌شون را می‌دن
می‌گفت: بدنت را قفل نکن. بذار دست و پات آزاد و رها باشن. خودت را آماده پذیرش کن و چشمت رو ببند
آره حتما قفل‌هات باز می‌شه
نه صرفا برای گرفتن
بلکه هم برای پرت کردن و اون‌جا حروم کردن
یه آپارتمان سرشار از امواج منفی، بدبختی و درد و بیماری
یعنی عده‌ای بیمار مثل اسلحه نشستن و به هم انرژی‌های دردها را شلیک می‌کنند
وقتی از چرخواندن دست هیلر رو هوا اینا می‌گیرن، ولی انرژی‌های بیمار هم را نمی‌گیرن؟
مگر می‌شه؟ اینم شده مثل بساط دعا نویسا که یه دعا رو کپی کردن و هر کی از راه می‌آد یکی می‌دن دستش
کافی‌ست یه نموره بیننده باشی.
همه چیز واضح و روشن بود
هیلر، هم که همین‌طور اون وسط راه می‌رفت و در حالی‌که همه با هم حرف می‌زدن به این و اون
انرژی پرتاب می‌کرد
یعنی آخر حقارت
اگه راه داشت
یه کاری دستش می‌دادم
اما جهل اون‌ها ارثیه ژنی‌ اون‌هاست و من مسئول حماقت‌های دیگران نبودم
فقط برای بشریت بسیار نگران تر شدم
به اسم خروج موجودات غیر ارگانیک از جسم و روان‌شون
انرژی‌های حیاتی را به نقطه‌ای می‌دن که بهش توجه دادن
موجودات غیرارگانیک
تغذیه از این راحت تر؟
و خداوند به شیطان وسوسه را بخشید
دیگه نیازی به حمام و خزینه و قصه‌های قدیمی برای جلب توجه هم نیست
یه عده با تبلیغات مردم رو می‌کشن اون‌جا
تا اون‌ها انرژی‌های حیاطی‌شون را تقدیم کنند
البته این فقط مربوط به این نوع کلینیک هاست
من هوشمند را می‌شناسم که حتا فقط نگاهش وجود آدم را گرم می‌کنه
چه به وقتی در سکوت بهت انرژی می ده
نه اون‌طوری وسط بازار مکاره و هرکه هر کاره

بین دو زمانی



یه کشف تازه
امروز وقت اذان داشتم با دوستی تلفنی صحبت می‌کردم.
از همون مدل‌ها که تازه سر درد دلش باز شدهو
کلی هنوز حرف نگفته داره و سر درد دلش باز شده بود و داشت هوا به تاریکی می‌رفت
و دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید و نگاهم به آسمون بود و مجبور شدم
بگم: هی
من اگه الان مجبور باشم تلفن رو قطع کنم و برم نماز تو خیلی ناراحت می‌شی؟
گفت: معلومه که می‌شم.
ده دقیقه دیرتر . نمی‌میری.
خب البته که نمی‌مردم و اما از یه‌چیزی به جز وجدان نماز نگران بودم
به‌علاوه که از صبح به صد ورژن این خبر را برای این و اون گفته بود و نشنیدن من یکی چیزی از عمرش کم نمی‌کرد
خلاصه که توجیح‌ش کردم که به هر قیمتی شده باید برم و قول می‌دم خودم بهش زنگ بزنم
وقتی نشستم پای سجاده و با نگرانی تاریکی شب رو دیدم تازه فهمیدم این همه شتاب برای این وعده‌های مغربی
از چه رابطه‌ای‌ست
درست لحظة بین دو زمانی‌ست
بین دو زمان روز و شب
جابه‌جایی و تحول امواج کیهانی که معمولا وقت غروب سنگین و ناراحتم می‌کنه
را وقت نماز رد می‌کنم
برای همین دست و پام به لرزه می‌افته مثل معتادا که ، آقا من برم؟

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

نمازخانه مجتمع حقوقی صدر



نمی‌دونم از روی عادت بود، یا واقعا به‌قدری خسته بودم که بهترین کاری که می‌شد انجام داد همین بود
یادم میآد آخرین نماز عجیبی که خوندم بر، خیابان بهار بود و نزدیکای مسجد رضا
وقتی سویچم شکسته بود و کلید ساز داشت روی ماشین کار می‌کرد
امروزم یه نماز باحالی خوندم که اصلا متوجه باحالی‌ش نشده بودم
تا وقت نماز مغرب
وسطای داستان جدی اداری آقایون رفتن به استقبال نماز و چاره‌ای نداشتم جز این‌که تا یک منتظر بمونم
رفتم پایین و یکراست سراغ نماز خونه رو گرفتم و در آبدار خانه وضو و در نمازخانه به سجاده
من فقط نمازم را خوندم
بی‌هیچ دلیل ویژه
اما هرچی بهش نگاه می‌کنم، نمی‌تونم بذارمش کنار پرونده‌های معمولی
از فرش ماشینی زیر پا و سبز رنگش تا چادرهای کوتاهی که تا زانویم می‌رسید
همه‌اش برایم قشنگ بود
وقتی اون دو خانم که پیش از من اون‌جا بودن رفتن و تنها موندم
خیلی بیشتر حال کردم
با این‌که ساختمان مجتمع‌قضایی بود
با این‌که مرکز انرژی‌های خشم بود
با اینکه هرچی که بود
اون نماز خونه یه حس، دیگه داشت
با اینکه صدای پیش‌نماز هم بود وحضور مردان دیگری که پشت پارتیشن نماز می‌خوندن
انگار اون یه گله جا از دنیا سوا بود


لالایی برای بیداری



۱۳۸۸ آبان ۳, یکشنبه

هول‌هولی بدو بدو



هول‌هولی بدو بدو ما رو امروز کردن در یک کلینیک انرژی درمانی
پر بود از آدم‌هایی که برای رهایی از شر موجودات غیرارگانیک و تاثیرات منفی حضور اون‌ها
به اون‌جا پناه آورده بودن
این سیستم انرژی یا فرادرمانی را بارها سال‌های پیش دیده بودم. اون‌موقع که هنوز کسی از این چیزها اطلاعای نداشت
زمان خسروشاهی که آخرش خواهرم را به کشتن داد
خواهربزرگم ژاله، دارای قدرت فوق‌العاده‌ای بود. هم مدیوم قدرت‌مندی بود و هم فابریک درمانگرا به دنیا اومده بود
خسروشاهی می‌بردش بالای سر مریض بی‌اون‌که یادش داده باشه چه‌طور این بیماری‌ها را از جسم خودش بیرون بریزه
تا وقتی که سای‌بابا در هند از این کار به‌طور جدی منع‌ش کرد
حتا از این‌که سالی چندبار به هند می‌رفت و به‌قدری با بابا لب تو لب بود که با هم عکس یادگاری می‌انداختن هم
منعش کرد
گفت از هر جا آمدی ، به همان‌جا برگرد. دنبال خودت در دنیا نگرد
اونم اومد و تا وقت مرگ با دراویش قادری‌ چفت شد. وقت مرگ خلیفه زنان قادری بود
و می‌دونیست باید وصیت‌نامه بنویسه، خداحافظی کنه بعد بمیره
گو این‌که مرگش هم به‌قدر زندگی‌ش عجیب و حیرت‌انگیز بود
ولی در سن پنجاه سالگی نمی‌دونم آخر به کدام بیماری‌ش مرد؟
امروز یه‌مشت بچه دیدم با لباس‌های سیاه و گاه رنگی راه می‌رفتند و انرژی پرت می‌کردند
الله اکبر، جل‌الخالق فکرش رو بکن.
این دیگه از فراباور هم گذشته. بابا هم راه می‌ره و انرژی پاس می‌ده
گفتم: نه که اینام جو گیر شدن همه از دم آواتار زاده شدن؟
تمام ادراک و احساس من حضور یه‌خروار درد، اندوه، خشم، بیماری .... احساس منفی بود
بذار یه‌کم تخیلیش کنیم حالم جا بیاد زیادی جدی و از مرگ گفتم
آقا از در و دیوار جن و ماه پری آویزون بود
نه که می‌دیدما
اما می‌فهمیدم که چه خبره از موج منفی یا به قولی چه خبره از غیرارگانیک
خلاصه که نتیجه اخلاقی این دیدار باشه برای پست پایین

ريسمان خدایی





  در این‌جا
دوستان من خواب‌شون می‌گیره
اکثر میهمانانم یا مهوس مدیتیت می‌شن یا همین‌طور درسته این‌جا خواب‌ می‌رن
خونه‌ام پر از موج مثبت و سرشار از آرامشه
اصلا چرا باید دنبال چیزی برم که دارم با بهابل نفی‌ش می‌کنم
وابستگی به بیرون از خود
وابستگی و نفی روح‌الهی و نفی، خود
صبح تا شب خودم را در چند وبلاگ به زبان‌های مختلف پرپر می‌کنم
که به هر بهونه این‌رو نشون بدم
بعد با پای خودم برم سراغ یک مشت آدم خاکی دیگه مثل خودم که اونا شر و از زندگیم دور کنند
منانا لله و انا اليه راجعون
را باور دارم
شری به هستی نمی‌فرستم که پسش بگیرم
برای کسی بد نخواستم و نخواهم خواست
وقتی این انرژی در من تولید نشه
چطور می‌خواد به من برگرده؟
در نتیجه ترجیح می‌دم دو دستی به باورهای خودم بچسبم که ایمان و باورم از هر غیری بهتره
و خداوند می‌فرماید:

واعتصموا بحبل‏اللّه
و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد
من به رشته های ارده‌ام
به ریسمان‌های انرژی که هم‌چنان به مرکزم وصله چنگ می‌اندازم

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...