۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

نمازخانه مجتمع حقوقی صدر



نمی‌دونم از روی عادت بود، یا واقعا به‌قدری خسته بودم که بهترین کاری که می‌شد انجام داد همین بود
یادم میآد آخرین نماز عجیبی که خوندم بر، خیابان بهار بود و نزدیکای مسجد رضا
وقتی سویچم شکسته بود و کلید ساز داشت روی ماشین کار می‌کرد
امروزم یه نماز باحالی خوندم که اصلا متوجه باحالی‌ش نشده بودم
تا وقت نماز مغرب
وسطای داستان جدی اداری آقایون رفتن به استقبال نماز و چاره‌ای نداشتم جز این‌که تا یک منتظر بمونم
رفتم پایین و یکراست سراغ نماز خونه رو گرفتم و در آبدار خانه وضو و در نمازخانه به سجاده
من فقط نمازم را خوندم
بی‌هیچ دلیل ویژه
اما هرچی بهش نگاه می‌کنم، نمی‌تونم بذارمش کنار پرونده‌های معمولی
از فرش ماشینی زیر پا و سبز رنگش تا چادرهای کوتاهی که تا زانویم می‌رسید
همه‌اش برایم قشنگ بود
وقتی اون دو خانم که پیش از من اون‌جا بودن رفتن و تنها موندم
خیلی بیشتر حال کردم
با این‌که ساختمان مجتمع‌قضایی بود
با این‌که مرکز انرژی‌های خشم بود
با اینکه هرچی که بود
اون نماز خونه یه حس، دیگه داشت
با اینکه صدای پیش‌نماز هم بود وحضور مردان دیگری که پشت پارتیشن نماز می‌خوندن
انگار اون یه گله جا از دنیا سوا بود


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...