یه کشف تازه
امروز وقت اذان داشتم با دوستی تلفنی صحبت میکردم.
از همون مدلها که تازه سر درد دلش باز شدهو
کلی هنوز حرف نگفته داره و سر درد دلش باز شده بود و داشت هوا به تاریکی میرفت
و دلم مثل سیر و سرکه میجوشید و نگاهم به آسمون بود و مجبور شدم
بگم: هی
من اگه الان مجبور باشم تلفن رو قطع کنم و برم نماز تو خیلی ناراحت میشی؟
گفت: معلومه که میشم.
ده دقیقه دیرتر . نمیمیری.
خب البته که نمیمردم و اما از یهچیزی به جز وجدان نماز نگران بودم
بهعلاوه که از صبح به صد ورژن این خبر را برای این و اون گفته بود و نشنیدن من یکی چیزی از عمرش کم نمیکرد
خلاصه که توجیحش کردم که به هر قیمتی شده باید برم و قول میدم خودم بهش زنگ بزنم
وقتی نشستم پای سجاده و با نگرانی تاریکی شب رو دیدم تازه فهمیدم این همه شتاب برای این وعدههای مغربی
از چه رابطهایست
درست لحظة بین دو زمانیست
بین دو زمان روز و شب
جابهجایی و تحول امواج کیهانی که معمولا وقت غروب سنگین و ناراحتم میکنه
را وقت نماز رد میکنم
برای همین دست و پام به لرزه میافته مثل معتادا که ، آقا من برم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر