۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

رابطة من و روحم




در هر سعی و تلاشی موفق خواهیم بود.
حتا در بدی
این سیستم کائنات که به نیرو و اراده جواب می‌ده ولی این که این انتخاب‌ها از چه راهی به سرانجام رسیده
حساب کتاب خودش رو داره و اونی که با نفی روح الهی درونش خدا را به گند می‌کشه
چوب خط خودش
موضوع بهشت و جهنم نیست
موضوع رسیدن انسان به مرتبة رشد و کمال، روح الهی در ما به تجربه می‌شینه
مثل یک مستاجر و جسم هم ملکی در اجارة متصرف.
تو اجازه داری با اتصال به شبکه در مسیر رشد به پیش بری و یا با قطع ارتباط بالاخره سکندری از بالای صراط با ملاج بیفتی به چاه جهنم
تا وقتی حماقت‌های انسانی را تحمل می‌کنه که هنوز با این بدن و شخصیت و تجربه‌اش کار داره
احساس کنه خبری نیست و این جسم دیگه به‌درد نخور شده
راهش رو می‌کشه می‌ره.
بدون ذره‌ای وابستگی و تعلق خاطر، زمینی.
حالا این‌که وقتی می‌ریم مزار برای کی زار می‌زنیم؟
جز خودمون.
چون حتا فایل‌های اطلاعاتی اون بابا موجود نیست.
مگر نقشی در زمان گذشته
هیچ اتفاقی بین این‌جا تا جهان ارواح ممکن نیست
مگر با مشتی سرگردان غیرارگانیک که عاشق سربه‌سر انسان گذاشتن و نیرو حرام کردن از اوست

فقط بگو پخ



این‌که ما چی هستیم و چه می‌کنیم اختیاری‌ست که اخبار حدوثش را خالق زودتر دیده
اما انتخاب‌های در لحظه همه محصول شخص ماست و جناب ذهن و محلة بد ابلیس
وقتی می‌ترسم، زبونم بند می‌ره.
از بچگی همین‌طور بودم. بلدم در خشم فریاد بزنم و خشتک به‌سر خلق بکشم
فقط کافی‌ست غافلگیر بشم، از ترس می‌میرم و می‌ایستم مثل دور از جون جناب خر کتک می‌خورم یا حرف می‌شنوم
بعد که از موضوع کلی می‌گذره تازه یادم می‌افته چرا جواب ندادم؟ چرا لال بودم؟
باید می‌گفتم......... . باید زنگ می‌زدم صد و ده و .......... امشب شب شاهکار و فوق‌العاده‌ای سپری شد که بی‌شک بندهای زیادی از دست و پای ذهن زمینیم گسست
خدا کنه از این به بعد به ریسمان‌های الهی بند بشه؟
جناب ولیعهد در یک حملة غافلگیرانه از آسانسور پرید بیرون و بیخ دیوار دست به حلقم گذاشته و قصد مرگم داشت
من شوک می‌شم، حیرت می‌کنم.
همین مغزم رو هنگ می‌کنه و نمی‌تونم هیچ واکنشی نشون بدم
در اون لحظه به تنها چیزی که فکر می‌کنم مال دنیاست و معجزاتش
این‌که بچه اشرف الحجاج بود و لای پر قو بزرگ شده اینه
وای به اون بدبختایی که به عمرشون یه لباس مرتب و نو نداشتن
یا کفشی که پا را از سرما محفوظ نگه‌داره
البته اکثر
اون‌ها در سختی و رنج مثل درخت تنها قد می‌کشن، رشد می‌کنند و از ابرها بالاتر می‌رن
و بچه ولیعهدها ها گشاد و مفت خور
بار میان
حالا تا ارث پدر هست هنوز که هست
ولی باب اطمینان با چهارتا نعره و غافلگیری دوتا دیگه هم بیاد روش که چه بهتر. این طرف که شب تاصبح معطله عزرائیل و یه پخ
مام می‌گیم پخ بذار سکته دومشم ما افتح کنیم





خرافه و وکیل‌الرعایا



وای چه روز خسته کننده و کوفتی
تو اگه هربار که بناست به دیدار وکیلی بری و هربار
یهبلایی به سر ماشینت بیاد، تو باز اصرار داری که کار را به همان وکیل بدی؟
دروغ چرا من‌:ه یه نموره این‌طورم. آره؟
خب. آره دیگه به من میگن زن ایرونی ناب و خالص
پر از خرافات و توهم و ذهنیات عجیب و غریبی که زندگی‌ش رو با خودش به هر سو می‌کشه، جز به سمت منطق
خجالتش با من مهم نیست. خب از اول چپ اندر قیچی به‌دنیا اومدم
خلاصه که دارم از خستگی می‌میرم و تازه اومدم خونه با یک بار نه یک خروار مواد پروتئینی که باید
بسته بندی بشه و بره یخچال
خلاصه که اجالتا غروب و شب همگی بخیر تا بزودی

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

دعا برای دیدن نیمه گمشده زندگی در خواب






سل کن ایی لینک پایین!!!!
هی؛ یارو نکنه فکر کردی عالم و آدم عقل‌شون نمی‌رسید با یه دعا این نیمة نزدیک به وهم و خیال را پیدا کنن؟
نیمه برای زاد و ولد نداریم
نیمه بخشی از روح ماست و به درد مسیرهای کوتاه و روحی می‌خوره
منم مثل خیلی فکر می‌کردم قراره همون اول بسم‌الله پیداش کنم.
برای همین تا دلم چهارتا تاپ تاپ کرد گفتم:
این دیگه خودشه

کلی طول کشید تا فهمیدم تهییه این مواد لازم فقط کاربرد فرا جسمی ، فراباور و فرا و ورای هر آن‌چه که به ذهن زمینی نمی‌رسه
تعریف نشده براش که بفهمه
در نتیجه باید به‌قدر به روحت توجه و ابتکار عمل بدی تا بتونه پیداش کنه
تازه اگه اونم آگاهی لازم را با خودش مثل تو داشته باشه
که به‌یادت بیاره و بخواد مسیر را با تو کامل کنه
البته کامل نه به منظور چسبیدن به هم و نکاح و صیغه و ماندگاری
برای عبور از هم، به‌یاد آوردن خود واقعی‌شون و رفتن برای ادامة مسیر
کاش از اول این‌طوری برامون تعریف کرده بودن که این همه وقت تلف شده به حساب‌مون نیاد
تازه اینا همه برای بیداری‌ست
نه در خواب
ولی پیشنهاد می‌کنم تمرین رویا بینی غافل نشی
اون‌طوری هم ببینی چطور می‌خواهی بشناسیش؟
وقتی بیدار می‌شی ذهن خواب رو فایل بندی و هرچی که زیادی می‌دونه حذف می‌کنه .
پس نه گمانم این نوع اطلاعات به بیداری بیاد


۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

صد سال به از این چند هزار سالی که رفت



ِسل کُن ایی
یه‌وقتایی چشمم که به اینا و امثال‌ اینا می‌خوره
دلم می‌خواد از خجالت آب بشم برم تو زمین
حالا این‌که چی درسته؟ بماند.
اما این‌که این نژاد بشر در این چندین هزار ساله هیچ
رشدی
تغییری
دگرگونی؟
تحولی هیچ نداشته جای حیرت داره
ببین اینا از اون موقع علاف یه‌چی او بالا بودن
تاااااااااااااااااااااااااااااا ما در عصر کلاهک هسته‌ای و
چسب قطره‌ای و کوکتل ......... تف
یعنی قراره شما و ما تا آخرش هیچی؟
اینا پی‌ه چی تو نخه ابرند؟
ما حیرون چی و کجاییم؟
سرور می‌شه بفرمایید شما کجایی؟
یا مطمئنی، یه جایی؟
می‌شه در این همه هزار سال هیچکی به جواب معمای شما نرسه؟
خب پس ما سی چی علافیم؟
آدم نباید خودش عاقل باشه؟
شما هم که در کتاب قانون ر به ر می‌فرمایید سفر کنید و از احوال پیشینیان پند بگیرید
منظورتون اینه یا سدوم و گُمارا و اینا؟
گاهی که حالم خرابه و میزنم کانال مرگ زیر لب می‌گم:
خره !!!!!! چسبیدی به این دنیا که با معجزه عوض بشه؟
رات و بکش برو حوصله داری
بعد .............: جواب خدا را کی می‌ده؟
یه‌خورده مکث و می‌گم خب آخه ایی چه خدایی‌ست که نتونسته از من موجود شادتری بسازه؟
از کجا پیدا بریم و تا ته داستان هنوز خبری باشه؟
اگه نباشه؟
وای خره پس به چه حوصله‌ای می‌خوای این اوضاع رو تا هزار سال دیگه ادامه بدی؟
ببخشید آسمان ذهنم کمی تا قسمتی ابری و احتمال رعد و برق و تگرگ و سیل بوران و پوران و طوفان هم می‌ره
اینه که

راستی
سال نو مبارک
با آرزوی سالی پر از آرامش و رضایت ازخویشتن خویش
بی بلایای طبیعی و غیر طبیعی
سالی پر از عشق، صلح، آزادی، شادی، صفا، کودکی، خنده در انتظارمان باد

happy new year , 2010


Happy New Year!

Wishing all a joyful new year

Image Credit: NASA/JPL


لاک پشت‌های نینجا




خدا نصیب نکنه.
یه‌جایی زندگی کنی
که نشه از محله‌ات دو قدم پیاده بری بیرون
با ماشین هم رعب‌آوره.
چه برسه با پای پیاده که هر اتفاقی ممکنه شوخی شوخی و خیلی اتفاقی و مشکوک به دست این گروهکان منافق از خدا بی‌خبر بیفته
حتا ممکنه از نقشة هستی الکی پلکی پاک بشی که کسی نفهمه تو اصولا بودی یا همه خیال می‌کردن هستی؟
خلاصه که بد اوضاعی‌ شده.
اگه بنا باشه هربار پا بیرون می‌ذاری مثل مور و ملخ از این لاک‌پشت‌های نینجا ببینی
ترجیح می‌دی از بی‌نونی بمیری و خیابون نری
بالاخره قراره
چی بشه؟ ...................... ما که دیگه توبه کردیم حرف گنده تر از................... دهن کلاه‌قرمزی‌ در دهن‌مون در بیاد
اصلا چرا کلاه قرمزی؟
از دهن گلی
نه
همون کلاه‌قرمزی کم‌خطر تره.
خود گلی مثل یک کپسول بوی قورمه‌سبزی سیار عمل می‌کنه
به محض مواجهه با موضوع
تا ته تاریخچه و دین و ایمونش رفته و بدتر کار دست‌مون می‌ده
البته یک‌سال حبس هر بی‌گناهی رو عاصی و ناراضی می‌کنه.
بخصوص در هم‌نشینی با کتاب‌های قفسة ممنوعه‌جات وزارت فخیمة از ما بهترون
اون‌چه که بلد نبود را هم از این سلمان رشدی جونه‌مرگ شده و بیست و سه وسال و خلاصه هر چی که بلد نبود اون‌جا یاد گرفته
پس بهتره به‌قدر دهان کلاه‌قرمزی بگم
سلام الاغ عزیز
حالت چطوره؟

عرش و فرش در هم





تا حالا گمان می‌کردم شما فقط بین عرش و فرش سرگردانی
یعنی شما که نه،
ما.
شایدم
من؟
یعنی یکی از بزرگترین مشکلات زندگی‌م همیشه این بوده که نفهمیدم عدم استجابت ور ورهای من
اینه که نمی‌دونم شما را بالا جستجو کنم؟
یا همین پایین، خیلی خودمانی و درونی؟
حالا تازه به خودمون اومدیم می‌بینیم، عرش کیلو چند بوده؟
از عصر محمد تا حالا ده‌هزار بار دیدم که فرمودید ما خلقت زمین را در شش یوم انجام دادیم
اما چرا تا حالا ندیده بودم که می‌فرماید: بعد عرش را بر آب بنا نمودیم
مگه شما در عرش کبریایی و .......... اینا نیستی؟
بعد یه چیز دیگه، تا قبل از آفرینش زمین و شش یوم و اینا بارگاه باریتعالی کجا بوده اونوقت؟
یعنی این ملائکه و ابلیس ذلیل مرده که شش‌هزار سال در زمین عبادت کرد تا اجازه گرفت بیاد بالا، تا قبل از آفرینش زمین کجا تشریف داشته؟
ممکنه ملائک و ابلیس و اینا صرفا یک نیاز بشری باشه؟
خب اگه بناست عرشی باشه؟
باید هم‌زمان با شما می‌بود؟
یا نکنه شما تازه از اون‌موقع فهمیدی خدایی و عرش لازم داری؟
دروغ چرا گاهی با خودم فکر می‌کنم شما انقده ساختی تا بالاخره یه ورژن ناب بدی بیرون
حالا این‌که بعد از ما اراده به موجودیت چه موجودات دیگر و بهتر و کاملتری کردی هم ناپیداست
یه‌روز غیرارگانیک‌ها را موجود کردی، جواب نداد نسناس آفریدی، اونم تق‌ش دراومد ما رو اراده فرمودی
مام که هنوز عرق تن‌مون خشک نشده نافرمانی و سیب و اینا
نگو بعد از ما نسخة بهتری ارائه ندادی
یعنی ماکروسافت از شما الهام نمی‌گیره؟
راستی اصلا این عرش که می‌گن یعنی چی؟
یعنی مشا هم به مقر حکومتی نیاز دار شدی؟ روی صندلی هم می‌شینی؟
بالاخره باید یه‌جایی باشی که این ملائکه اینقده فیسه تسبیح و سجود می‌دن ؟ یا اونا قبله مبله لازم ندارن و هر جا نگاه کنن تو هستی؟
(1) و زمانى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: مى‏خواهم در زمين جانشينى بگذارم، گفتند باز در زمين كسانى مى‏گذارى كه در آن فساد كنند و خونها بريزند؟." سوره بقره آيه: 30". _

خب بنا به گفتة خودت در ماهم که هستی، پس چرا این نژاد بشر همگی زرتشون قمصوره؟
می‌شه لطفا یه‌کاری کنی به هر ضرب و زوری که شده منظور این فرشتگان گرامی را از" باز در زمین " به وحی نشد به املا به گوشی مونده روی هوا
آقا یه‌کاری کن مام حالی‌مون بشه به عربی به این قوم وحشی چی می‌گی که ما یه‌جور دیگه می‌فهمیم؟
باز؟
پس این همه منت، اراده کردم و گفتم و از نطفه و خاک و علق و خون گندیده و اینا چیه؟
قبلی‌ها رو می‌گن یا ما؟
دیدی شوخی شوخی پاک خل شدیم رفت دنبال کارش؟



این منه من که هستی‌ست




ازبس دیشب تا صبح توی خواب بلند بلند فکر کردم و نافرم هم از خواب پریدم آمپرم نزدیک جوش و اوضاع هم مشکوک
از اول صبح پیداست که امروز مال من نیست.
با این حساب بهتره بشینم خونه و کمتر دم چشم خلق آفتابی بشم
دنیای هریک از ما شبیه رادیویی‌ست که گاهی با اراده و اکثر مواقع خارج از ارادة ما پیچش می‌گرده
رادیوی من با این‌که عمر نوح داره و تا روشن کنی و لامپای بزرگش داغ بشه کلی زمان می‌بره تا لود بشه و از پسه خش‌خش موروثی، صداش درمی‌آد، بازم خودش برای خودش موج عوض می‌کنه
بیچاره بعضیا که رادیوهای دیجیتالی دارن
حالا من تا این نخه دور قرقرة موج‌یاب بگرده و اون عقربه بچرخه روی طول‌موج جدید متوجه خرخر جابه‌جایی‌ش می‌شم
اونا که ایکی ثانیه کانال عوض می‌کنن
دیدی؟
در لحظه چنان حس، شخصی آدم عوض می‌شه.
از غم به شادی، از ایمان به شرک، از نور به تریکی
از انسان خدا تا ذات ابلیس و تاریکی .
ولاکردار تو در هرکدوم که هستی باورش داری و با احوالش می‌ری
و همون می‌شی.
من که هنوز نفهمیدم بین این همه تردید کدوم یکی خودمم؟
بعد به این نتیجه می‌رسم همه‌اش خودم، خاطرات ژنی، وحشت‌های موروثی، خیلی چیزها که بنا نبوده باشم و هستم
دیدی؟
اونا که ان‌قدر دارن که نمی‌دونن چه بکنند؟
ولی حیف‌شون می‌آد بخورن
می‌ترسن، البته طمع و عشق به مال و ثروت هم درش هست. اما در اصل عامل تعیین کننده ترسی‌ست که با ژن‌ش به او تحمیل شده.
مثل ترس از زسمتون و نبود آذوقه که در ژن همه کشاورز زاده‌ها هست.
منم یکی از اونام. اجداد من هم در تفرش دامدار و زارع بودن. با اومدن زمستون ناخودآگاه به جمع کردن آذوقه می‌رم. در حالی‌که الان همه فصل دیگه همه چیز هست.
یا باید عمر نوح داشته باشم تا به یکپارچگی و خود واقعی‌م برسم
خودی عاری از تجربة حدوثی تلخ‌م را ملاقات کنم
و چه رنجی گران تر از ناشناسی خود؟
تربیتم کردن بی‌ اون‌که ازم بپرسن قابلیت چه نوع تربیتی را دارم؟
برام دنیا رو تعریف کردن بدون این‌که مطمئن باشن آسمونی که آبی‌ست. واقعا بری اون بالا هم آبی‌ست؟
در نتیجه ما هم فقط آسمون رو آبی یاد گرفتیم. خدا را چه دیدی؟ شاید یه روز بفهمیم آدم اشتباه گفته چه آسمان آبی، زیبایی؟!!
از اون به بعد اسم بنفش یا صورتی شده آبی
خب آدم فکر می‌کرده آبی یعنی این تا قیامت همه آسمون را آبی دیدن با اعلام آدم
دروغ چرا وقتی از جسم جدا می‌شدم، نه زمان و نه مکان.
نه مفاهیم انسانی و نه ادراکی از جُستار زمینی‌م داشتم.
عاطفه‌ام در زمین مانده بود و تعاریف زمینی هم ابزار ذهنی که دیگر همراهم نبود. حتا لحظه‌ای به جسمم نیندیشیدم و نخواستم برگردم ببینم چی شده؟می‌شه کلی
راجع بهش فکر کرد. روح حتا به جسم حس تعلق خاطر یا وابستگی نداره
این‌ها همه در حیطة ذهنی تعریف و شکل می‌گیرن
و من فقط بودم.
ذره‌ای از کل که با شوق به خانه برمی‌گشت
وقتی همه چیزی
نمی‌تونی دنبال چیز خاصی باشی
چون خاص
در تو مفهومی نداره
همه یکپارچه و یک دست هستی‌ست

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

ترک، راحتی



یه چیزایی رو تا نداشته باشی، قدرش را نمی‌دونی
مثلا در هر اتاق که میری بالاخره یکی دوتا مبلی ، صندلی چیزی هست
ولی معمولا استفاده نمی‌شه

 چون یکی هست که ثابت باشه و پاتوق هر یک از افراد خونه
مبل‌ سالن هم که فقط عید به عید استفاده می‌شه. 

و با این‌که تنگ اتاق نشیمن قرار داره ولی معمولا کسی اون‌وری نمی‌ره
اما از وقتی که تو چندین ساعت رانندگی کردی، از پله پایین و بالا شدی و حسابی هم راه رفتی تازه مفهوم نشستن و تفاوت صندلی‌ها رو می‌فهمی
مثل امشب من. 

دیگه وقتی بالاخره برگشتم خونه، نمی‌دونستم روی کدوم مبل باقی مونده جونم رو رها کنم؟
فقط به این فکر می‌کردم که یک لیوان‌چای داغ و تازه و بعد بزن تو جاده و لمه بده یه‌جای باحال
در نتیجه چای طعم تازه تری داشت و صندلی کاملا حس می‌شد و معنای ول شدن در ذهنم مکرر بود و
دنبال یه نقطة خاصی بودم که بتونه تمام انرژی‌های خستگی رو از تنم بگیره
چه توقعاتی که من از این اشیاء بی‌جون ندارم
خلاصه که صندلی راحتی وقتی مفهوم راحت، راحتی پیدا می‌کنه که، تو نیاز به راحتی داشته باشی


این چند روزه که ما قصد ترک انواع حیوانی‌جات رو کردیم، 
مهوس هیچ کدوم هم نیستیم
این‌طوری بود که تونستم بین خستگی و رفع نیاز و عشق یه پلی بزنم

۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

زمین در کما




خدا حلال کنه از کل دروس علومی که در دورة دبستان خوندم تنها چیزی که یادم مونده حکایت پیت‌حلبی‌ روغن است و حرارت
در کتاب‌آمده بود که:
اگر پیت خالی را روی حرارت بگذاریم بلافاصله به محض داغ شدن مچاله می‌شه
این تنها چیزی‌ست که حتا نقاشی‌هاش یادم هست
و در زمان تشابه بسیار خودم را با پیت‌حلبی، روغن دیدم
منم دربرابر امواج خشم و نابودی و مرگ برها مثل پیت مچاله می‌شم
و این حکایتی‌ست که هم‌چنان با ما باقی‌ست. از روز عاشورا تا اکنون. البته این دلیل سکوتم نیست
بلاگر هم به واسطة جی‌میل، فیلتر بود و نمی‌شد وارد مدیریت شد.
ولی من هم‌چنان متاثر از وقایع اخیر مچاله و درمانده‌ام
حس تلخ نفرت، ظلم، طمع، جنایت و............ حتا بر امواج کیهانی هم تاثیر می‌ذاره
برای همین حال زمین روز به روز بدتر می‌شه
نگاه به اخبار بنداز، یا طالبان یا غزه یا عراق یا کردستان یا چین یا............. همه‌جا آدم‌کشی رایج و بسیار باب روز شده
جرم و جنایت، تجاوز و خیانت، بذر ناخوبی که ابلیس در زمین انسان کاشته
طمع
به خدا می‌گه، تو تا روز قیامت به من فرصت بده، تا اعمال و افکارشون را موجه زیبا ارئه کنم که
خدا هم گفت: مرده شور خودت و اونا که قراره دنبالت راه بیفتن. خلایق هر چه لایق.
هر چه در صف تو بود سهم تو
هر چه در صف نور بود هم مال من
حالا این‌که بعد قراره سرشماری کنند تا برنده و بازنده معلوم بشه رو خبر ندارم
خلاصه که همه فکر می‌کنن دارن کار درست را انجام می‌دن
وگرنه کسی دوست نداره به خودش بگه، من بدم
خلاصه که بعد از دو روز سلامی دوباره
پر از حسی تلخ

۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه

یا حسین، ........................................ن




اعصابم نافرم ریخته بهم
از بیرون می‌آم. دوباره روزهای سی‌سال پیش برابر چشمام زنده شد
تا دم، در
خونه ما درگیری‌ست و درها باز که مردم پناه ببرن
چندتا ماشین آتش زده شده که من از کم و کیف ماهیتش خبر ندارم و نمی‌دونم چه رنگی این ابتکار را به‌خرج داده؟
سطل‌های زبالة آتش گرفته و گاز اشک‌آور توی هوا پر و محلة ما برای دور دوم شاهد همین صحنه‌های یک شکل و تاریخی‌ست
با این تفاوت که اگه بهم نبندین فمنیست،
این‌بار زن‌ها هم حکایتی هستند
اما
الان
همه کلاغ‌های محل
دارن با هم غار غار می‌کنن............ حتا طبیعت خیابان بهار آشفته‌ است
شنیدم بهار جنوبی از اینم شلوغ‌تره !
خدایا پناه می‌برم به تو که امروز روز عاشورای حسینی‌ست.
این ها یعنی چی؟ چرا انقدر صدای آژیر آمبولانس میاد؟ مگه چه خبره؟
حالم خیلی بده همه به جون هم افتادن.
دایم بال‌گرد بر آسمان فرق‌سر، ماست و صدای مردم تا توی اتاق می‌آد
دو بانو با هم دعوا می‌کردند و با فریاد خدمت یزید و موسوی با هم می‌رسیدند و جالب‌ترش مردهاشون بود که هر یک سعی داشت بانوی خودش را مهار کنه
اوضاع غریبی‌ست نازنینم
این همشهری ما هم بعد هزار سال یه وقتی به وطن برگشت که باز در خیابان‌ها واویلاست
خب نمی‌دونم چه در پیش رو داریم؟
نمی‌خوام شایعاتی که شنیدم هم نقل کنم
نمی‌گم که چهاراه طالقانی بهار قیامتی برپاست و
نیم‌ساعت پیش با چشمام چی دیدم؟
و چه شیر زنایی بین اوناست که، نه؛ بفرمایید توی خیابوناست
مردم بر بام ها الله‌اکبر گفتند.
انگار بی‌گاه و وقته هستی جنبید و قلب من در سینه لرزید
یک حس تلخ و نامیمون خدا همه بچه‌هامون را در پناه خودش بگیره


ظهر عاشورا







چه خبره امروز
عاشورا زیاد دیدم.
حداقل چهل و چندتاش رو با چشم دیدم.
زمانی که ساکن نارمک بودیم.
کل خیابان مدائن که مسجدجامع نارمک در آن واقع شده را می‌بستند و سراسر دسته‌های عزادار بود که از آن‌جا می‌گذشتند
در ادامه کل میدان هفت‌حوض " نبوت " در اشغال عزاداران بود
اما همه پیاده عزاداری می‌کردن
امسال برای اولین بار تهران را در خیابان دیدم. خیلی‌ها معلوم بود خواب‌اند هنوز و از رختخواب برخاستن
اما همه دنبال یه چیزی اومدن بیرون. می‌دونی چی می‌گم. اتفاق جالبی در میدان عشرت‌آباد دیدم که کلی خندیدم
یه‌موتوری با یک ماشینی دعواشون شد و با هم درگیر شدن. به سیم ثانیه ملت سرآسیمه به اون‌طرف می‌‌دوین و ماشین‌ها که منتظره یک جرقه برای انفجار بودند به گمان درگیری دولتی‌ همه دست‌ها رفت روی بوق‌های ماشین
یاد حکایت فیل هوا کردن افتادم
ملت فقط می‌خواست از اونی که تحت ستم واقع شده حمایت کنند. به یاد بیارن که هستند و شهر در محاصرة کامل شهروندان تهرانی‌ست
خب این‌ها یعنی هنوز همه نخوابیدن. هنوز یه حسی یه انگیزه‌ای باعث می‌شه که این ملت
هم وابستگی به ائمه اطهار را رها نکنند و هم زیر بار زور نرن
ایرونی یعنی همین
دلش باید گرم یه نیروی برتر باشه، بعد می‌تونه راحت تر زندگی کنه
ربطی هم به اسلام بیچاره نداره که انقدر مظلوم واقع شده. از عصر هخامنشی نصف دربار دست امپراطوری و نیمی به دست مغان و کاهنین معابد بوده
یعنی عادت نداریم مدلی مستقل و بدون وابستگی‌های امداد غیبی احساس امنیت کنیم و یا در ژن نژاد اریایی با اون همه مباهاتش نیست؟ می‌گی نه؟ نمونه‌اش هندی‌ها یا سرخپوستان امریکا
باور کن به همین سادگی امورات مملکتی که یک چندم تقویمش به مناسبت‌های مختلف تعطیل رسمی‌ست می‌گذره

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...