اعصابم نافرم ریخته بهم
از بیرون میآم. دوباره روزهای سیسال پیش برابر چشمام زنده شد
تا دم، در
خونه ما درگیریست و درها باز که مردم پناه ببرن
چندتا ماشین آتش زده شده که من از کم و کیف ماهیتش خبر ندارم و نمیدونم چه رنگی این ابتکار را بهخرج داده؟
سطلهای زبالة آتش گرفته و گاز اشکآور توی هوا پر و محلة ما برای دور دوم شاهد همین صحنههای یک شکل و تاریخیست
با این تفاوت که اگه بهم نبندین فمنیست، اینبار زنها هم حکایتی هستند
اما
الان
همه کلاغهای محل دارن با هم غار غار میکنن............ حتا طبیعت خیابان بهار آشفته است
شنیدم بهار جنوبی از اینم شلوغتره !
خدایا پناه میبرم به تو که امروز روز عاشورای حسینیست.
این ها یعنی چی؟ چرا انقدر صدای آژیر آمبولانس میاد؟ مگه چه خبره؟
حالم خیلی بده همه به جون هم افتادن.
دایم بالگرد بر آسمان فرقسر، ماست و صدای مردم تا توی اتاق میآد
دو بانو با هم دعوا میکردند و با فریاد خدمت یزید و موسوی با هم میرسیدند و جالبترش مردهاشون بود که هر یک سعی داشت بانوی خودش را مهار کنه
اوضاع غریبیست نازنینم
این همشهری ما هم بعد هزار سال یه وقتی به وطن برگشت که باز در خیابانها واویلاست
خب نمیدونم چه در پیش رو داریم؟
نمیخوام شایعاتی که شنیدم هم نقل کنم
نمیگم که چهاراه طالقانی بهار قیامتی برپاست ونیمساعت پیش با چشمام چی دیدم؟
و چه شیر زنایی بین اوناست که، نه؛ بفرمایید توی خیابوناست
مردم بر بام ها اللهاکبر گفتند.
انگار بیگاه و وقته هستی جنبید و قلب من در سینه لرزید
یک حس تلخ و نامیمون خدا همه بچههامون را در پناه خودش بگیره
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر