یه چیزایی رو تا نداشته باشی، قدرش را نمیدونی
مثلا در هر اتاق که میری بالاخره یکی دوتا مبلی ، صندلی چیزی هست
ولی معمولا استفاده نمیشه
چون یکی هست که ثابت باشه و پاتوق هر یک از افراد خونه
مبل سالن هم که فقط عید به عید استفاده میشه.
و با اینکه تنگ اتاق نشیمن قرار داره ولی معمولا کسی اونوری نمیره
اما از وقتی که تو چندین ساعت رانندگی کردی، از پله پایین و بالا شدی و حسابی هم راه رفتی تازه مفهوم نشستن و تفاوت صندلیها رو میفهمی
مثل امشب من.
دیگه وقتی بالاخره برگشتم خونه، نمیدونستم روی کدوم مبل باقی مونده جونم رو رها کنم؟
فقط به این فکر میکردم که یک لیوانچای داغ و تازه و بعد بزن تو جاده و لمه بده یهجای باحال
در نتیجه چای طعم تازه تری داشت و صندلی کاملا حس میشد و معنای ول شدن در ذهنم مکرر بود و
دنبال یه نقطة خاصی بودم که بتونه تمام انرژیهای خستگی رو از تنم بگیره
چه توقعاتی که من از این اشیاء بیجون ندارم
خلاصه که صندلی راحتی وقتی مفهوم راحت، راحتی پیدا میکنه که، تو نیاز به راحتی داشته باشی
این چند روزه که ما قصد ترک انواع حیوانیجات رو کردیم،
مهوس هیچ کدوم هم نیستیم
اینطوری بود که تونستم بین خستگی و رفع نیاز و عشق یه پلی بزنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر