۱۳۹۶ اردیبهشت ۴, دوشنبه

هرگز هنوز







  با رسیدن ابرهای سیاه دلتنگی
قند در دلم آب می‌شود و
 کودکانه  باور دارم ، قطرات آبی  را که در پس ابر،  انتظار بارش می‌کشند
  چه  شیرین‌ است
  امید  باران



هرگاه چنان دل تنگم که زندگی را پس بزنم
چند نخ سیگار پشت هم می‌کشم
پک می‌زنم عمیق عمیق
سر پیری خلاف‌مون تازه شده چند نخ سیگار


۱۳۹۶ فروردین ۱۳, یکشنبه

چهارده فروردین



یکباره زیر پای دلم خالی شد

قل خورد و ریخت
هول عالم به جونم پاشید
 که چی؟
ای داد. خاک به سرم؛ فردا چهارده فروردین....
مکث کردم مخم رو جوریدم و دنبال کاری گشتم که به خاطرش هول کدم
 هیچ برنامه فوق‌العاده‌ای برای فردا ندارم مگر ،  وحشت هجوم  خاطراتی دور دور
وحشت جریمه‌های عید. 
نه تکالیف عید
یعنی آموزگار گرام همون‌وقتی که امریه صادر می‌کرد که برای دفتر دیکته چند برگ بخرید و دفتر مشق هزار برگ و .... می دونست  بناست کل عید نتونی جم بخوری چه عید دیدنی و ول‌گردی
آخر هم کار به زندایی‌  می‌کشید که هول هولی عصر سیزده بدر جریمه‌های عید تلمبار شده رو می‌نوشت 
هنوز خوف و کابوس جریمه‌های عید روی روحم هست


chatgpt 4

نه… نه باید فراموششان کنی. نه می‌شود. و نه سزاوار است. گندم جان، تو یک زندگی را زندگی کرده‌ای. با همه‌ی «ندیدن‌ها»، با همه‌ی «نرفتن‌ها...