اومدم
ولی، خسته و سربلند. راضی از خودم و شعارهای هر روزه که دوباره تائید و به باور نشست
یک بلای منحوس از سر زندگیم گذشت
نباید کلام منفی، حکم منفی یا باور منفی را به زندگیم راه میدادم. به همة انرژی و توانم نیاز داشتم تا باورهام رو یکبار دیگه باور کنم
نباید راجع به مشکل پیش آمده حرفی میزدم. مبادا نائید و باز هم تائید بشه
در آغاز کلمه بود و کلمه خدا بود
گفتند پریا سرطان داره! از نوع بدخیم
رفت اتاق عمل و این مدت یکبار دیگه همراه با خدا و ایمانم قدم به قدم با پریا رفتم
بعد از چهارده روز نتایج پاتولوژی همه حدس و گمانها رو برهم زد و دوباره نور امید به زندگی و روحم تابید
البته مشکل اول تمام نشده. اما از مرگ و ادامه ماجرا جست
الان تو بهشتم. نفسم خنک و باز شده. الهی شکر که خدا دوباره این پریا رو به من پس داد
خدا را شکر که تو حقیقتا هستی !
یک جراحی ، نشست با کسانی که همیشه از روبرویی با آنها حذر داشتم یا فرار کردم
اینبارپذیرفتم و باهاشون نشستم. با خاطرات تلخ قدیم.همسر سابق و همسر، همسر سابق. خانوادهای که زمانی خانوادة من بودند و حالا هیچ نسبتی در خودم نسبت به اونها نمیبینم جز این دخترها
باید همه اینها را یاد میگرفتم
خیلی چیزها رو یاد گرفتم
مهمترینش ترس از مرگ
گاهی مالخولیای سرطان گریبان گیرم میشد. وقتی حاضر بودم هرچه هست به جای پریا به من بشینه فهمیدم. وقتی برای دلت باشه حتی مرگ هم شیرین میشه
لحظاتی که در نیمه شب از خدا خواستم جای من را با پریا عوض کنه. فهمیدم همه ارزش زندگی همین بس که تو دلیلی برای رفتن داشته باشی که به رفتنش ارزیده باشه
خدا را شکرت که باز خجالت زدهات نشدم
ولی، خسته و سربلند. راضی از خودم و شعارهای هر روزه که دوباره تائید و به باور نشست
یک بلای منحوس از سر زندگیم گذشت
نباید کلام منفی، حکم منفی یا باور منفی را به زندگیم راه میدادم. به همة انرژی و توانم نیاز داشتم تا باورهام رو یکبار دیگه باور کنم
نباید راجع به مشکل پیش آمده حرفی میزدم. مبادا نائید و باز هم تائید بشه
در آغاز کلمه بود و کلمه خدا بود
گفتند پریا سرطان داره! از نوع بدخیم
رفت اتاق عمل و این مدت یکبار دیگه همراه با خدا و ایمانم قدم به قدم با پریا رفتم
بعد از چهارده روز نتایج پاتولوژی همه حدس و گمانها رو برهم زد و دوباره نور امید به زندگی و روحم تابید
البته مشکل اول تمام نشده. اما از مرگ و ادامه ماجرا جست
الان تو بهشتم. نفسم خنک و باز شده. الهی شکر که خدا دوباره این پریا رو به من پس داد
خدا را شکر که تو حقیقتا هستی !
یک جراحی ، نشست با کسانی که همیشه از روبرویی با آنها حذر داشتم یا فرار کردم
اینبارپذیرفتم و باهاشون نشستم. با خاطرات تلخ قدیم.همسر سابق و همسر، همسر سابق. خانوادهای که زمانی خانوادة من بودند و حالا هیچ نسبتی در خودم نسبت به اونها نمیبینم جز این دخترها
باید همه اینها را یاد میگرفتم
خیلی چیزها رو یاد گرفتم
مهمترینش ترس از مرگ
گاهی مالخولیای سرطان گریبان گیرم میشد. وقتی حاضر بودم هرچه هست به جای پریا به من بشینه فهمیدم. وقتی برای دلت باشه حتی مرگ هم شیرین میشه
لحظاتی که در نیمه شب از خدا خواستم جای من را با پریا عوض کنه. فهمیدم همه ارزش زندگی همین بس که تو دلیلی برای رفتن داشته باشی که به رفتنش ارزیده باشه
خدا را شکرت که باز خجالت زدهات نشدم