۱۳۸۴ دی ۵, دوشنبه

كشمش و مويز


و در روز هفتم خداوند انسان را آفريد
خداوند انسان را پررو آفرید
وانسان كه پررو خلق شد
يكيش من بودم
خدايش تا همين بعد از ظهر ابروهام كج بود كه :« ببين چه هيچكي اصلا هيچكي عين خيالش نيست من ممكنه بميرم
انقدر گفتم كه ....... بعد اين را هم ميگم . بذار از اولش بگم :ا
بله با نيشي باز امروز از مطب دكتر خارج شدم چون طبق آخرين خبر تونسته بودم يه بار ديگه اين جناب عزرائیل
را , هشتپلكو وكردم
امروز دكتر نتيجه مي داد و اين بيچاره رفقاي من از ترسشون پنج دقيقه يكبار به نيت پنج تن تلفن مي زدند و خبر لحظه به لحظه مي گرفتن كه از فردا زبونم سرشون دراز نشه كه :ا
اصلا هيچكي منو دوست نداره
به محض اينكه به زير برف كوتاه عصر صاحبقرانيه رسيدم يه هواي خنكي به صورتم خورد و در كمال پرروي اولين جمله كه گفتم اين بود كه : خوب حالا بريم عاشق كي بشیم
چه بي جنبه ايم ما به خدا ديگه گندش و در آورديم , با يك كشمش گرمي مون مي كنه با يه مويز سردي , البته ممكنه ترتيبش را غلط گفتم باشم كه ميشه برعكس . عجب زندگي غريبي مي كنم , من ؟
تا ظهر در فكر آب تربت بودم . بعد از خاج شدن از مطب دكتر انگار نه انگار تا حالا خبري بوده : ا
چرا من هنوز عشق ندارم ؟
خب پس فعلا برم عشق پيدا كنم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!ا






۱۳۸۴ دی ۱, پنجشنبه

كفشهايت را جستي؟


ميان سبد سبد ستاره ي انتظار هايش رفت و از افق دور شد
چنان كه گويي , هرگز در ميان ما نبود
شازده كوچولواي , از سياره اي ديگركه
به ذوق اندكي بازي كودكانه , به ميان مان آمد , تا از او ياد بگيريم
چيزهايي هست كه نمي دانيم
و با خروارها دل تنهايش به سياره خود بازگشت و ما
هرگزپي نبرديم او در ميان ما چه ميكرد ؟
اما كلامش برايمان ماند تا ياد بگيريم ساده زيستن و آب تني كردن
در حوضچه اكنون را
در شبي كه دزدانه از سياره اش رهسپار اينجا شد
و با ما گفت
در گشودم
قسمتي از آسمان افتاد , در ليوان آب من
آب را با آسمان خوردم
لحظه هاي كوچك من , خواب هاي نقره مي ديدند
در پس اخبار
فتح يك قرن به دست شاعر
فتح يك كوچه به دست دو سلام
سهراب از كدام تجربه ناب شب زمين حرف ميزد , يا از كدامين وقت و درخت ؟
حال غريبي در اين جهان تجربه كرد كه به رسم هيچ آئين قابل ادراك نبود جز به عشق و تجربه بي كلام هستي
و , واژگان خود سهراب , آقاي نبض زمين
كه آموختمان
حس حيات را در , شبدر و ريحان و جاري شدن با آن
در رگهاي ماعشق
براي برداشتن يك سيب با كدامين بغل به ما گفتي
‌كه عشق را در آغوش بگيريم ؟
و رود را جاري گذاريم
به درياي كدام مهتاب , ميهمان شدي ؟
جاودانه ی هر فتح , در ميانه ي چند قرن
با حزن كدامين درد با پنجره ها گفتي ؟
عاقبت
كفشهايت راجستي ؟

۱۳۸۴ آذر ۲۹, سه‌شنبه

بيوه گي


كسي كه عشق را نمي شناسد
خدا را نمي شناسد
زيرا خدا محبت است
رحم است
شفقت است
كه خدا عشق است , عشق
بدون خودخواهي و لگد مال كردن ديگران
خدارا شكر كه ما نه مذهبي شديم و نه كافر , جرممان اين است كه عاشق به جهان وارد شديم . عاشق

مي خوام امشب كمي جسورانه اعتراف كنم . خدا را چه ديدي ؟ كي به كيه ؟ تاريكيه .ا
شايد فردا يا همين امشب اين مرد مومن عزرائيل از اينجا مي گذشت و چشمش منو گرفت ؟
ما كه از زميني ها شانس نياورديم , خدا را چه ديدي ؟
لطفا هر كي بيماري قلبي يا ذكام فمنيستي داره , نخونه
هميشه اسم من بد در رفته . امشب مي خوام عقده گشايي كنم
تا متلقه شدم و مهر ( بيوه ي ميوه ) رفت روي پيشونيم , در بارگاه خداوندگار پدر هياهويي بپا شد و همه مردهاشان را در اشكاف گذاشتند تا من , ندزدمشون
اول همه , خواهر جانم
حالا بماند كه از دخترهاي شونزده هفده ساله همين ها خدا مي دونه شبها از كدام كلاس به خانه مي روند ؟
حالا بماند كه در قوانين روشنفكري و متجددانه فرنگ زده در پايتخت , اگر آقاي شوهر داشته باشي و( بوي_ فرند ) نداشته باشي؟ خاك تو سر امُلِ عقب افتاده ات
ولي خوب بيوه هميشه مرغ همسايه است و بيوه است
ترك فاميل كردم و عارف شدم , از عرفان كه چي بگم ؟
ضرب اول سر از خانقاه قادري ها درآوردم . البته دمشون گرم از همه باحال تر بودند . اگر هم مي خواستند سرت را كلاه بگذارند صاف توي چشمت نگاه مي كردن . نه از پشت به سبك طايفه ي ياجوج و ماجوج

البته اينجا هم بي دردسر نگذشت . دو ماه از درويش بازي نگذشته بود كه خليفه گفت بشين خونه , چله
منم كه احمق فكر كردم : ببين در من چه معنويتي كشف كرده كه نيومده داره چله ميده ؟ بعد زمزمه ها به گوشم رسيد كه : خليفه شده شيخ صنعان و سيب تلخ دختر ترسا
ذكي ! چي فكر مي كرديم چي شد ؟ پس بيخود نبود اين چله نشيني و ساپورت خصوصي , وقت و بي وقت جناب خليفه ؟
مدتي هم لا دين شدم
چه بدي داشت ؟ اونهم نوعي بود براي خودش و به جاي دين داري , دون خواني شدم . از اون به بعد ماجرا شيك تر شد به قول دون خوان مقيم مركز : احمق , اين پدرسوخته ها همه بيرون در, دون ژوان هستن , چشمشون به تو كه مي افته دون خوان ميشن !! منهم كه گاگول , باور نداشتم
از دون خواني , قرآني شدم
شدم دون خوان مومن و خدا شناس . چه غلطهاي زيادي ؟ فقط دون خوان بفهمه ما چي از اين مكتب شمني ساختيم
خدا رو شكر كه درس هاي اين يك قلم كتاب را خوب فهميدم . وگرنه از بركات آخرين استاد بايد الان دوباره مرتد و لادين مي شدم
ديني كه استادش اين باشه , واي به كتابش كه
ولي با اينهمه در مجامع ديني من كافر و ولنگار به حساب ميام و طايفه ي از ما بهترون , از ما بهترون مي مانند ! عجب حكايتي داشت اين بيوگي ما كه تازه فهميدم با شيش متر چادري همه ي درها باز ميشد و همه مشكلات عالم حل ؟!ا
همه ي عمر دير رسيديم

۱۳۸۴ آذر ۲۸, دوشنبه

من نه منم


مهم نيست بودن يا نبودن .ا
قبلتر شكسپير هم اين را پرسيده بود . رحت كنه خدا پدرش را
TO BE OR NOT TO BE
مهم اين است كه آموختم جنس زمان را
مثل داستانهاي عشق و زندگي . قصه هاي كوتاه و بلند هفته نامه هاي گاه مبتذل و گاه فرهنگي هنري , متجددانه و آلا مد كه از پس اتاق زاويه و پنج دري در رخت عيد كودكي , يا خوراك عزاي پدر شروع و تمام مي شوند و تو هميشه در حيرت بزرگترين ابهام هستي مي ماني
طعم شله زرد آيا واقعي بود ؟
يا اينهم وهمي است به عزمت هستي ؟
بقول شاعر
و تو را ترسي شفاف فرا مي گيرد
و مرا دردي گويا مي كشد به دنبالش .ا
پاورچين و نوك پنجه راه رفتن در راهروي زمان !ا
مبادا خاكي برخيزد و اوراق زمان دو تا يكي ورق بخورند !ا
با چشماني نيمه باز به لحظه ها نگاه مي كنم تا شايد بتوانم سهم نيمه باز ديگر بيابم و عمر مانده را دو برابر كنم
ميشه ليوان ليوان چاي سياه و قهوه ي تلخ پشت هم سر كشيد
آتيش به آتيش علف و سيگار كشيد .ا
كي به كيه ؟
شايد فردا نباشم پس بذار سركوب ها را يكي , يكي بيرون كشيد
فكر مي كنم شايد بتونم با استفاده از تك ماده دوم يه چند روزي وقت اضافه بگيرم تا دوباره مجبور نشم باز به اين زمين بد تركيب بر گردم و از استاد تا مرگ را سرگردان عشقي باشم كه شاعران در پس شبهاي وحشت از مرگ براي دلداري خويش ساخته اند ؟
عمرم به ترس هاي پيشينيان تباه شد و حيران خيالي باطل شدم
اما عشق را در معناي جمعي ياد گرفتم
دوست داشتن , ذكريا : كارگر خانه تا جنابان من منان بزرگ و كوچك
ياد گرفتم هر وقت خيلي فكر كردم مشكلاتم وسيع و حجيم شده . از تنم بيرون بيام . بالا برم از زمين دور بشم آنقدر كه اثري از .... من ... نمي ماند و همگي ما شديم .ا
حل شده در مكان در زمان .ا
بعد آنقدر به كوچكي منظومه ي شمسي مي خندم كه كوچكي خود را نبينم

۱۳۸۴ آذر ۲۰, یکشنبه

يا مرگ يا تو



از اين‌ورش كه خيري نديديم 
خدا كنه اولياء انبيا خالي نبسته باشند و اون‌طرف حداقل يه خبرايي باشه
نخند
چيه فكر مي كني خل شدم ؟
تو بگو جاي من بودي چه مي كردي ؟
يكي خنده خنده و به شوخي بهت مي گفت سرطان داري .
تازه اونم جهنم
اينكه قراره مثل يه مين قبل از خنثي كردن بتركه چه حالي داشتي
تازه اونم جهنم , اگه يكي نباشه اين وقت شب كه تازه چند ساعته فهميدي هر لحظه ممكنه بميري چه حالي مي كردي ؟
بيا دلمون رفت پي نيمه , هزار پاره شديم
نه عشق و فهميديم چي بود
نه نيمه اي در اين ميانه بود
نه مثل سكينه خانوم يا فلور جون زندگي كرديم
يك پا توي تشت رخت و يه پا در ديار فرنگ ؟
جدي كي مي تونه بگه انتخاب درست چيه
آيا اين يك انتخاب غلط نيست كه در بحراني ترين لحظات عمر يك شونه ندارم كه سر روش بذارم و بگم
من فعلا نمي خواهم بميرم
پس تلكليف آرزوهام چي ميشه
پس عشق چي
هالو من , كه دلم و به اين چهل تيكه ها خوش كردم
که يكي شون نيست الان كمي دلداريم بده
همه‌اش خالي بندي،  بي تو مي‌ميرم
جهان بدون تو هرگز
يا تو يا مرگ و الي آخر.................................

بايد امشب بروم



مثل هميشه چنان تيپي زده بود كه انگار مهموني سفارت دعوتههمه عادت دارن
خوب خوشگ‌لها تيپ نزنن ما بزنيم ؟
مايه دار هم كه هست و ماشين مدل بالاش و خلاصه هر چيز كه مي تونه بهش بگه : واي كه تو چه ماه‌آي
از پله هاي مطب با غرور و مستانه بالارفت و مي دونست مردهاي كناره پياده رو با چه حسرتي نگاهش مي‌كنند
خوب اينه ديگه
شوخي و خنده اش مطب را پر كرده بود و منشي ها در دل مي‌گفتند : چه زيبا و چه شاده ! خوش‌به‌حالش
همه‌ي اينها فقط تا ده دقيقه بيشتر نپاييد
وقتي با ناز و لوس بازي روي تخت معاينه دراز كشيد و دكتر بعد از كلي سونومونو و معاينه در كمال خونسردي بهش مژده داد : يك طومور سرطاني داره به اندازه يك گرپ فروت
رشدش به هدليل چند برابر شده و تا آخر هفته بيشترين وقتي است كه بايد عمل بشه




ممكنه با يك فشار كار تموم بشه ديگه چيزي نمي شنيد مات پول و داد و از مطب خارج شد .ا
حالا ديگه نه ماشينش مالي بود و نه خودش تيكه
بعد از ده دقيقه هوس كرد لبه جدول خيابون راه بره . كاري كه يك خانم هرگز نمي كنه
چشمش افتاد به يك آقاي خوش تيپ كه چند تا نون سنگك دستش بود . به سادگي گفت : ميشه يه تيكه از نونت بمن بدي ؟
مرد گفت : همه اش مال شما
نه همين يك ذره كافي است
چراغ ها نوراني تر و قرمز واقعا قرمز بود
به بك بهونه ي ديگه باز پارك كرد و از پير مرد سراغ نانوايي سنگكي را گرفت
خوب خدا را چه ديدي ؟ شايد فردا نباشه كه بتونه نون سنگك تازه بخوره ؟!
نون سنگك گير نيومد ولي به جاش چه نون شير مالي گيرم اومد ! مزه ي بچگي داشت
آخ خانوم جون پدر جان كجاييد ؟
خدا را شكر دينم را عوض نكردم توي اين مدت كه حالا بيام در بهشت شما و تنها نباشم

بايد امشب بروم
و چمداني كه به اندازه ي پيراهن تنهايي من جا دارد
بردارم و به سمتي برم
كه در آن عشق به اندازه ي پرهاي صداقت آبي است
چه كسي بود
صدا زد :
سهراب؟
يعني نروم
و
بمانم ؟ اميدي هست هنوز ؟

۱۳۸۴ آذر ۱۷, پنجشنبه

مذهب






به اين ميگن اسلام ناب محمدي!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!ا
خدايي وقتي از ترس نمره و
آتيش جهنم مجبورت كنند به خواندن اين كتاب مقدس و پر عشق نتيجه بهتر از اين هم نميشه
يادش بخير خانم جونم مي گفت بي وضو چشمت به آيات نيفته !!!ا
غلط نخون و بي احترامي نكن كه خدا سنگت مي كنه !!!ا
خوب همين ها باعث شد بچه ها از اول دست به قران نزنند يا اگر هم زدن , زوري باشه

۱۳۸۴ آبان ۲۴, سه‌شنبه

date







چه مشكلات بزرگي اين جامعه بشري را گرفته و من از همه اش غافل !!
فكر كن به سبك اين فيلم هاي هاليوودي شام با يك آقاي نفس رفتي بيرون .
كلي هم شيك بهت خوش گذشته , آخرشب آقا مي بره تو رو در خونه پياده مي كنه .
نمي دوني براي يك قهوه بايد دعوتش كني يا نه ؟
اگر دعوت كني پر رو ميشه
نكني ؟ ميگه : عجب امل بي كلاسي بود!
اون هم بر و بر نگاهت مي كنه و در فكر كه : ماچش كنم ؟
نكنه بزنه تو گوشم ؟
نكنم ؟ فكر مي كنه بي دست و پا بودم !
خانم هي اين پا و اون پا مي كنه كه اين چرا هيچ كاري نمي كنه ؟
آقا هم , من و من , مي كنه كه اين بالاخره ما را به يك قهوه دعوت مي كنه يا نه ؟
اگر دعوت كنه , ميرم بالا سر فرصت
هم قهوه مي خورم هم ماچش مي كنم
اگر نكنه , وقت را از دست ميدم
پس الان ماچش كنم ؟!ا
اين وسط موبايل آقا زنگ مي خوره و تو مي شنوي : نه عزيزم
هنوز جلسه تموم نشده .
شماها شام بخورين من با مهندس اينها در دفتر شام مي خورم .

۱۳۸۴ آبان ۱۵, یکشنبه

ابراهيمي زيستن




امروز بعد از يك غيبت كوچيك آمدم ببينم چه خبره ؟
متعجبانه متوجه شدم كه غيبت داشته ام !؟
خيلي عجيبه !؟
من كه اينجا بودم , قلم هم كه آزاد پس چرا ننوشتم ؟
فكرم درگير پديده اي شده كه نه انتظار داشتم و نه گمان شدنش را به اين زودي ها !!
شايد بين ترديد يا شك و ايمان در
تولد يا مرگ و شايد
انتخاب يكي از اين دو دست و پا ميزدم
ابراهيم يك بار به قربان گاه رفت و تكليفش را گفتند
هر از چندي به قربانگاه ميرسم و فيلمبرداري از جايي كه قرباني انجام ميشه متوقف ميشود
و به نتيجه انتهايي نمي رسه كه يكي بياد و بگه :
حالا به جاي اسماعيل چه بايد قرباني كنم ؟
بالاخره سرش را ببرم يا نه ؟
يا اينكه حالا كه ما داريم مي بريم و خون هم بر زمين جاري است ,
چرا يكي نمياد بگه : مزد اين اطاعت چيست ؟
خدايا
يا توان اطاعت خاموش , را در من افزايش بده
يا آگاهي از چرايي ها بده , تا خاموش بمانم

۱۳۸۴ آبان ۱۱, چهارشنبه

غرور






غرور در واقع رفتار جبراني براي كسي است كه اعتماد به نفس ندارد
....
باور داشته باش يكي در اين دنيا هست، كه براي ديدار با تو به دنيا آمده
....
تاريك ترين زمان شب، لحظه ي قبل از سپيده است
....

۱۳۸۴ آبان ۶, جمعه

تضمين عشق




گريه مي كرد مثل ابر بهار , واويلا
اوه راستي سلام شهره جون و مي گفتم : مدتي است دلباخته شده
از نوع خونه خراب كن
ديشب با چشمهاي پف كرده و دماغ قرمز مثل اجل معلق وارد شد .
تا امروز يك درميون گريه كرده و حرف زد در نتيجه فقط فهميدم با يارش كودتا كرده
امروز گفت : اون بايد با من ازدواج كنه وگرنه معلومه سر كارم گذاشته و دوستم نداره-
مگه نشونه علاقه , امضا ثبت با سنده ؟
ا- بله . اگه عاشق منه بايد ثابت كنه ؟
ا- ولي شهره جون ازدواج از عشق حمايت نمي كنه ؟
قانون فقط از قوانين ازدواح حمايت مي كنه نه علاقه اين دو نفر به هم-
ا- يعني چي ؟ بشينم عمرم حروم بشه بعد تازه آقا بگه ديگه دلم و زدي نمي خوامت ؟
ا- اگه قرار باشه به اينجا برسه , تو زنش هم كه باشي ميرسه . چند تا مرد نشونت بدم كه بعد از ازدواج تازه مزه عشق را در بستري ديگه چشيدن و همه چيز و ول كردن رفتن -
من زنش بشم , مي دونم چطور نگهش دارم-
تو عاشق حبيبي ؟- معلومه . حاضرم براش جونم و بدم -
الان گفتي عمرم حروم مي شه اگه زنش نشم ؟
پس چطور جونت و مي خواهي بدي ؟ تو تر سيدي , از آينده مي ترسي ,چون عاشق نيستي
اگر بودي تحمل همين حالا برات كار دشواري بود
ديگه به اينكه سال ديگه , كي , كجا باشه نمي تونستي فكر كني چون در اينك بي قراري
تو براي عشقت دنبال تضمين مي گردي؟
مطمئني عشقي وجود داره ؟
عشق امنيت نداره . ولي ريشه داره
ازدواج امنيت نسبي داره وريشه نخواهد داشت
هر آن ممكنه تموم بشه؟
از ازدواجت عشق نخواه و از عشقت ازدواج
اينها با هم محال و بعيد است
باور كن

۱۳۸۴ آبان ۴, چهارشنبه

راز

بخشي از زندگي ما در پرده اي از ابهام قرار داره
شايد اين مربوط به يك چيز مشخص، يا كسي يا وضعيتي باش؟!اا
. به هر حال ما هرگز ياراي حل كردن اين معماي بزرگ را نخواهيم داشت
در چنين وضعيتي عدم دريافت پاسخ روشن مي تواند ماهيت ناراحت كننده داشته باشد و انسان را
به مرز نااميدي و اضطراب سوق دهد
در چنين مواقعي انسان مي تواند داراي تمايلاتي جنون آميز و عصبي شود و به همه چيز و همه كس شك كند و پيوسته در اين فكر باشد كه پرده از اين راز نهاني بر دارد
اصرار براي رسيدن به پاسخي هر چند ناقص بيهوده است و
بپذيريد كه اسراري الزاماً در زندگي هر انساني وجود دارد
................................
شكست براي خيلي از ما غيرقابل پذيرش و حتي تحقيرآميز
حتي به نظر مي رسد كسي حاضر نيست كنار شخص بازنده بما ند مبادا به درد او دجار شود
با اين حال بدون شكست هيچ موقعيتي وجود ندارد و درس عبرتي وجود نخواهد داشت
شايد قرار است به گونه اي با تجربه يك شكست مورد آزمايش قرار گيريم
شايد اين شكست مربوط به كس ديگري باشد
امكاني به وجود آمده تا شما عميقا ً رشد كنيد
فراموش نكنيم اين به توانايي ما بستگي دارد كه
تا چه اندازه شكست را بپذيريم ؟؟؟

۱۳۸۴ آبان ۳, سه‌شنبه

روياهاي وفادارانه



ديشب با خودم ميثاقي نو, بستم : به روياهايم وفادار بمانم .
تا حدوثش دل از آن ها بر ندارم كه تنها راه ورودش باور و حفظ روياهاست .

از رفتن و گفتن خدا نگه دار نهراسم كه در پسش سلامي نو انتظارمي كشد
كه اينك از آن بي خبرم !

نايستم , بيهوده متوقف نشوم , حوادث در پس سنگهاي راه نهفته است و ديدارهاي نو !!
ماندي و چيزي نيافتي پس حركت آغاز كن .

كسي جز آب از حجم تنهايي ماهي خبر ندارد كه
تنها او
وزنش را مي شناسد .
****
اگر بمانم و دست در دست تو دهم , بايد براي ابد بمانم و خود را نيابم .
اگر بروم و تو را بدرود گويم
خود را بيابم ممكن است ديگر تو را نيابم
اما باز مي روم تا خود بيابم .
پس ببخش مرا كه ميان غرقه تو شدن تا غرق خود شدن
غرقگي خود را بيش پسندم !!

فاصله و تهيياي بين نرده هاست كه نرده بان را به مقصد مي رساند .
******

ديشب خواب شب پره اي زرين ديدم كه نگاهم مي كرد , حالا كه به خواب مي انديشم , نمي فهمم , من بودم
كه در خواب شب پره بودم , يا شب پره در خواب من بود ؟؟

زماني كه به انتظار عشق مي نشينم , هيچ كس سراغم را نمي گيرد !
وقتي براه مي افتم , همه به دنبالم مي آيند !!
چه حكمتي در اين انتظار است كه نميدانم ؟؟!!
****

زمان نقابي است كه حوادث بر چهره دارند .

باغبان با ديدن درخت كه از خود مي رود بالا ميرود
ذوق مي كند و قند در دلش آب مي شود .

آب از فواره هزار , هزار بار به بالا مي پره اما هرگز نا اميد نميشه و دوباره
ميپره تا به سمت مامش ابر بره .

آينه كهنه را عوض خواهم نمود كه زماني است خراب شده و مرا پير مي نماياند .
آينه هم بود آينه هاي قديم !!

*****
*
قصد سفر بود ولي تنها , او گفت : بمان و با هم رويم .
گفتم : اگر با تو سفر روم بايد كه پابه پاي تو باشم .
ليك من لنگ و تو تيز رو
با خود روم كه با پاي خود به راه خويش روم كه راه , راه من است .
*******

آدمها عادت دارند كارها را به فردا هاي نامعلوم سپارند .
نمي دونم اين امروز چه گناه كرده بود كه از حساب ها بماند ؟؟!!
******

وقتي مي گويم خدايا فلان چيز را به من بده .
خواستي است براي آينده .
در حاليكه ما فقط در اكنون زندگي مي كنيم .
بايد گفت : خدايا ممنونم كه فلان نياز من اكنون در راه مي آيد .



******



كافي است دخترها باور كنند : 

اين شاهزاده سوار بر اسب سپيد را
نه ما و نه هيچ يك از ايزد بانوان گذشته هم نديدند كه به انتظارش نشسته اند
هميشه يا پشت چراغ قرمز نعل اسبش شكسته و يا پليس به جرم پارك ممنوع اسب را ضبط كرده
يا در يكي از ترافيك هاي تهران بزرگ با دختري ديگر آشنا خواهد شد و تو را از ياد خواهد برد
بگرد و اسب خود را جستجو كن كه آن سهم تواست .

من و جبرئيل



سلامي هنوز تلخ
جاي شكرش باقي است , اينجا مي شود گفتني هاي ناگفته را گفت , حتي اگر جوابي نيابي .
همين كه گفته ميشه از حجم فشارهاي دروني كاسته مي شود !ا
دست اين خالق اينترنت درد نكنه كه رحمتش بيش از خداي لايزال امروز نصيبمان شد !ا
بعد از ظهر دراز كشيدم شايد خواب از يادم برد , امروز , روزي است تلخ ! ا
ديوار شكاف خورد و جبرئيل وارد
اتاق شد , همچي بگي نگي قندي در دلمان آب شد , همه شهرت ايوب اين بود
ستم كشيد و ناز خريد و هيچ نگفت ! ا
.........
با خودم گفتم : اين دستگاه آفرينش امروز دلش به رحم آمد و
در اين قرعه كشي هاي وقت نيم وقت كه خالي از پارتي بازي نيست , اسمم را رد كرد و از ايل و تبار انبيا شدم ! ا
جبرئيل هم كه اينجاست , بايد براي سوگند و اين چيزها آماده بشم
كه قراره وحي الهي را شخصا تحويل گرفته و نبي بشم !ا
چرا كه نه ؟
مگر نه اينكه : ستم كش تر و مظلومترين بندگان خدا به نبوت برگزيده مي شدن ؟
از آن جا كه بخت يارم نيست , داستان از نوع , حكايت دلجويي و رتبه و مقام نيست !ا
.......

دارو دسته ابليس به ما ركبي زدند و سوسه اي زير گوش خالق نجوا نمودند و حالا هم كه ادامه را بخوان ...ا گفتم : ا
چشمم به جمال پاك و مطهرت نوراني خوش آمدي !ا
گفت : ذوق نكن , آمدم حالت را به گونه اي الهي بگيرم تا قدر عافيت نيكو بداني .ا
گفتم : غير از تلخي و سياهي به ما چه داده ايد كه , به تاوانش حال مان را بگيريد ؟
گفت : امروز در بارگاه كبريايي , مراسم استيظاحي برايم بر پا بود كه :
تقصير من است بندگان خدا رويشان را زياد كرده اند و ليچار بار خداوندگار بزرگ مي نمايند
من هم آمدم حالت را بگيرم
تا تو باشي ديگر با ابليس همدستي نكني كه او به ما ركب بزند و مرا سين جين نمايند .
عمري هر جور بيچارگي را تحمل نكردم كه شما از راه نرسيده حكم بازنشستگي مرا معلق كني ؟!
خجالت هم چيز خوبي است , از نسل ننه حوا ما هيچ ورژن آن را نديديم !
گفتم : بعد ميگي : چرا ؟
تا به حال به هر يك كه نازل شدي , فرموديد اقراء , نوبت به من كه رسيد, آسمان طبق معمول تپيد ؟
از قرار همان بهتر و نيكوتر , شما را چند صباحي به گوانتاناما بفرستند تا هوايي تازه كني .
سرت را درد نياورم نازنين , قهوه اي مي همانش كردم تا طعم تلخي را بشناسد
از گلويش پايين نرفته بود , از جايش برخاست و به سمت ديوار رفت .
گفتم : چي شد , باب سليقه نبود ؟
دماغي بالا كشيد و جواب نداد .
گفتم : حضرت جبرئيل تكليف من چي شد ؟
گفت :
من جبرئيل نيستم , گاو مش حسنم , كتاب گم كردم و بايد قبل از كبري كتاب را , زير درخت پيدا كنم و پيش از اينكه چوپان دروغگو در ارش , زير پايمان را خالي كند , برگرديم
بالا و غروب غم انگيز جمعه را با سطلي قهوه تلخ سياه , قورت دهيم .
اين هم از اندكي توقف در فضاي انسان خدايي , جناب جبرئيل دور از چشم خداوند , سيستم قاطي كرد و ارور داد !
اين خالق ,چه توقعاتي كه از انسان ندارد !!
واقعا" كه !!
خوبه درد دل نكردم , گرنه سيل اشكش خانه را با خود ميبرد !
من كه هيچ , فكر كن اگر جبرئيل نباشد , منجي هم نخواهد بود
كه احكام رسالت را ابلاغ كند
اوضاع قمر در عقرب و هر كي هر كي مي شد !

۱۳۸۴ آبان ۱, یکشنبه

هواشناسي




به گزارش هواشناسي باغ سيب
دوشب هواي تهران بد جور غضب كرده و يخ كرده
براي پيشگيري از عواقب ثانوي , لطفا به نكات زير توجه كنيد
اونهايي كه تنها هستند و كسي را ندارند تا در امر گرم كردن ياريشان كنند بيشتر مواظب سلامت خود باشند
........


اگه كسي هست تا بعد از سرماخوردن بهتون برسه و سوپي دهنتون بذاره , مي تونيد
براي قدم زدن حتي بيرون برويد و از اين هوا لذت ببريد , پارك جمشيديه
از همه بيشتر مي چسبه
يك ليوان بزرگ قهوه تلخ را هم مي توان نوش جان كرد تا با هوشياري بيشتر
از محيط و هواي مطبوع لذت ببريد
خدا را چه ديدي شايد يكي ديگه هم در شرايط شما در مسيرتان قرار داشت


...............


اونهايي كه ناز كشي ندارند ، لباس گرم بپوشيد
پنجره ها را ببنديد
به بيرون نگاه نكنيد
اگر لازم بود حتي بخاري يا يه نموره شومينه هم مي تونه كمك مفيدي واقع بشه
يك فنجان گل گاوزبان براي آرامش و خواب راحت تر تا كمتر به سرماي هوا فكر كنيد و كمتر به خود بلرزيد
اخطار
شديدا از نوشيدن قهوه كه اسباب بي خوابي است خود داري نماييد



گس

سلامي گس و دهن جمع كن
مي خوام يك چيزي بگم . ميگي باز داري نق ميزني
ولي من كه چه بگم و چه نگم يكي براي خودش نق برداشت مي كنه

 بذار لااقل خودم راضي باشم كه ناگفته اي ندارم
تا حالا شده براي خودت بري زير سوال ؟
بي ذليل . من دايم با و بي دليل زير سوالم

 خدا رو شكر كه زير هشت نيستم !!ا
گو اينكه زندگي خودش همه رقم شيش و هشت ميزنه

 اما گاهي ميشه با ريتم شيش رقصيد و گاه با هشت متوقف شد
وقتي هميشه بايد از چيزي آويزون بود پس بذار من از خودم آويزون بمونم .به قول شمس:
اگر با تو روم ،  چنان روم كه تو ميروي
اگر با خويش روم
همان روم كه خود ميروم

۱۳۸۴ مهر ۲۹, جمعه

روانشناس


چند شب تا صبح نتونستم بخوابم
امروز آسيمه سر خودم را به دكتر رساندم
خدايي نكرده فكر نكني مشكل رواني دارم
فقط براي پاره اي از مذاكرات
مطب آخرين مد دكتر جون تا دقايقي فكرم و دستگير كرده بود و در چرخ و فلك رنگها مي چرخوند
موزيك ملايم همه جا شنيده ميشد .چند دقيقه ديگه اگر نوبتم نشده بود , همون جا خوابيده بودم
وارد مطب شدم , دكتر با روي باز گفت كه بشينم
گفتم 

- دكتر من از زندگي سيرم
گفت:

- از اول برام بگو چه چيزايي تو رو از ادامه نا اميد كرده ؟:- خيلي چيزها ! اگه بخوام بشمرم تا شب وقت مي خواد
- از اونهايي بگو كه برات بزرگتره
- اوليش اينكه , كمبود عشق دارم
- مي خواي سوپ بپزي يا براي قاب عكس لازمش داري؟
- يعني چي , اگه اينطوري بود كه من غمي نداشتم . مي پريدم سوپر محل و يك بسته پاتري سوپ مي خريدم
- جوري گفتي كمبود داري كه فكر كردم براي كار خاصي بهش احتياج داريا:- خاص تر از عشق هم داريم ؟ با وجود شيرين و فرهاد يا ليلي مجنون شما چطور اينو پرسيدي؟
اگه به عشق فكر نكنم پس به چي ؟
بالاخره بايد كه به يه چيزي فكر كنم يا نه ؟
 از قرار يا بايد به خودت گير بدي يا به ديگران , درست نمي گم ؟:- نه , فقط با خودم مشكل دارم
عشق را , هم براي خواب لازم دارم هم بيداري
با نگاهش از پشت عينك مي خواست بفهمه چقدر اين عشق به سكس مربوطه ؟:- بذار دكتر خودم بگم , چي ميگم شما خودشو خسته نكن
من يا بايد عاشق باشم , يا آدمي غير قابل تحمل
دليلش هم ساده است . از صبح كه چشم باز مي كنم
گفتگوي دروني وحشتناك بالا دارم . يعني بلند بلند با خودم فكر مي كنم
گاهي حتي در خواب
افكار وجودم را مرتعش و ناراحت مي كنه
وقتي عاشقم , به هيچ چيز منفي در اطراف زندگي فكر نمي كنم
يعني همين قدره كه فكر كنم : ا
واقعا دوستم داره ؟
الان كجاست , چه مي كنه ؟
امشب مي بينمش ؟
چرا موبايل زنگ نمي خوره ؟
اما وقت هايي كه عشق ندارم .
چشم كه باز مي كنم از بدهي گرفته تا مريضي
زن نوه عموي زينت خانوم كه ميشه خانوم دايي خانوم برادرم , اسباب وحشت و نگراني من هستند
حتي از سايه خودم هم ترس دارم و از دنيا بيزارم . براي همين مثل همه آدم هاي دنيا روياي عشق را براي ذهنم انتخاب كردم .
بهتر از وحشت و نا اميدي به فرداست؟!ا:- پس تو تعادل هم نداري
چون دنيا رو يا تيره مي بيني يا نوراني . يك روز معمولي برات كافي نيست ؟
- دست خودم نيست
ذهنم دوست داره يه بند حرف بزنه . وقتي عاشقم در رويا ميره و تخيل به خرج ميده كه البته از نوع عاشقونه
وقتي هم كه عاشق نيست
دنيا را جاي تنگ موندن مي دونه و با هر ضرب و زوري كه باشه , سعي مي كنه از زنده بودن منصرفم كنه
در نتيجه دايم اضطراب دارم و نگران هستم كه فردا چي ميشه ؟

- جهل بزرگ بشري ؟!
تو با اين كار فقط در ذهنيات دروغينت زندگي مي كني . يا در گذشته , يا در ترس از آينده ؟!
در محاسبات تو جايي براي لحظه حال نيست ؟زندگي تنها در لحظه اكنون جريان داره . نه از جنس تخيل

به عبارتي : تو فكر نمي كني ! اين فكر كه تو رو مي كنه ؟!








حضرت اجل



هميشه از يه چيزي در وجودش خوشم ميومد و از شخصيتش لذت مي بردم
انقدر كه ديگه از غرور مرورم هم خبري نبود
به قدري برام بزرگ شده بود كه هيچ نيازي به هيچ تعبيري نبود و من آزادانه مي دويدم
كم كم متوجه شدم , يه جورايي داره شبيه همجنساش ميشه
مثلا : شوخي هاي منو به جدي مي گرفت و وارد كلاس ميشد
منم از وقتي فهميدم داستان چيه آفتابم رو از روبومش جمع كردم و گذاشتم رختهاش در آفتاب خودش خشك بشه
از اونجا كه ترك عادت موجب مرض است , گاهي هم عين غرض است
.....
هر بار كه صداش و مي شنيدم باز نيشم باز ميشد و ميزدم دنده دري وري
خوب اصلا تقصير من نبود كه ! خودش فقط از شوخي و جوك خوشش مياد
منم فقط باهاش شوخي كردم
تا اينكه خفت يكي از اين شوخي ها چند روز پيش گرفته شد
اتفاقي متوجه شدم كه اين جناب امروزي روشنفكر فقط حرفهاي خودش را شوخي مي دونه
از قرار تا به حال هر چي مزاح كرده بودم . به حسابم گذاشته بود
...
فقط بخش جذابيتش را و توجهي كه به او داشتم را شوخي انگاشته بود !!!!ا
خدايا اين چه حسابيه كه : ا
اون چيزهايي كه بايد باور كنند و جدي بگيرن , شوخي محسوب ميشه
اما براي شوخي هاي خالي , جدي و وارد عمل ميشن ؟؟؟!!ا
امان از دست ...............ا

۱۳۸۴ مهر ۲۵, دوشنبه

خواستگاري






اول اينو بگم
پسر دايناسوره به دختر دايناسور ميگه :ا
مياي بريم خونه ما ؟
ميگه : نه
ميگه : من بيام خونه شما ؟
دختره ميگه : نه
پسره ميگه :ا
خوب آخه همين كارهارو كرديد نسلمون منقرض شد ديگه ؟؟
........
در بارگاه پدر خداوندگار ما , امشب مراسم دختر بروني بر پا بود
عجب كارهايي مي كنن اين خدايان ؟؟!!
دختر اين‌همه سال بزرگ كردن ميشينن تصميم مي گيرن بدن به يه سيبيل داري ببره ؟؟
بعد هم يه نرخ براش تعيين مي كنند كه اگه معامله بهم خورد

دختر خيلي ضرر نكنه !!ا
يعني هم روحش زخمهاش خوب ميشه 

جبران چيزهايي كه از دست داده ميشه
باورهاي از هم شكسته ترميم ميشه و
هزار و يك كاري كه با اين پول بايد انجام بشه
خوب چرا ؟؟

۱۳۸۴ مهر ۲۳, شنبه

چي ميشد ؟؟




سلامي به خنكي طعم نعنا
نعناء چون حس مي كنم پاييز اومده و من هنوز تنهام و منتظر سرما .
فكر كن اگر يك شونه پر از مهربوني داشتي كه سرتو روش ميذاشتي و به چيزي هم فكر نمي كردي !!!ا
يا مثلا در حياط برف مياد و تو كنار شومينه نشستي با يك فنجان قهوه داغ چه حالي داشت !!
چرا داشت حتي تنهاش . فكر كن كه اگر همون برف بياد و تو بيرون زير برف مونده باشي چي ميشه ؟؟!!ا
....
يا حتي ميشه از تجسم خلاق هم استفاده كرد و باور داشت يكي همين الان پشت در و منتظره تو بري و در رابراش باز كني و تو اولين چيزي كه مي بيني شوق ديدار تواست
هر بار رد پايي روي برفها در جهت خونه مي بينم دلم تاپ و توپ ميزنه كه غلط نكنم : ديگه ايندفعه اومد!
اين صداي پاي خودش , از سنگيني قدم هاش كه با ديگران فرق داره معلومه كه صداي پاي آشناست .
من با روياها زندگي مي كنم شايد اينهم راه فراري باشه براي نداشته هام ؟
اما باز فكر كن : چي ميشد اگر ميشد با صداي بلند آرزو كني و زود هم بگيري ؟
بعد به راحتي آدم ها چهل تيكه ميشدن . چون ممكن بود يك نفر را ده نفر آرزو كنند!

۱۳۸۴ شهریور ۱۵, سه‌شنبه

فكر كن


فكر كن !! ا
شش 6 آلماني ( پدر و ماما و چهارتا بيبي !!) از آلمان ميان هلند و بعد
وسط زمين و آسمون توي تله كابين توريستي , بار سيمان هفتصد و پنجاه كيلويي ول بشه بياد و صاف بالاي سر اينها از هليكوپتر در بره و بيافته صاف روي تله كابين مزبور و هر شش نفر را بكشه !!!!امي توني بفهمي يعني چي ؟
..............
با چه حساب و كتابي ميشد جوري برنامه ريزي كرد كه همه اينها دقيق در يك لحظه خاص وسط يك نقطه خاص قرار بگيرند و ..........؟؟!!!ا
يعني , تا هستي در اكنون و اينجا
هر لحظه مرگ را باور داشته باش ,ولي
ماتم نگير و با زندگي زندگي كن
اين سهم اينك و اين زندگي تو است
پس مرگ را باور كن , پايان را
پس در آغاز باش و زندگي كن .
اما مرگ را باور داشته باش
كه هر لحظه در درست ترين قرار ممكن ، كنار تواست
پس با علم به آن درست زندگي كن !
شاد باش و بخند و هلهله كن , اما مرگ را باور داشته باش !
اندازه , قدر و تعداد را باور كن پس صبر را حوصله كن !از زندگي لذت ببر چون شايد ساعتي بعد نباشي . اما دلي را نشكن , چون بايد مرگ را باور داشته باشي !!!
پس به قدر و سهم خود بسنده كن و آزاده باش .
****************
آزادي , در بي آرزويي است چون از ره نياز برآيي قيمتت , پيداست ...... شمس
كي ميدونه فردا قراره چي بشه ؟؟؟!!





بي بي هزار ساله




مدتي است هر چه دعا مي كنم , گويي سنگ به در بسته مي خوره و جوابي نداره !!!ا
ديشب ميهمان بي بي هزار ساله بودم .ا
او از همه پير تر و در بارگاه الهي پدر خداوندگارمان صندلي خوشبيني را به او اختصاص داده اند .هرگز نديدم از اندوهي چهره اش مكدر و دلش نالان باشه !! گاه مي انديشم كه او دلي نداره كه به درد بياد ؟!به او گفتم :ا
بي بي ! چيزي وجود داره كه شما را برنجونه و كمي دچار دلنازكي شوي ؟؟؟
گفت : كودك دلنازكي نمي كنه چون هر لحظه , لحظه اي پيش تر را از ياد مي بره
گفتم :ببخشيد .......! اگر شما كودك باشيد من به نطفه هم نرسيدم ؟؟!!ا
گفت : - مهم نيست سنه و سال چطور مي گذرد . مهم اين است كه تو در گذشته باقي نماني و هر لحظه در اكنون باشي . زماني كه به جهان زندگاه پاي گذاشتم كودكي بيش نبودم ! چرا بايد به پيري بي انديشم ؟
شبها پيش از خواب كودكانه با خداوندگار بزرگتر از پدر تو حرف ميزنم , خطاها و گناهانم را با او مي گويم و از او مي خواهم تا اشتباهاتم را ببخشد و از دل ديگري هم بزدايد . بعد ديگر به آنها فكر نمي كنم , چون خدا در حال رفع و حل آنهاست
گفتم : يعني چيزي كه تو را غصه دار كند وجود ندارد ؟
گفت :- حتما وجود داره ! اما من با خودم نگه نميدارم .
ميدانم در همه هستي اگر يكي را داشته باشم , همانا خداوند است . سر بر زانوانش مي گذارم و او هم نوازشم مي كند و غم از دل ميشويم
گفتم : ما رو گرفتي يا خدا را ؟
گفت :- اگر بنا بر گرفتن باشد , بدان دستم به هيچ جز خود نخواهد رسيد
گفتم : پس دل نگراني ها , تنهايي ها و هزار هزار دردهاي انساني را چه مي كني ؟
گفت : من دردي جز در ذهن , نديدم . هر چه مي كشم از تعاريفي است كه ذهن مي داند.
من ذهن را سه طلاقه و به خدا سپارده ام و با او مشكلات را مي گويم و براي خود دعا مي كنم
گفتم : چه زمان تو دعا مي كني , بگو تا منهم همان را برگزينم ؟
گفت : بهترين زمان همين لحظه و همين نقطه است.
خدا وند عالم عاري از زمان و مكان باشد خداوند در هر لحظه و هر مكان در كنار تو است . كافيست لحظه اي چشم بر هم نهي
خدا چهار پاسخ برایمان دارد :
اول : پاسخ مثبت يعنی اجابت می کند
دوم : گاهی نه می گويد
سوم مي گويد : منتظر باش
چهارم مي گويد : " اما چيز بهتری برايت هست
وقتی پاسخ خدا از دعا منفی است حتماً رحمتی در آن نهفته است و اين را بدان كه , نفرت و بد خواهی و خشم موانع بزرگ دعا هستند
گفتم : او كه خداوند است و از همه چيز آگاه , چرا بايد بدي آيد تا من دعا كنم و او اجابت؟
گفت : تو ديگه چقدر متوقعي ؟! آيا با محبوبت راز و نياز نمي كني ؟ بگو ببينم زماني كه پدر خداوندگارت از جهان رخت بر بندد هم با او سخن نخواهي گفت ؟ گفتگو هميشه براي آنهايي است كه يادشان دل را آرام مي بخشد و يادي از ياد او تا لحظه مرگ وفادارانه تر داري ؟
گفتگو كن با خدايت كه او شنوا ترين محرم و بخشنده ترين مهربان است كه لحظه اي تنهايت نمي گذارد , مگر به خواست خودت
گفتم بي بي تو از خدا خواستي تا هزار ساله ات كند ؟
گفت : نه مرگ به نزديكيم مي آيد و با ديدن نام خدا در قلبم مي گريزد
گفتم : ولي بي بي جان عزيزانم اين دعاها را نمي دانند و زودتر خواهند مرد , زندگي دور از عزيزانم
مرا چطور نيكو باشد؟؟

۱۳۸۴ شهریور ۱۴, دوشنبه

تكبر خدايي





سلام قناري :
مي گفت :او متكبره ۀ گفتم چه باك ؟!
گفت : وقتي كه شروع به گفتن مي كنه بهت ياد آوري مي كنه كه بايد شاكر درگهش باشي كه اين خدا مهربان است و گناهان تو را خواهد بخشيد .
گفتم : اگر مهربانه پس چرا خطايي به چشمش مياد ؟
گفت: اين از تكبرشه كه مي خواد تو در هر لحظه در حد اكمل باشي تا لايق ستايش او باشي .
..............
گفتم : خوب اگر انقدر گنده است كه ميگه , پس بايد خداي جالبي باشه . چون اگه قراره مناجات گوي بارگاه كبريايش باشم , ترجيح ميدم تا مي تونه اين خدا بزرگ باشه تا لايق عبوديت من به او باشه !
گفت : اوه اين غروره نه تكبر .
...........
گفتم : نه جانم اشتباه نكن , اگر اين همان خدايي است كه من هم از اويم بگذار بزرگ و بزرگتر باشه تا تكبر اين بخش كوچك ناخشنودش نكنه .
گفت : نكنه مي خواهي تو هم فردا انالحق بزني و ادعاي خدايي كني ؟
.............
گفتم : استخفرالله , الان عصر دوهزار و اينترنته . از وقتي به دنيا اومدم داستان حلاج به گوشم خوانده شد , او كه در اون سن انالحق زد , مال نبود امكانات بود .
غلط نكرده باشم خيلي پيشتر از انالحق گذشتم و به ...........!!!!!ا

۱۳۸۴ شهریور ۱۳, یکشنبه

قيامت و من






در بارگاه خداوندگار پدر پچ پچي براه است كه خيلي دلم نمي خواد ازش سر در بيارم . آخرين باري كه به يكي از اين درگوشي ها توجه كرده بودم , يكسال تمام به اين فكر ميكردم كه :ا
چرا ايوب از اول اذيت شد تا آخر بهش يك حالي داده شد ؟؟!ا
البته در انتهاي سال به اين نتيجه رسيدم كه خودش دوست داشت همه اينها به سرش بياد !ا
شايد غير از اين ميشد حال نميكرد ؟!ا
ايوب باور داشت كه خدا براي امتحان دوستيش او را بايد دچار بلا كنه و به بدترين شكل ممكن در بوته آزمايش بچلونتش !!ا
..........
تا وقتي به همه چيز مي خنديد و قند در دلش آب ميشد كه دستگاه آفرينش با تمام همت و قوا در حال آزمون او و عشق او بوداو هم راضي و خوشحال بود و خدا هم قصد نداشت هيچ رقم حال اين بنده عاشق را بگيره .ا
تا اينكه ترمز بريد و گفت : خدايا چرا من ؟ نمي خوام . خسته شدم .ا
خداوندگار عالم هم هر آنچه از او گرفته به چند برابر بازش رساند . فكر كنم از اول هم اگه
نزده بود تو دنده , ما چاكر و مخلصيم خدا هم مجبور نميشد براي رضاي دل ايوب اين همه سختي را متحمل بشه !ا
اما پچ پچ امروز به نقطه اي برمي گرده كه از همين حالا تكليفش پيداست .ا
گويند قيامت است و وقت ظهور رسيده !كه اين هم فعلا بشو نيست مگه زوري!ا
ميداني چرا بشو نيست ؟
چون تا ايشون تشريف بيارن و لب از لب باز كنند همه به دنبالش خواهند دويد و خدمتش را از باب ادعاي كذب خواهند رسيد . در روز دوم هم به زير هشت معروف قدم ميگذاره و كمي در هواي خنك گونتاناما آب خنك مي خوره .ا
.................
خدايش خود تو تا حالا چند تا امام زمان ديدي ؟
در اين تي وي هاي لوس آنجلسي زياد مي بينيم .آخريش همين هوخشتره معروف به هخا يا چمي دونم , فتح الله پيروز ............. ا
وقتي حضرت محمد برگشته و در تي وي سخنراني مي كنه, همه آيات هم از يادش رفته!!فكر كن , يكي ازش پرسيد :چرايادتون رفته قربان ؟ گفت : بار قبل هم عايشه از بر بود نه من ! ا
غلط نكنم هوس عايشه هم كرده بود , لاكردار !!!ا
ديگه چه باك از امام همچنان در پشت پرده !!!ا
.............
براي همين به اين نتيجه رسيدم كه : حالا كه علائم ظهور هويدا شده , اين طفلك يه جايي همين دور برها نشسته و منتظره تا كار تموم بشه و صداش هم در نمياد . ا
در نتيجه هم , نمياد .ا
حالا باز بگيد داره مياد و قيامت شده . مگه قيامت بي اوهم شدني است ؟ا

۱۳۸۴ شهریور ۱۰, پنجشنبه

فصل عاشقي



سلامي به رنگ تعجب :
در بارگاه پدرخداوندگار هميشه رسم بر اين است كه عشق و عاشقي به طريقه اي كاملا اساطيري و فيلسوفانه مطرح شود .ا
نظر به اينكه الهه دختركان جوان عشق را بازي كوچكي بيش نمي دانند من هم تا مدت ها تصورم بر اين بود كه عشق بازي و سرگرمي است كه تو را چنان زيبا و پر از انرژي مي كند كه بتواني تمام آرزوهايت را برآورده كني . اما با بالارفتن سن مان نوع بازي دگرگون شد و از ماه و شاه ماهي به گوسفند و گرگ رسيد .در سالهاي بعد دريافتم كه : در اين بارگاه بعضي رسوم نسبت به
بارگاه خداوندگاران ديگر متفاوت است و شباهت زيادي نميابي !!ا
**********
در بارگاه ما براي انتخاب شدن در عشق يا ازدواج بايد حتما واجد شرايط بود كه مهمترين آن سن الهه ها محسوب ميشود . اگر از چهل بگذري همه تو را پير خوانند و رو به لعبتكان مه رو و مه پيكر مياورند . چون همه چيز بر حسب سيم و درهم معامله مي گردد !مثلا:ا
اگر مرد سيم و زر داشته باشد مي تواند هم عشق جوانتر و هم همسر زيباتري را صاحب شود ! بنا به اعداد و ارقام حساب بانكي تو مي تواني سليقه و هوست را تعيين كني . البته با علم به اينكه انتظار نداشته باشي خانم همسر بتو وفادارانه خدمت كنه . چون الهه ها هم در نبود تو به جستجوي عشق و سرمستي كه از تو آموخته اند در خيابانها با ماشين و ابزار تو مي گازند و يا در ويلاي شخصيت نرد عشق مي بازند .ا
اين يك معامله پاياپاي خوانده ميشود . عشق از تو و امكانات براي آنها . از قرار خود حضرات هم با علم به اين انتخاب مي كنند و جاي گله و شكايتي نيز نمي گذارند . مردي با سن بالا بهتر از هر كس ميداند كه او وفا نخواهد داشت !!ا
در بارگاه خدايان اجنبي , عشق بر حسب وقوع رخ ميدهد . مهم نيست كه تو سي و پنج ساله شده اي چون مردي نزديك به سن خود را خواهي يافت . مردهاي اجنبي از قرار در پي هوس و عيش نوش ابدي نيستند چون واقع گرا تر و در جستجوي آرامش مي باشند و همسري برمي گزينند باب تمام فصول !! نه همسر شب هاي ايراني و روزهاي فرنگي .ا

۱۳۸۴ شهریور ۹, چهارشنبه

كلاغ عاشق

همه نشستن و دنبال كسي هستند تا تقصير همه چيز را به گردنش بندازند
زن ها از مردها مي گويند و مردها از زن ها . احكام متفاوت و در عين حال حقيقي است .
ما دچار اضطراب هستيم . اضطرابي عميق و كهن كه در ژن و در تجارب گذشته تا كنون جا گرفته . ترس از فريب و زخم هاي دوباره
منكه زخم هايم به حد نساب رسيده و درگير خودم شدم
حالا تمام زندگي را بگذارم براي اينكه با خود بگم او مقصر بود يا اين ؟
حمقانه ترين كار ممكن. در حقيقت بزرگترين قصور از ماست كه در پي چيزي هستيم كه در ذهن ساختيم . چه در حال يا گذشته و حتي براي آينده !!
خدايا چشمي پاك دلي صاف من كم دارم كه باور كنم
كلاغ هم زيباست و من به هر شكل كه هست مي پذيرم و دوستش خواهم داشت
يا مي توانم نپذيرم , ميشه نگاهش نكرد ولي حق ندارم بگم كلاغ موجودي اضافه يا زشت است .
ماه گذشته در حياط كوچك ما كلاغي عاشق شد و من با چشم خودم ديدم , فكر كن , به همين سادگي و من هنوز عشق را نيافتم !!
حالا ميشه گفت من زشتم يا كلاغ ؟

۱۳۸۴ شهریور ۵, شنبه

عشق هاي ايروني


سلامي به رنگ شبهاي مهتابي :ا
خيلي اصرار داشت ثابت كنه كه عاشقه , به سبك مردهاي ايروني راه و نيم راه رگ غيرتش ورم ميكرد و مي خواست بدونه چي تو سرت داره مي گذره .ا
يك در ميون هم خط نشون مي كشيد كه درستت مي كنم !! ا
نمي دونم اگر چيزي معيوبه تو چرا با غيرتت براش ريتم گرفتي ؟
هميشه سعي داشت نشون بده خيلي عاشقه براي همين ميزد جاده خاكي و از اونوري غش مي كرد كه : بي من نبايد آب بخوري , به جز من نبايد نگاه كني , از
خونه دير بيرون نرو يا اصلا نرو چون خوشم نمياد يكي بهت نيگا كنه !!!
فرهنگ گفتاري جالبي هم ارائه كرد !!ا
مثلا وقتي ميگه , پس گردنت و با دندونم مي گيرم مثل يه ماده ببر ميزنمت زمين , من بايد خيلي شانس آورده باشم كه ايشان تصميم به خاك كردنم گرفته !!ا
يا مثلا وقتي ميگه : تو زني و نمي فهمي , من مي دونم چه خبره ؟ يعني هماي سعادت ديگه رو سرت بال بال ميزنه.ا
****
هزارتا از همين حرفهاي صد تا يه غاز . اين يعني معناي عشق مرد ايروني , همه هويت اعتماد به نفس و شخصيتت را مي گيره تا ثابت كنه عاشقته . ولي تز بخت بد نه تو شعور داري دست راست و چپت را بفهمي نه مي دوني خرس كجا تخم ميذاره . عقلت هم كه به چيزي نمي رسه , من نمي فهمم از چي خوشش اومده پس ؟؟؟!!!ا
***
يا اگر قراره چون من يا اون احساس مي كنيم چون هم ديگرو دوست داريم بايد دست از همه دنيا بشوريم و فقط قربون صدقه هم بريم يا فقط يكي قربون اون يكي بره !ا
واي از روزي كه ببينه داري با يكي حرف ميزني يا اصلا مي خندي ؟ خونت و جونت هر دو با هم حلال !! آخرش هم من معني عشق هاي شب هاي ايروني را نفهميدم ؟؟؟!!!ا

۱۳۸۴ شهریور ۳, پنجشنبه

شب جمعه





در بارگاه خدايان امشب را شب جمعه نام نهادند و نيكو شمردند

فلسفه اعتباري آن به تعطيلي فردا و داستان غسل و گرمابه زير گذر بود در صبح آدينه
اما با گذشت زمان كه ديگه هيچ روزي باب هيچ امر ذاتي نيست و شنبه را هم مي توان با توكل به سونا و جكوزي شخصي جزو شب هاي جمعه به حساب آورد 
 اما هنوز اين وسواس و توجه به شب جمعه از بين نرفته

امشب به ماشين ها نگاه مي كردم
 هر كدوم حال خاص خودش را داشت .
 بعضي ها خانواده و بعضي جفت 
اونهايي هم كه تك بودند يا رفقا كنارشان و يا سرشون در ماشين هاي اطراف مي چرخيد
اصلا" انگار چيزي كم هست كه از نان شب واجب تر است !!!
خدايا اين تنهايي شرطي را از ما بگير ..... آمين



نيمه هاي گمشده





سلامي با عطر آشنايي :ا
تا حالا شده كسي را براي اولين بار ببيني و فكر كني خيلي او را مي شناسي ؟
شايد صدها سال است كه مي شناختي و فراموشش كردي !ا
شايد در زندگي قبلي عاشقش بودي و يا از بستگان نزديك تو بوده , شايد دشمن بوديد و هنوز خورده حساب هاي قبلي برجاست و در يارت نيست ؟! ا
ولي هيچ ناشناسي نيست كه بي دليل به نظر آشنا به نظر بياد .ا
باور داري كه تكه هايي از وجود تو در حال حاضر در نقاط مختلف دنيار مثل تو مشغول زندگي هستند كه تو از ياد برديشان ؟
تكه هايي كه هر حال و حسشون روي تو تاثير ميذاره بي آنكه بفهمي ؟
دنيا بقدري پيچيده است مه نشه باورش كرد و ما ساده انگارانه فكر مي كنيم همه چيز را مي دانيم و دنيا را به تمام رنج و تلخي يافتيم , در حاليكه هيچي نمي دانيم !!ا

۱۳۸۴ شهریور ۲, چهارشنبه

خلاصه زندگي زنان


خلاصه زندگي زنان
اينهم از فرمايشات اين مردهايي كه خانم ها براشون ضعف مي كنند !!!!ا
در اين دنيا يك سري موجوداتي وجود دارند كه حكمت خلقتشونو فقط خدا مي دونه.ا
هرچي دانشمنده ، فيلسوفه ، خداشناسه روي اين خلقت زور زدند فكر كردند كه چي شد كه خدا يه همچين موجودي آفريد به هيچ نتيجه اي نرسيدند. اين موجود جنس مونثه كه امروز مي خوام از كودكي تا بزرگساليشون را براتون بگم.ا

تا وقتي كه بچه اند با هر نه نه قمري بازي مي كنند. يه كم كه بزرگ ميشند و ميرند مدرسه تازه ياد مي گيرند كه با غريبه ها حرف نزنند يه كم كه بزرگتر ميشند (حدود سن 13 تا 15 سال) تا يه پسر بهشون متلك مي پرونه، خودشونو ميگيرند و فكر مي كنند كه خيلي خوشگلند حالا نمي دونه كه پسرها براي جور كردن پايه خنده به اونا متلك مي پرونند.ا
بعد كه با يكي دوست شدند فوري ظرف نيم ساعت عاشق ميشند البته از عشق هيچي نمي دونند و حاليشون نيست و آگاهي اونا از عشق در حد ديدن چندتا فيلم هندي و سريالهاي آبگوشتي صدا و سيماست كه بيننده هاشون فقط خوداشونند. ا
وقتي ميرند دبيرستان كم كم مدت ايستادن جلوي آينه افزايش چشمگيري پيدا ميكنه و دست به آرايش مي برند البته در حد مجاز يعني هنوز نمي تونند زير ابرو و سبيلاشونو بردارند. تا پايان دبيرستان هم درصد بتونه (كرم و پنكك و سفيد كننده و اينجور چيزا) روي صورت بالا ميره. همش جلوي آينه مي ايستند و با مداد چشماشونو هي از طرفين ادامه ميدند تا بلكه درشت به نظر بياد. تو اين دوره خيلي خوش بينند چون فكر ميكنند كه خوش هيكل و خوشگل هستند. اگر پسري ازشون ساعت بپرسه جواب كه نميگيره هيچ چندتا فحشم ميشنوه.ا

بعد از دبيرستان يه عده ميرن دانشگاه كه فعلا با اونا كاري ندارم يه عده هم هستند كه ازدواج مي كنند و يه عده ديگه هم كه معمولا از قشر بدتركيب هستند بدون شوهر مي مونند كه اصطلاحا بايد انداختشون تو خمره و باهاشون ترشي درست كرد. هركي مي پرسه چرا ازدواج نمي كني ميگه مي خوام درس بخونم بگذريم كه معدل ديپلمش 9/54.ا

اونايي هم كه ازدواج ميكنند واقعا آرزوي صبر و بردباري و شكيبايي براي شوهراشون داريم.ا

وقتي به سن 30 سال ميرسند ديگه سن بالا تر نميره همونجا درجا ميزنه.ا

وقتي به 40 سال ميرسند وارد پست وزارت جنگ خانواده ميشند و خونه را به پادگان تبديل ميكنند و با سلاح نق و نوق رو مخ شوهراشون مانور ميدند و رژه مرند. بعضي وقتا هم با هم يه جا جمع ميشند و همينطور كه سبزي پاك ميكنند يك جلسه بزرگ غيبت (ديدي شمسي خانوم چي كار كرد و....) و شايعه سازي (فلان بازيگر چهارتا زن داره و....) و يك كلاغ چهل كلاغ (تصادف ديروز ده تا كشته داده و رانندشو امروز اعدامش كردند و....) و از هر دري حرف ميزنند. سن كه از 50 رفت بالا .... ؟؟؟؟؟

۱۳۸۴ مرداد ۳۱, دوشنبه

خوب , بد , زشت


بهترین داستان ، رساترین اندرز و سودمندترین پند ، کتاب خدای عزوجل است.
خوش بینی اندوه را می کاهد و از افتادن در بند گناه ، می رهاند.
خوشرویی احسانی است بی هزینه.
آشتی دادن میان مردم از هر نماز و روزه ای با ارزشتر است.
بدی های برادران را فراموش کن ، تا دوستی شان را پایدار کنی.
به احترام پدر ومعلمت از جایت برخیز ، گرچه فرمانروا باشی.
مرد در زیر زبان خودش پنهان است.
به فرودست خود رحم کن، تا فردا دستت به تو رحم کند.
بخشنده باش اما ولخرج نباش، وحسابگر باش اما سخت گیر نباش.
ارزش مرد ، به اندازه همت اوست... و پاکدامنی او ، به اندازه غیرتش.
هر کس زندگیش برای مردم سودمند نباشد او از مردگان بشمار.
مهربان باشید تا شما را ستایش کنند و پاداش یابند.
هرکه با کتاب آرامش یابد، هیچ آرامشی را از دست نداده است.
هرکس به پیشباز آرای گوانگون برود، لغزشگاهها را بشناسد.
خوش گمانی مایه آرامش دل و سلامت ایمان است.
هرچه محبت داری نثار دوستت کن، اما هرچه اطمینان داری به پای او مریز.
شتاب در هر کاری مذموم است مگر در چیزی که شر را دفع کند.
با کسی همسایه شو که ازشر وی در امان باشی و خیرش به تو برسد.
هرکه آبروی خود را دوست دارد، باید از بگو و مگو بپرهیزد.
بخیل به بهشت وارد نشود.ا
بنده دیگری نباش که خداوند آزادت آفریده است.
پایداری دولتها در گرو بر پا داشتن راه و رسم دادگری است.
در لذتی که پشیمانی به دنبال دارد، خیری نیست
سکوت در برابر شخص احمق ، بهترین پاسخ به اوست
بزرگترین عیب این است که دیگری را به چیزی که در خودت هست سرزنش کنی.
مهرورزی با مردم ، نیمی از خرد است.
بدترین مردم کسی است که خود را بهترین آنها بپندارد.

۱۳۸۴ مرداد ۳۰, یکشنبه

full moon



سلامي مهتابي به آفتاب روي دوست :
راستش نوك زبونمه ولي نمي دونم چرا حركت نمي كنه ؟!
. براي همين فقط به رسم قديم , بگم سلامي و اهوالي از خودم بپرسم
.....
تازه دارم ياد مي گيرم اينجا چطوري خودم و حالاتم را چك كنم ؟ كسي كسي را نمي شناسه , همه رهگذر و بي نظر .
***
زندگي يكنواخت و تكراري , بزرگترين اعجاز عصر دوهزار از حالا مي دوني كه فردا و پس فردا را چطور تا شب مي بري ؟!
****
روز خسته كننده و شب خسته تر , چه بده كسي نباشه تا بهش شب بخير بگي ؟؟
واي خدايا لحظات با سرعت هر چه تماتر در عبور و من هنوز براي گفتن يك شب بخير ساده تنهام !
****
البته از فرمايشات فول _ مون هم هست ولي بايد ياد بگيرم خشم هاي بي موقع را به گردن ماه و فول مون نيندازم !

۱۳۸۴ مرداد ۲۸, جمعه

تقديم به پدر



سلامي با عطر، گردوي تازه ي تفرش و
درود به خاك پاك و پر افتخارش كه برايم 
منظر بهشت كودكي و يادمان عطوفت و مهرباني است
طعم خاك تازه، زير سايه بيد خانه ي قديمي پدر !
شعفي كودكانه كه عطر بادام داشت !
منظر زيبايی سپيدارش، كه هميشه صميمي و استوار بود
فضيلتي ستون وار كه مي گفت: شما هم , همانيد .
سلام به چهره مانوس و دوست داشتني ششناو
سلام به عطر،  برادري ها و خواهري ها مان كه، هرگز استشمام نشد!
سلام به ذره، ذره خاك پدري،  تفرش .
براي پدر،  خدا يكي، تفرش يكي بود .
سفره گسترده ي نان و عشقي كه من جاي،  جاي آن ,نقش هاي كودكي، بسيار دارم .
يادمان, امن و گرم خاطري زيبا و پاك، در ميان شاخه هاي سيب
حوا بود طعم ترشش
 معني سبز صداقت 
سرخي اش  عشق !
آفتابي مهربان و كوكبانش دوست  كافي بود دست دراز كني و خوشه اي از آن بچيني !
عكس ماه را در آب ببيني و نقش مهتاب را فالي بگيري .
يادش به خير روزگاري كه ميشد پا برهنه بر خاكش دويد و از هيچ نترسيد !
قاصدك تو را به ميهماني رويا مي برد .
حتي اشباح شبش، همهعاشق بودند !
سايه ها با تو بسي، صادق بودند !
براي دزدانه از خواب ظهر در رفتن، كوچه ها با تو نبودن؟
چنار قديمي ششناو تو را پشت خود پنهان نمی‌ساخت؟
يادمان باشد، خاتون سبز را
و فراموش نكنيم
در دزدانه‌هاي كودكي من
 درخت گلابي باغ فم جهاني بود 
باور كن 
معبدپاكي بود، باور كن
نگاه همشهري‌ها ,‌همه مهربان و صميمي
كه هميشه تو را به دري باز دعوت مي‌کرد !چه شد بر ما ؟!
كه اين چنين بيگانه شديم از هم ؟
پدرانمان، پدران تفرش !
اما هيچ يك، خواهر و برادر نيستيم !
افسوس به خاطره‌ي گذشتگاني كه رفتندو با خود بردند صميميت دل هامان را !
اينجا خانه عشق است 
اينجا مي توان عاشق شد
اينجا مي توان با هم بود
يادمان دادي به گندم كوه، اعتماد كنيم !
به خاكش، عشق بورزيم .
يادمان دادي اندك نباشيم !
يادمان دادند هر جا كه هستيم، همه با هم هستيم !!
بارها گفتي : تنها نمانيد
كه يك ملت هستيد .
تقديم به پدر كه عشق به خاك را يادمان داد


خدا پدران


سلامي با عطر يك خواب :
در بارگاه خداوندگار پدر، ميهماني است و
پدر خداوندگاران كوچك، در تالار بزرگ دور ميزي متوسط گرد هم آمده
و از جمع و تقسيم مخارج تحميل شده از باب مراسم آييني روز پدر مي ناليدند.

پدر خداوندگار ما كه خودش دست در جيب ايزد بانوي مادر دارد و هنوز داماد سرخونه است
بارگاه، پدر خداوندگار ايزد بانو را هپلي كرد و خدا شد .

در اين ميانه نيشش باز بود و سخني نمي گفت مگر،
تشويق و تائيد اين بزرگ روز پدر.

امشب به چرايي ممنوعيت عشق در بارگاه الهي پي بردم و دانستم
او نمي خواهد پاي دامادي به بارگاهش باز شود. مبادا آن‌چه خود با پدر زن كرد با او كنند !

البته بماند كه خودش دور از چشم مادر ايزد بانو
با ايزد دختران لاس خشكه مي‌زند
اما اعمال ايشان مقدس و متبرك باشد و ما همه گنه‌كار !!
اين هم از شانس ما
زمينش مال ما
نونش مال مردم
گل گندم .

پدر جان روزت مبارك


سلامي با عطر آرامش و امنيت پدري !!ا
به ياد تو ازخواب بيدار شدم .ا
با اسم تو ! با خاطرات تو . شايد سهم من از تو بيش از اين نبود ؟!ا
به اتاق زاويه رفتم , پرده هاي سفيد تور دوزي شده بي بي جان را به كناري كشيدم و نور را مهمان اتاقت ساختم .ا
لاله هاي ناصرالدين شاهي زيبايت را پاك كردم و به رسم قديم گلداني شمعداني از كنار حوض به مقابل پنجره اتاقت گذاشتم , تخت بزرگ و قديمي خالي است و بالشت مي گوييد كه چه سالهاي زيادي است كه سر بر آن نگذاشتي !! دوريت از ماه و سال گذشت و به ربع قرن كشيد و من هنوز هستم .ا
يادش بخير بچگي كافي بود شبي به خانه نيايي و امنيتم همه بر باد رود , حسابش را داري چندين دهه تنهايم گذاشتي و با هيچي جاي پاي خاليت پر نشد؟!ا
حتي با نواز
ش مادر كه دستش لرزان و خود به جستجوي امنيت مي بود !ا
***
از درون اشكاف قديمي زرد تو عباي كهنه را برداشتم و روي تخت كنار حوله ات گذاشتم و دمپايي هايت را كنار تخت جفت كردم , به طرف گرامافون قديمي رفتم و صفحه مورد علاقه ات را بر آن گذاشتم , هندل را چرخاندم . با لمس صفحه به دست سوزن جيغي زد و چنين آغاز كرد : بوي جوي موليان آيد همي , ياد يار مهربان آيد همي !!!
......
مشتي شب بو ميان سجاده ات ريختم تا وقتي يادت بر آن نماز گذاشت از تو معطرتر گردد و عطرش هوش مرا با خود تا امتداد يادت ميهمان كند . ا
تصويرت روي ديوار به من لبخندي پر مهر زد كه هرگز كسي باورش نخواهد داشت . ا
من با تبسمت شاد شاد گشتم , تسبيح را بوسيدم كه يادت را بوسه زده باشم .

عينكت و بوستان سعدي را هم بر ميز لهستاني كهنه گذاشتم تا تصويرم جان بيشتري گيرد و با من بگويد : ا
تو هنوز كنارمني و من تنها نيستم .اا
پدر پر افتخارم جايت خيلي خالي است و بغض دوري از تو گلو را مي سوزاند , روزت مبارك .ا
و روز همه پدراني كه در زندگي هاي پيشينم , همين قدر دوستشان داشتم و از ياد بردمشان , پدران گذشته و حال آينده كه همه عزيزم هستيد روز و يادتان خوش و مبارك !!ا
...
جدي چه دنياي مسخره اي , در زندگي قبل فرزند و وابسته پدري بودم كه اكنون در خاطرم نيست !!!ا
به اين ميگن معناي وابستگي ما به دنيا !!ا

۱۳۸۴ مرداد ۲۶, چهارشنبه

منو آينه


آينه هم بود , آينه هاي قديم
آينه امروزي ديگه كهنه شده و منو مثل قديم نشونم نميده   
يادمه زماني كه گيس مي‌بافتم و لپ هام و با نيشگون گلي مي‌كردم
اين منو بهتر نشون ميداد
خب آينه هم پير ميشه ؟
تو ميگي نميشه ؟
اين كه تازه چيزي نيست
 ده سال پيش هم دچار مشكل شده بود و منو كه خودمو پير حس مي كردم هي
جوان نشان مي‌داد !! باور كن
هنوز چشمهام برق ميزنه و دلم منتظر و گوشم به راه
حالا اگه يك آينه اي پيدا شده كه پير ميشه 
 بايد از معجزات
الهي شمرد كه من طبق معمول هميشه درش بي تقصير و فقط بي گناهم !!!


سلام به كودكي




سلامي با طعم كودكي ,ا
دو زمان خيلي سخت مي‌گذره
يك
چيزهايي هست براي گفتن , بايد سكوت كرد
دو
چيزي نيست براي گفتن    بايد حتما چيزي گفت
امشب مورد سوم  اضافه شد

دلت مي خواد
چيزي بگي
 نداري كسي ,كه با او بگي ؟
 چرا ما در تنهايي هاي حزن آلود بزرگي , تنهاتر مي شويم ؟
گاهي دلم مي خواد به كودكي برگردم , بي پروا دنبال يك قطره آب از ابتداي تا انتهاي ساقه و برگ را كنجكاوانه نگاه كنم , هنوز مسير را نمي‌شناختم و تصور اين بود , زندگي كوچه اي باريك است


به ابعاد كودكي مي تواني برعلف هاي مرطوب ساعتها به انتظار بنشيني تا قطره آب ازبرگ جدا گردد و تو رماتيسم نگيري
..
مي‌توني سيب را از شاخه چيد و شيرين از آب درآيد .مي تواني اشتباه سخن بگويي و همه شاد به تو بخندند و تشويقت كنند گاهي دلم مي خواد , مثل قديم كودكانه پشت درشكه بپرم و هيجان يك روز تابستاني را بازسازي كنم ,از حسرت , انار بر شاخه ,تا افتادن , از شاخه , سالهاي بسياري گذشت
و من هنوز نمي دانم در كدامين لمحه ي شب انارم ترك خورد و از شاخه افتاد ؟


گاهي بوي سجاده مادر بزرگ كه با ياس درهم مي‌شد
كودكي به زير, امن چادر مادر پنهان شدن , ترس شكسته شدن شيشه ترشي بي بي ,از يادها مي رفت

خواب شب پره را مي شناسم و در شبي كه , روياهاي كودكيم سبز شد, مهتاب را در حوض مي شستم .در انتهاي زاويه ادراك بلوغ ,به شاه پسند مي‌خنديدم كه هم‌چون اناري ترك خوردنم را شاهد بوده ا
بر شاه نشين مهتاب تا صبح مي خوابيدم 
ستاره اي خاموش خوابم را مي ربود و من در ميان خواب , از يادها رفتم و خانه را نيافتم

۱۳۸۴ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

lonely




عشق ممنوع
از زماني كه اين پدرخداوندگارمان در بارگاه عشق را ممنوع كرده
جماعت ذكور و اوناس همگي سخت با خماري و سستي عظيمي روبرو شده اند و انگيزه اي براي مقابل آينه رفتن ندارند .ا
در نتيجه بوي گند و نكبت بارگاه را گرفته و پدر خداوند و مادر ايزد بانو هم كه بروي‌شان نمي آورند , چه فاجعه بزرگي را در دستگاه آفرينش مرتكب شده‌اند .ا
...
دايي جان حافظ از شعر رفته و عمو جان نظامي از عشق !!!ا
الهه ونوس ترك مشاطه كرده و صد كيلو شده !!!ا
پسر عمه هركول ورزش نمي كند !!ا
......
تازه اينها كه چيزي نيست , از همه بدتر خورشيد هم مثل هميشه نمي تابد و ماه كم سو شده , لاله عباسي خميده و نرگس به آب نگاه نمي‌كنه . ا
........
فقط سر در نمي آرم اين عشق كه اينهمه سازندگي و بالندگي در پي داره چرا همه جا كلامي ممنوعه ؟؟

۱۳۸۴ مرداد ۲۴, دوشنبه

گفتم , گفت



سلامي به رنگ خدا
بعضي ها مي گويند : بر آسمان هاست .ا
بعضي هم گويند در دل است .ا
بعضي گويند در ذات است و بعضي بر كائنات !!!ا
بيچاره من كه قبله را نيافتم و بي نماز شدم !!!!ا
**************
گفت : خدا در تواست !!!ا
گفتم : پس چگونه صدايم را نمي شنود ؟
گفت : او مي شنود , تو پاسخش را نمي شنوي !!!ا
گفتم چرا به گونه اي نمي گويد تا بشنوم ؟
گفت : همانگونه مي گويد كه تو فهم مي كني !!ا
تو گوشت را گرفته اي !!ا
ا

پنج و نيم هفته




با اجازه طايفه نسوان
اين تبار طايفه نسوان موجودات عجيبي هستند كه بايد براي فتح قلل قلبشون از ارتفاعي نزديك به ارتفاع هيمالايا برنامه ريزي كني , به پاي كوه كه مي رسي ارتفاع رعب آور است و بيمناك , اما كافي است ميخ اول را بكوبي و طناب را به آن بند كني ,به كوتاه زمان ممكن خودت را در قله اي مي بيني كه هر لحظه احتمال سقوط از آن هست .ا
****8
بخصوص اگر همزمان چند ميخ كوبيده بشه و تو بي خبر هم باشي , بي شك بزودي , ميخ كوب هاي ديگري هم سبز خواهند شد .ا
اول ماجرا اينطور شروع ميشود :ا
فكر نكني روز دوم مي توني اتاق خوابت را نشانم بدي , گفته باشم . اهل ازدواج و طوق لعنت هم نيستم . مرد جماعت هم ثنار برام ارزش نداره .ا
#######
هفته دوم باز به مرد ميگه :ا
خيلي عجيبه وقتي لمسم كردي انگار هزار ساله مي شناسمت . وگرنه امكان نداشت با تو بخوابم !ا
#######
هفته سوم : ادو روز جواب تلفن كج و كوله است و لحن خانم مضطرب , حرف هاي بين شايد و آيا و اما گفته ميشه و گاه هم حلقه اشكي كنار چشمش مي توان يافت در حاليكه بتو ميگه :ا
تو بابام و نمي شناسي , وقتي ميگه ماست سياهه نبايد بگي سفيده , چون همون سياهه . حالام اين خواستگار تازه , حسابي توجهش را جلب كرده , حالا تو ميگي چكار كنم ؟
#######
هفته چهارم :ا
من ديگه خسته شدم بالاخره نبايد اسم رابطه ما معلوم بشه ؟
در اين مدت هم ناگهان خانم از پس آفتاب و مهتاب با سبكي قدم آقا كشف ميشه و از در و ديوار عاشق دلخسته پيدا مي كنه كه تو را وادار به پذيرش نبردي عظيم خواهد نمود كه نهايتش مالكيت است و طوق لعنت !!ا
 
هفته پنجم :ا
در حاليكه اين هفته ها مرد زيركانه از دادن جواب تفره رفته , چند حالت داره . يا خر ميشه و با سر ميره تو هچل و يا يك سفر
كاري برايش پيش مياد و مجبور ميشه هر چه سريعتر خودش را گم و گور كنه !!!ا
يا مامان جونش از وقتي به سيب زميني مي گفته : ديب دميني شيريني دختر خواهر يا برادرش را براي آقا زاده ميل نموده .ا
يا زن با گريه و زاري ميذاره ميره و يا در دل ميگه : حالا نشونت ميدم . ا
چنان عاشقم بشي كه مامانتم ول كني چه به دختر خاله .ا
معمولا اين دست
ه بعد از يكسال با چشم گريون يا ميروند و يا آقا تشريف ميبره .ا
ممكن هم هست بگه : صبر كن , الان آمادگي ندارم وقت بده . ااين وقت از حالا شروع ميشه تا قيامت !!ا آقا كه مي دونه به زودي كاسه صبر خانم لبريز ميشه ,آينده نگري مي كنه و دو سه تا هم در آب نمك خيسانده .ا
##
گو اينكه خانم هم خيلي از دور نگري غافل نبوده . به هر حال تا لحظه اي كه باور داريم اين جا را مي خواهيم تحمل مي كنيم و منتش را به سر طرف دوم مي ذاره كه : بخاطر تو موندم !!!ا

۱۳۸۴ مرداد ۲۳, یکشنبه

date




از صبح صد مرتبه رفت مقابل آينه و خودش را بررسي كرده , براي قرار امشب .ا
حالا هم كه وقت ملاقات بود تمام مدت ذهنش در گير بود به آخر شب , منتظر بود تا جمله جادويي دوست دارم عزيزم را دهنش بشنوه . ا
اما از همه چيز مي گفت , الا چيزي كه اون منتظرش بود .ا
بي‌مقدمه مرد دست دراز كرد و ضربان قلبش رسيد به پانصد , يعني در رستوران مي خواست جلوي اونهمه چشم ازش خواستگاري كنه ؟ا
مرد فندك را از كنار دست او برداشت تا سيگارش را روشن كنه .ا
آهي كشيد و نا اميد شد .باز از همه چيز گفته مي شد جز , مطلب اصلي .ا
مرد با خودش درگير بود , بايد چطور پيشنهاد بده بياد خونه اش ؟! كمي اين پا و اون پا كرد و گفت :
دلم مي خواد طلوع صبح را با تو ببينم .ا
كله قند بود كه در دلش آب شد . از قرار تصميم گرفته بگه چقدر دوستش داره .گفت : ولي من دوست دارم هم طلوع و هم غروب را با تو ببينم .ا
مياي صبح طلوع را با هم ببينيم ؟
چطوري ؟ صبح زود بيام از خونه بيرون ؟
چه لزومي به رفتن ؟ دلت نمي خواد خونه منو ببيني ؟
حرفش منطقي بود . چون بايد خونه اي كه تا آخر عمر قراره زندگي كنه بپسنده ؟ گفت : راست ميگي ولي حالا وقت زياده براي ديدن . باشه به وقتش .ا
از پشت شيشه رو به خيابون نازي جون گذشت . مرد بي اراده بلند شد و از آنجا رفت بيرون . ا
مونا جون مونده بود كه چي باعث شده ؟ نيم‌ساعت از بيرون رفتن مرد گذشته بود و مونا هنوز منتظر بود مرد با دسته گل برگرده و بگه چقدر دوستش داره ! ا
روياي شيرينش با سوال گارسون پاره شد كه گفت : ببخشيد صورت حساب داريم مي بنديم و همه رفتن .
مونا جون با تعجب گفت : منتظرم , بذار آقا بياد !ا
.گارسون گفت : آقا گفتند شما ميز را حساب مي كنيدو همون موقع رفتند

۱۳۸۴ مرداد ۲۲, شنبه

سلامي گرم با عطر بربري






سلام به , اونهايي كه دوستشون داريم و نمي دونند
سلام به اونهايي كه دوستمون دارند و ما نمي دونيم
سلام به اونهايي كه دوستمون دارند و مي دونيم
سلام به اونهايي كه دوسشون داريم و مي دونند  
سلام به اونهايي كه هنوز نمي شناسيم شون , ولي در آينده دوستشون خواهم داشت.

سلام به همه ناشناس هاي فرداي زندگي 
سبد , سبد سلام به همه اونهايي كه از آغاز تا اكنون در زندگي ما وارد يا از آن خارج شدند و دوستشون داشتيم و بعضي را هنوز
هم دوست داريم 
سلام به پرتو ايزدي 
 همبازي بچگي كه رفتي فنلاند و الان نمي دونم كجايي ؟!
و سلام به محله پرصفا و قديم نارمك و سلام به خيابان سلسبيل 
سلام به همه كساني كه ناخودآگاه روزي از من رنجيدند و يا من از آنها رنجيدم 
سلام به هر چه ناشناس در دنيا ست كه قلبي پر از صفا در سينه داره 
سلام به ايزد بانوي بارگاه خداوندگار پدر كه
مرا به دنيا فرستاد و سلام به قصد آفرينش كه روزي اراده به موجوديتم كردو گفت : 


كن فيه كن

۱۳۸۴ مرداد ۲۱, جمعه

ازدواج و باران



ازدواج و باران

اگه بدوني چه هوايي است تهرون !!!!!ا
ماه , عاشق در به در كن . از تجريش به سمت جنوب پهلوي مي‌اومد , نور زرد چراغ‌ها از پس شاخه‌هاي در هم پيچ خورده چنارهاي يك در ميون مريض , خيابان پهلوي و انعكاس نور آنها روي آسفالت خيس از بارون , برف پاك كني كه با ريتم آهنگي كه مي شنوي ,در حركت است . ا

همه جور تصويري مي‌توان ديد , جز خشونت ! اصولا خشونت در پس ديوارها اتفاق مي افته .ا
****
ماشين هاي عروس , كه البته تعدادشان نسبت به سال‌هاي قبل خيلي كمتر شده در حركت به سوي دادگاه حمايت از خانواده .ا
گردو فروش ها و بساطشان كه پاي ثابت و سرقفلي خيابان هاي شهر هستند بخصوص تجريش و پهلوي .ا
*************
فكر مي‌كنم ديگه مردم جرات يا توان مالي ازدواج را , ندارند . شوخي نيست بايد سي چهل ميليوني چپت پر باشه تا بتوني , بري زنگ خونه مردم را بزني
زندگي هاي آزاد رواج پيدا كرده و جوان‌ها به توافق رسيدند كه هم‌ديگر را در بند نكنند . اينطور هر دو طرف تنها خواهند ماند .ا
قديم كافي بود گندش در بياد و خانم باردار بشه , شكر خدا با اين تكنو آلرژي كه ْآلرژي من داره روز به روز نسبت بهش افزوده ميشه , جاي هيچ نگراني نيست . به سه شماره , شتر ديدي , نديدي
*********
نتيجه اين مي‌شه كه در اين شب باراني زيبا تو ديگه در خيابان و زير باران كسي را نمي بيني . چون يه جايي زير يه سقفي براي
خودشون نون و ماستشون و مي خورند , با من و تو هم كاري ندارند .ا
راستي , جان من اين رضا صادقي قشنگ نمي‌خونه ؟؟؟

سفری در خیال کیهانی ( تجربه‌ای هولوگرام)

  اگر انرژی تجربه زیسته ما هرگز از بين نمی رود،  آیا همواره در حال باز تولید و حفظ خود در زمان کیهانی است. همان طور که در خواب در زمان سفر م...