اونوقتها یه کمد پر از کاست ویدیویی داشتم که بعضیهاش رو شاید دو بار هم ندیده باشم
فقط بار اول که دیدم
ضیاف همان قاشق اول بود
اگر هم مهپاره از دستش در میرفت و یه چیزی باب سلیقهام پخش میکرد
اگر ویدئو به سیستم وصل نبود یا فیلم خام نداشتم، همون یکبار هم نمی دیدم
چون تمام مدت به جای اینکه لذت ببرم ازچیزی که میبینم
با خودم در جدالم که چرا نمی تونم هر موقع که دلم خواست ببینمش
در نتیجه برای فرار از مشاجرههای درونی اصلا نمی دیدم حرص هم نمیخوردم که
چرا مال من نمیشه
در عشق هم همینیم
یعنی یا باید حتما دو طرفه باشه و خیالم تخت یااصلا نمی خواستم
کاری که همه میکنیم
حالا اینکه تو عاشق یکی باشی و او محل سگت هم نده
رو خدا رو شکر تا حالا تجربه نکردم
ولی مگه نمیگیم عشق؟
عشق تعریفی از گیاه عشقه است.
پیچکی که دور درخت رشد میکنه
ازش بالا میره و به خودت میآی میبینی درختی از پیچک عظیم برابرت هست
به تدریج درخت زرد و خشک میشه و میمیره
عشقهم به تعبیر همونایی که این تخم لق رو شکوندن مگر همینا نبود؟
مجنونی، بیلیلا کی بود؟ یا فرهاد
اونا که آخرش خودشون رو به کشتن هم دادن
پس ما از عشق چه انتظاری داریم که هم به هم برسیم
هم تا ابد عاشق بمونیم، هم همه چیز خوب پیش بره که ما بگیم عاشق هستیم؟
اون دیگه یه اسم دیگهای داره
عشق نمیشه
عشق یهجور بیماری مثل آنفولانزا است که تاوان و درد، اشتیاق و ......... داره
نه عروسی، نه تعهد، نه ضمانت، هیچی نداره
ولی عمیق و ریشه میده
فقط همینه