۱۳۸۴ آبان ۲۴, سه‌شنبه

date







چه مشكلات بزرگي اين جامعه بشري را گرفته و من از همه اش غافل !!
فكر كن به سبك اين فيلم هاي هاليوودي شام با يك آقاي نفس رفتي بيرون .
كلي هم شيك بهت خوش گذشته , آخرشب آقا مي بره تو رو در خونه پياده مي كنه .
نمي دوني براي يك قهوه بايد دعوتش كني يا نه ؟
اگر دعوت كني پر رو ميشه
نكني ؟ ميگه : عجب امل بي كلاسي بود!
اون هم بر و بر نگاهت مي كنه و در فكر كه : ماچش كنم ؟
نكنه بزنه تو گوشم ؟
نكنم ؟ فكر مي كنه بي دست و پا بودم !
خانم هي اين پا و اون پا مي كنه كه اين چرا هيچ كاري نمي كنه ؟
آقا هم , من و من , مي كنه كه اين بالاخره ما را به يك قهوه دعوت مي كنه يا نه ؟
اگر دعوت كنه , ميرم بالا سر فرصت
هم قهوه مي خورم هم ماچش مي كنم
اگر نكنه , وقت را از دست ميدم
پس الان ماچش كنم ؟!ا
اين وسط موبايل آقا زنگ مي خوره و تو مي شنوي : نه عزيزم
هنوز جلسه تموم نشده .
شماها شام بخورين من با مهندس اينها در دفتر شام مي خورم .

۱۳۸۴ آبان ۱۵, یکشنبه

ابراهيمي زيستن




امروز بعد از يك غيبت كوچيك آمدم ببينم چه خبره ؟
متعجبانه متوجه شدم كه غيبت داشته ام !؟
خيلي عجيبه !؟
من كه اينجا بودم , قلم هم كه آزاد پس چرا ننوشتم ؟
فكرم درگير پديده اي شده كه نه انتظار داشتم و نه گمان شدنش را به اين زودي ها !!
شايد بين ترديد يا شك و ايمان در
تولد يا مرگ و شايد
انتخاب يكي از اين دو دست و پا ميزدم
ابراهيم يك بار به قربان گاه رفت و تكليفش را گفتند
هر از چندي به قربانگاه ميرسم و فيلمبرداري از جايي كه قرباني انجام ميشه متوقف ميشود
و به نتيجه انتهايي نمي رسه كه يكي بياد و بگه :
حالا به جاي اسماعيل چه بايد قرباني كنم ؟
بالاخره سرش را ببرم يا نه ؟
يا اينكه حالا كه ما داريم مي بريم و خون هم بر زمين جاري است ,
چرا يكي نمياد بگه : مزد اين اطاعت چيست ؟
خدايا
يا توان اطاعت خاموش , را در من افزايش بده
يا آگاهي از چرايي ها بده , تا خاموش بمانم

۱۳۸۴ آبان ۱۱, چهارشنبه

غرور






غرور در واقع رفتار جبراني براي كسي است كه اعتماد به نفس ندارد
....
باور داشته باش يكي در اين دنيا هست، كه براي ديدار با تو به دنيا آمده
....
تاريك ترين زمان شب، لحظه ي قبل از سپيده است
....

زمان دایره‌ای

     فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.  مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.  بر اصل فیزیک،...