این تهیهای بیآغاز و سرانجام میکشدم بهسوی مرگ
نیاز مرگ، هوای مرگ
تا کجا تهی و بیشادی زیستن؟
سیگار میکشم، چندتا چند تا
پک میزنم عمیق عمیق
به امید این که زودتر این سفرهی بخور تا نمیری جمع شود از تاریخچهام
جهالت هم افتخاریست برای خودش
تا آنگاه که کودکی ابله بودم و معجزهوار تو را میشناختم
زیستن بسیار آسانم بود، به امید و نام تو قدم برمیداشتم و به دور دستها نظر دوخته بودم
چهقدر هم نگران سلامتیام بودم؟
بعد از عمری بی سیگار و عادات مضر نفس میکشیدم پر طراوت و عمیق
تا آنگاه که زیر پایم از تو خالی شد
دنیا بسی تنگ است
چون از کودکی بیبی عادتم داده بود با حساب شما زیستن
جهان بیشما بسیار زشت است و به درد نخور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر