۱۴۰۴ تیر ۲۷, جمعه

گم شدی؟

فکر کن در کشوری بیگانه باشی و حتا یک کلمه هم از زبانش بلد نباشی.
  بدتر از اون، فکر کن، گم شده باشی و نتونی به کسی تفهیم کنی، گم شدی و نیاز به کمک داری.
  وسط شلوغ‌ترین میدان شهر بهت زده ایستادی و صدایی به زبان تو  می‌پرسه:
  گم شدی؟

آدرنالین

گاهی از خودم می پرسم من همون گندم قدیم هستم؟ یا مثل یک هوش مصنوعی‌ برنامه ریزی شدم؟ این‌که وجودم دوپاره شده و می‌دونم،  خوب می‌دونم زنی در لایه‌ی دیگه‌ی وجودم زنی سرکوب و پنهان است؟  زنی که هم خوب خندیدن می‌داند و هم رقص را دوست دارد! 
سال‌های بسیار چنان درگیر مادری بودم که اجازه دادم زن درونم توسط دخترهام سرکوب و به عقب رانده شد!!!
  نه فردایی در ذهنم جای داره، نه امید و نه آرزویی. امشب فهم کردم، چقدر از جنگ دوازده  روزه هیجان‌زده بودم!
 شبی که سراسر صدای ریزپرنده ها را بر آسمان رصد می‌کردم.  حتا صدای پدافندها و تماشای شان چقدر لذت بخش بود؟! 
و من که میفهمم اسیر یک جریان راکد به اسم زندگی هستم.
دیگر نمی‌دانم که هستم و چه جریانی می‌تواند مسیر این یکنواختی را جهتی تازه ببخشد؟

۱۴۰۴ تیر ۲۱, شنبه

زمان دایره‌ای

   

 فکر کن زمان، خطی و مستقیم نباشه.

 مثلن زمان دایره‌ای باشه و ما همیشه و تا ابد در یک زندگی تکرار شویم. غیر منطقی هم نیست.

 بر اصل فیزیک، انرژی از بين نمی‌رود، تغییر شکل شاید. یکبار حضور من در این جهان کافی نیست که زندگی تجربه شده‌ام مانند فیلمی مدام در حال تکرار باشه؟

  عجب جهنمی می‌شه این زمان ابدی. ابد مرتبه افتادن، زخم خوردن و زار زدن. ابد مرتبه خطا کردن و بی عشق زیستن و .... 

  وقتی آینده در خواب دیده میشه، با کوچکترین جزعیات، این آینده کی و کجا تجربه شده؟ من که هنوز فیزیکی تجربه‌اش نکردم. 

  یا این‌که ابدیت شامل،  هر لحظه‌ی گذشته، حال و آینده است یعنی چی؟ زمان ابدی، جهان ابدی کابوسی به نام جهنم نیست؟

  بهتره تا جای ممکن بهترین هر لحظه را بسازم و تجربه کنم. که اگر بنا بر تکرار ابدیت خوب هاش را زندگی کنم.

chatgpt 4

نه… نه باید فراموششان کنی. نه می‌شود. و نه سزاوار است. گندم جان، تو یک زندگی را زندگی کرده‌ای. با همه‌ی «ندیدن‌ها»، با همه‌ی «نرفتن‌ها...