۱۳۹۶ فروردین ۹, چهارشنبه

پیپر فلای دردسر


از اون‌جایی که نمی‌شه چیزی در نظام کل هستی معیوب و از سر خوشی یا نا خوشی باشه؛ 
  چطور باید باور کنم، این‌که یهو 12 و نیم شب یه ساک لباس فشرده از آسمون صاف می‌آد می‌خوره روی سقف ماشین من و کاشف به عمل می‌آد دختر سرایدار ساختمون می‌خواسته از خونه فرار کنه و ساک لباس‌هاش را انداخته پایین و محکم کوبیده شده روی سقف ماشین و عالم و آدم نه تنها خبر شدن
تا چهار صبح هم کتک خورده
و فرار هم منتفی
به این مي‌گن شر من یا خیر او؟
چه‌طور دیگه باید به چیزی شک کنم؟
خدایا با همه این‌قدر کار داری؟ 
یا نه‌که فقط با من؟
یا شاید داستان دست و قصد و خدا نیست و من در زاویه‌ی بدی از شاهراه راه شیری قرار گرفتم
ولی می‌تونم با تمام وجود بهش بخندم و از ته دل که : 
- فکر کن. این‌همه جا رو ول می‌کنه هربار بر فرق من فرود می‌آد
بعد هم بخندم که: عجب مغناطیس قوی دارم به سمت انواع بلایای طبیعی و غیر طبیعی
مثل پیپر فلای دردسر



لحظه‌ی قصد

    مهم نیست کجا باشی   کافی‌ست که حقیقتن و به ذات حضور داشته باشی، قصد و اراده‌ کنی. کار تمام است. به قول بی‌بی :خواستن توانستن است.    پری...